📖 #شعر_بلند━━━━━━━━━━━
ژاله سحرگه که ز ابری کشید
بر ورقِ لاله به بُستان خزید
لاله چو آگاهی از این کار یافت
آتشی اندر دلش از کینه تافت
گفت: که هستی که بدین کَرّ و فَرّ
در برِ من ساختی اکنون مقرّ؟
بیخبر از راه رسیدن چرا؟
خانهی اغیار گزیدن چرا؟
ژاله بدو گفت چنین -با خروش-
کای گلِ بیرونشده از گل، خموش!
شبنمِ گوهروَشِ افلاکیام
نه چو تو دلسوختهای خاکیام
قطرهی لؤلؤفَرِ عُلْویٰمکان
زادهی ابرم، وطنم آسمان
زیبِ جمالِ گل و سنبل منم
روشنیِ دیدهی بلبل منم
چون که به زیر آمدهام از زَبَر
زیبدم اینک شَوَمَت تاج سر
لاله به پاسخ لب خود باز کرد
این سخن از بهرِ وی آغاز کرد
بوالهوس، ای قطرهی بی رنگ و بو
بیهُده از خویش مریز آبرو
سوی نشیب آمدنت از فراز
ننگ بُود، نیست سزاوارِ ناز
فخر، به بالا شدن از پستی است
جانبِ پستی شدن از سستی است
من که ز پستی سوی بالا شدم
سرخگلی دلکش و رعنا شدم
زیورِ گلزارم و زیبِ چمن
زینتِ بُستان و صفای دَمَن
میسزد ار فخر به عالم کنم
ناز بر این عالم و آدم کنم
ژاله چو از لاله شنید این مَقال
غرق شد اندر عرقِ انفعال
زاین سخن افتاد بسی در شگفت
لرزه ز پا تا به سرش را گرفت
ناگه از آن سوی فلک شد عیان
کوکبهی خسروِ سیّارگان
ژاله بزد دست به دامانِ مهر
رفت خجالتزده سوی سپهر
□
آری! هرکس به غرور اوفتاد
یکسره حیثیّت او شد به باد
جان من! این نکته به خاطر سپار
غرّه مشو تا نشوی شرمسار...
●
#آزاد_اصفهانی (نوربخش)
━━━━━━━━━━━
💎
@Best_Poems