#شاعرانه پنهان كه پشت صورتک پير سالیام
آيينه نيز فهم نيارد چه حالیام
گل كرده باز شيطنتم بعد سالها
بايد بيایی و بدهی گوشمالیام
آنقدر پرسه ميزنم اين كوچه را كه تا
باور كنی كه گمشدهی اين حوالیام
من كه به رستخيز زبان وا نمیكنم
فرياد میشوم كه: بدون تو خالیام
حالا تو خيرهای به من و شرم جاریام
میآورد به ياد تو شايد زلالیام
در اين محله باز به دنبال چيستی؟
در اين محله؟ دربهدر خوشخيالیام
باز آمدم كه از تو بگيرم سراغ خويش
دارم كه لال میشوم از بیسوالیام
با خويشِ خويش: رنگ پريده! چه گونهای؟
با خويشِ خويش: عالیام ای خويش عالیام
زنجيرهایست عشق و تفاوت نمیكند
پيرانه نيز، حلقهای از اين توالیام
آن قالیام كه ارزشم افزوده میشود
وقتی كه در تهاجمی از پايمالیام
خاكم كه موزههای جهان غبطه میخورند
بر شوكت هميشهی روح سفالیام
#محمدعلی_بهمنی |
@BOOK_LIFE