#شاعرانهآن لحظهی شگرف را به ياد دارم
در مقابلم ظاهر شدی
چونان رويایی کوتاه
چونان روحی نيک و ناب
و من غرق در اندوه نوميدی
گمگشته در هياهوی بلند دنيا
طنين صدايت را شنيدم
و گاه سيمای زيبايت را به خواب ديدم
سال ها گذشت
تندبادهای سهمگين و ويرانگر
درهم نورديد رويای مرا
آوای پر مهرت را از ياد بردم
و نيز رخسار زيبايت را
و من غرق در انزوای تاريک خود
و روزهای کند و ملالآوری که طی شد
بیهيچ شکوهی، الهامی
بیهيچ حياتی، اشکی، بیعشق
ناگاه روحم بيدار شد
و دگر بار تو در مقابلم پديدار گشتی
چونان رويایی کوتاه
چونان روحی نيک و ناب
قلبم از شوق تپيدن گرفت
وجودم آکنده از شور و شادمانی
شکوه و الهام
و اشک و زندگی و عشق...
#الکساندر_پوشکين |
@BOOK_LIFE