View in Telegram
#قصه_شب #بقلم_بابونه #قسمت_یازدهم چند روزی بود زند غیبت داشت ، همون روز اول نازنین هم اومد از منشی زند مرخصی گرفت کارها رو روال انجام می‌شد و همه چی نظم خودشو حفظ کرده بود یک نامه اداری مهم رو می‌نوشتم و کاملا حواسم به متن بود که صدای سرفه یک نفر باعث شد سرم رو بلند کنم یک خانم میانسال خیلی خوش لباس روبروم ایستاده بود سلام کردم و ایشون با لبخند جواب دادن و گفتن زند هستم مادر آقای زند بلند شدم دست دادم ، خیلی خوش اومدید بفرمایید بنشینید : ممنونم دخترم ارسلان ازم خواسته بیام شرکت ازتون سر بزنم ببینم اوضاع شرکت چطوره گفتم شکر خدا همه چی خوبه همه کارشون به نحو احسن انجام میدن تا جناب زند در برگشت مکدر نشن فقط نگام کرد و لبخند زد پرسیدم چای می‌خورید یا قهوه کمی فکر کردن گفتن چای ممنونم زنگ زدم چای و کیک سفارش دادم بعد گفتن اگر کاری نداری من رو ببر قسمت‌های مختلف شرکت‌ گفتم بله حتما بعد صرف کیک و چای همراه مادر جناب زند که خودشون رو هما معرفی کردن رفتیم به همه بخش‌های شرکت خیلی با دقت همه چی رو بازدید کردن خانم موقر و مهربونی بودن وقتی کارمون تموم شد گفتن وقت ناهاره گفتم بله چی میل دارید بگم بیارن :اینجا نه میخوام باهم بریم پاتوق من و ارسلان گفتم من هنوز ساعت کاریم تموم نشده :من اینقدر اختیار دارم چند ساعتی بهت مرخصی بدم لبخند زدم و تشکر کردم وسایلمو جمع کردم کیفمو برداشتم و رفتیم پایین قسمت بعدی من و هما جون😊 ادامه دارد ...🌱 @BABOOUNEH
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily