View in Telegram
"First Year: Twelve" سال اول: دوازده آماده شدن واسه تولد ریموس حتی بدون برگزاری یه مهمونی بزرگ کارهای زیادی داشت. سیریوس مجبور شد به یه هافلپافی سال سومی رشوه بده تا بهش نشون بده که آشپزخونه کجاست تا بتونه یه درخواست مفصل به جن‌های خونگی بده، و یک هفته رو صرف پیدا کردن تک تک گریفیندوری‌ها کرد—حتی سال هفتمی‌ها—تا کارت تبریک تولد مشترکی رو امضا کنن. با این حال، وقت‌گیرترین بخش، تلاش برای منصرف کردن جیمز از مجبور کردن همه‌ی اونا به تماشای تمرین کوییدیچ گریفیندور بعد از کلاس‌ها بود. سیریوس کوییدیچ رو دوست داشت—حتی عاشقش بود—اما جیمز وسواس زیادی نسبت بهش داشت. هر جمعه، دوستاش رو به زمین می‌کشوند تا دانش‌آموزای بزرگتر رو در حال پرواز با جاروهاشون تماشا کنن. سیریوس زیاد اهمیتی نمی‌داد. اون از گذروندن وقت با جیمز لذت می‌برد و لم دادن روی سکوها و گپ زدن آرامش بخش بود. اما فکر نمی‌کرد ریموس به اندازه بقیه اونا ازش لذت ببره—اون همیشه سرش تو کتاب بود. بنابراین وقتی سیریوس متوجه شد از اونجایی که تولد دوستشون روز جمعه‌ست و جیمز دلیلی برای تغییر برنامه معمول خودش نمی‌بینه، مجبور شد یک گفتگوی جدی داشته باشن و حرف خودش رو به کرسی بنشونه. وقتی بالاخره روز بزرگ فرا رسید، سیریوس و جیمز قبل از طلوع آفتاب از خواب بیدار شدن و پیتر رو از رختخواب بیرون کشیدن. اونا صبر کردن تا خورشید تازه طلوع کنه و بعد دور لوپین جمع شدند. سیریوس سه انگشت خودش رو بالا گرفت و زمزمه کرد: 1…2….3… «تولدت مبارک، لوپین!» اونا فریاد زدن و روی تخت اون پریدن. ریموس با ترس از خواب بیدار شد و به سرعت نشست. اون با لبخند بهشون نگاه کرد و در حالی که خمیازه می‌کشید گفت: «ممنون بچه‌ها.» اونا موقع صبحانه باهاش رفتار ویژه‌ای داشتن، عین بادیگارد جلوش راه می‌رفتن و دانش‌آموزای دیگه رو کنار می‌زدن و با صدای بلند می‌گفتن: «از سر راه گمشید کنار ،لطفاً!» «پسری که تولدشه داره میاد!» «حرکت کنین، اینجا چیزی برای دیدن نیست!» بعضی از دانش‌آموزان بزرگتر چشماشون رو چرخوندن، اما به نظر می‌رسید بیشترشون از کارهای اونا سرگرم شدن. تقریبا آخر هفته بود و همه حس و حال خوبی داشتن. سر میز، وقتی ریموس دستش رو به سمت غذا دراز کرد، دستشو پس زدن و اصرار داشتن که خودشون به اون غذا بدن. پیتر واسش چای ریخت، جیمز بشقابش رو پر کرد و سیریوس نون تستش رو کره زد. ریموس طوری به نظر می‌رسید که انگار می‌خواد زیر میز بخزه. «مجبورین این کارا رو بکنین؟» اون با بدبختی ناله کرد و صورتش رو تو دستاش پنهان کرد.
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily