بسم الله الرحمن
hhtps://t.center/Azrxci
ایدی مدیرmetra654@
هوس تودارم
کی دیونه ام کنی باخواندن یک شعر
کی مست کنی بااستکان چای
خوشبختم کنی بایک بوسه ای بی هوا
فلسفه نبافم هوس زندگی کرده ام باتو
بگوکنارت دقیقا کجاست
کی زندگی آنجا معنا میگیرد
هوس کنارتوبودن
كاش ميان اين همه آدمهاى تكرارى يكى بيايد منحصر به فرد سواد ماندن داشته باشد كه هر ماندنى ماندن نيست و هر دوستت دارمى هم جنسش از عشق نيست چه ارزشى دارد تمامت را بگذارى براى كسى که هيچ كجاى زندگيت نباشد...!
چه دلهره ها که خانه کرده اند در من گویی که تمام طوفانها از پنجره کوچکِ دلم گذر می کنند آه اِی شب پراکنده کن ابرهای سیاه را که آسمانِ ماه و مهتابی ام را آرزوست
و صبح یعنـی گُشایشِ چشمہے خورشید، درونِ دیدگانی کہ تنها محوِ تماشاےِ توأَند یعنـی بارش ِ باران ِ عِـــــشق از آسمانی کہ تــو تنها خورشیدِ حاضـر در آنی..
و صبح یعنـی گُشایشِ چشمہے خورشید، درونِ دیدگانی کہ تنها محوِ تماشاےِ توأَند یعنـی بارش ِ باران ِ عِـــــشق از آسمانی کہ تــو تنها خورشیدِ حاضـر در آنی..
ظهر که میشود سفره نگاهم را پیش رویت میگسترانم باشد که میهمان دوست داشتنم شوی پای بر خوان احساسم بگذاری و سیر مرا در آغوش بفشاری هیچ چیز برایم لذت بخشتر از مچاله شدن درون چهارچوب آغوش تـــو آن هم به هنگام همآغوشی، نیست ...
جمعه باشد و غروب دشتی به پهنای خیال پا به پای اِحساس خوبم دست بِسایم به خوشه های نسیم و نغمه گویان بروم در دل تاریک شب هم آغوش شوم با سکوت که آرامشی عجیب میخواهد دلم