لذت عشق در ترس
پارت سیزدهم
نویسنده لیلا بانو
بعد به طرف اتاق امیر وارد شدم دکراسیون اتاق امیر ترکیب از سیاه وسفید بود یک تخت دونفره وسط اتاق همراه میزکار ست بود یک طرف الماری سیاه سفید بود او هم همچنان ست تخت ومیز بود یک پنجره به شکل پنج ضلعی ویک در به طرف بالکن داشت بعد از پاک کردن اتاق امیر به طرف اتاق نیلا رفتم دکراسیون اتاق نیلا خیلی طفلانه بود کاغد دیواری های که عکس تام جری بود ییک تخت که رو تختی عکس تام وجری همراه فرش اتاق ست بود به روی الماری عکس بزرگ از نام وجری بود کلا ای دختر عاشق تام وجری بود به طرف میز رفتم به روی میز هم عکس تام وجری بود یک عکس بزگ داشت خیلی ناز خندیده بود چقذر او یاد کرده بودم خيلي بمه وابسته بود برفتيم به طرف آشپز خونه كه چيز ميزي بپزم
رقتم طرف اشپز خانه تصمیم داشتم بری برادرای گلم قورمه سبزی بپزم چون عاشق قورمه سبزی بودن
مواد لازمه از داخل یخچال بیرون کشیدم رو میز که وسط اشپز خانه بود بگدیشتم و برنج هم به نم کردم وشروع به پختن کردم وقتی کارم خلاص شد به دهلیز رفتم کار ارمیلا هم خلاص شده بود و اماده رفتن شد بعد از خداحافظی با ارمیلا به خانه امادم خانه از پاکی برق میزد قرار بود پس صبا مادر جانم بیایین وای چیقدر اونا یاد کردم بلاخره بعد از چهار ماه اونا میبینم
به ساعت نگاه کردم ساعت پنج بود پس هنوز وقت بود ارمان وامیر شش میامادن خانه پس حرکت کردم طرف حمام ویک دوش اب گرم سرحال شدم حوله پوشیدم وبیرون شدم یک بلوز سفید وسرمه ای به همراه یک شلوار راه راه سفید پوشیدم مو ها خو خشک کردم وبلند جمع کردم صدای موتر شد بیرون شدم از اتاق به طرف در رفتم صدای امیر بلند شد
امیر: صاحب خانه جوجه مقبول مه کجاییی
ارمان: بهههه بگیریم از ناز ها
مه : بشرم به جا سلاام ایته میگی ، تو هم کمی مر تاز بدی مثل رئیس امیر 😜
ارمان : مثلی که مه اندرم برین بقهرم
مه: ارمان مه برفتم به خاطر تو غذا مورد علاقه تو پختم
امیر : مه بقهرم چری غذا مورد علاقه مه پخته نکردی 😩
مه : اخه قورمه سبزی پختم شما ها خوش دارین
امیر وارمان همزمان گفتن
امیر وارمان: فدای تووو عشق مه
مه : خدا نکنه
بعد هردو رفتن تا لباسا خو عوض کنن مم برفتم میوه برینا اماده کردم وبردم به دهلیز تا کمی خسته گینا کم شه باز هم ارمان وامیر همزمان گفتن
امیر وارمان : خير بيني خوهرو
مه : خواهش نوش جان
ساعت نه رفتم كه ديك جا كنم
امیر بیاماد کمک میز بچیندم خودي امیر ارمان هم صدا کردم دو نوع ترشی فلفل از خاطر امیر و ارمان خیلی ترشی خوش دیشتن البته مه نمیدادن خاطری معده مه تکلیف دیشت
بعد از خوردن غذا ارمان وامیر ظرفا ششتن نگدیشتن میز خودینا جمع کنم گفتن تو از صبح خیلی کار کردی خسته شدی گفتم
مه؛ نیوم یکه خو پاکاری نکردم ارمیلا هم بود هر چی اسرار کردم اونا انکار کردم بلاخره اونا موفق شدن مم برفتم به دهلیز بعد از ششتن ظرفا برفتم به ته اشپزخانه دهن وا موند خیلی پاک کردن قربان برار خو برم
بعد از بردن چای وشیرینی ومیده به دهلیز برفتم به بین هر دوتا بشیشتم امیر گفت
امیر: فردا بریم بازار بعضی لوازم به کار داریم بخیریم
ارمان: بریم مم به خو چند دست لباس بخرم تو هم بخر امیر هم به خو چند دست لباس بخره تا مادر بیاین
مه وامیر : باشه