#قصه_شب
#بقلم_بابونه
#قسمت_شانزدهم
داشتم تاب میخوردم و موهام رو سپرده بودم دست باد ، که یک صدای تق تق رو شنیدم و چشمامو که باز کردم دیدم رو کاناپه ام
اطراف رو نگاه کردم و صداشو دنبال کردم رسیدم به پنجره ، یکم چشامو جمع کردم و متوجه گنجشک پشت پنجره شدم
بلند شدم رفتم سمت پنجره جالبه گنجشکه تکون نخورد انگشتمو گذاشتم رو شیشه یهو با نوکش زد به انگشتم لبخند زدم دیدم اونم داره منو نگاه میکنه ، یکم به هم زل زدیم صدای در اومد و مامان وارد شد گنجشک پر زد و رفت
:سلام مامان جونم
_سلام نازدار مامان
بیا صبحونه که دیره جمعه هم باشه صبحونه رو باید زود خورد
:چششششششم
مامان رفت و من یکم نشستم رو کاناپه و خیره شدم به مانتویی که دیروز تنم بود
یه خوشی خاصی تو دلم بود مصداق همون قند تو دل آب شدن
با همون حال خوش اومدم از اتاق بیرون
به بابا سلام دادم
:بح بح گل دختر صبح روی نشستت بخیر
خندیدم و رفتم سمت دسشویی
توی آینه خودمو نگاه کردم احساس،کردم زیبا شدم به خودم لبخند زدم و اومدم بیرون
بوی نون تازه پیچیده بود تو خونه احساس کردم گرسنمه و یادم اومد دیشب شام نخوردم
بابا حلیم گرفته بود با نون سنگک
صدای رادیو پیچیده بود تو خونه حال دلم با همیشه فرق داشت
مدتها بود به این قشنگیای صبح جمعه مون توجه نکرده بودم
انگار همه چی رنگی و زیبا بود
بعد صبحونه یکم به مامان کمک کردم و رفتم کنار بابا تا فیلم ببینیم با هم
بابا برای بار هزارم گفت گربه آوازه خوان ببینیم گفتم نه مدرسه پیرمردها بلند خندید و گفت نه پس جین ایر ببینیم گفتم نه اون تنهایی خوبه الان وسطش مامان میگه همونجور فیلم میبینی سالاد درست کن یه فیلم شاد ببینیم
ادامه دارد ...
❄️@BABOOUNEH