@BOOK_LIFE اگر میتوانستم بروم، کجا می رفتم
اگر میتوانستم باشم، که میبودم
اگر صدایی داشتم چه میگفتم
که این را میگوید؟
که میگوید که منم؟
به سادگی جواب دهید؛
همان غریبهی همیشگیست
که تنها برای اوست که هستم،
در قعر نیستیام...نیستیمان...
فراموشم کن...نادیدهام بگیر...
این عاقلانهترین کار است...
این چه صمیمیت نامنتظرهایست
بعد از آنچنان تنهایی
فهمیدنش آسان است،
این چیزیست که او میگوید
اما نمیفهمد که من در سر او نیستم!
در هیچ کجای تن فرسودهاش هم نیستم!
اما من آنجا هستم! برای او آنجا هستم!
با او و تمام آشفتگیهایش...
میخواهد شکلی داشته باشم!
مثل خودش!
اما به رغم او من همه چیز هستم!
و وقتی حس میکند من از هستیام تهیام، میخواهد از هستی او تهی باشم.
حقیقت این است که به دنبالم میگردد تا بکشدم!
تا من هم مثل او مرده باشم...
مرده مثل همهی زندگان...!
متنهایی برای هیچ |
#ساموئل_بکت