گزیده ای از نظرات هگل در باب ایران (۲)
اصل(حاکم بر) این انتقال آن است که ذات کلی، که پیشتر آن را در برهمای (هندوان ) دیدیم، اکنون برای آگاهی انسان ، دریافتی می شود- (یعنی )متعلق (دانش) او می گردد و برای انسان معنایی مثبت می یابد.
برهما را هندیان نمی پرستند، برهما چیزی نیست جز حالتی از زندگی فردی، یا احساس دینی و وجودی غیر عینی؛ - وضعی که به نسبت با زندگی محسوس، در حکم نیستی است.ولی این ذات کلی چون عینی شود، طبعی مثبت می یابد: انسان، آزاد می شود و بدینسان گوئی رو در روی هستی برینی جای می گیرد که برای او عینی شده است.
اینگونه کلیت (مثبت) را در ایران می یابیم و در نتیجه آن می بینیم که انسان از ذات کلی جدا شده است، و در همان حال، فرد انسان خود را با آن ذات ، همسان و هم گوهر می شناسد. اصل و آیین چینی و هندی ، ( میان انسان و ذات کلی ) اینگونه جدایی نمی نهاد . در آنجا (هستی ) روحی و طبیعی با هم یگانه بودند. ولی روحی که هنوز پای بند طبیعت است باید خود را از آن برهاند.
در هندوستان حقوق و تکالیف به طبقات (اجتماعی) وابسته اند و از این رو ویژگی هایی هستند که به حکم طبیعت، از آن انسان شده اند.این یگانگی (روح و طبیعت ) در چین، به ورت نظام پدرشاهی نمودار می شود؛ انسان در اینجا آزاد نیست و هیچگونه عنصر اخلاقی ندارد، زیرا پیرو فرمان بیرونی است، یعنی به حکم طبیعت محض آن را به جای می آورد، همچون فرزندیکه از پدر و مادر فرمان برد نه آنکه از وی اندیشه و آیین چنین کند) در آیین ایرانی ،یگانگی روح و طبیعت ، نخست خود را به پایگاهی بر می کشد که در آن جدایی روح از طبیعت محض آشکار می شود؛ بدینگونه آن رابطه نیندیشیده ای ( که مثلا در فرمانبرداری فرزند از پدر ) به اندیشه مجال نمی دهد تا میان شنیدن فرمان و به جای آوردن آن از روی خواست (و آگاهی)دخالت کند در اینجا منفی می شود.
این یگانگی در آیین ایرانی به صورت روشنائی نمودار می شود (مقصود از روشنایی)در اینجا نه تنها روشنائی ساده و ناب (مادی یعنی )عام ترین عنصر بلکه پیراستگی روانی یعنی نیکی است . بدینسان ، جزییت- یعنی پای بندی به طبیعت محدود و متناهی – از میان بر می خیزد. از این رو روشنائی به هر دو معنای طبیعی و روانی، روح را برتری می بخشد (یا) آن را از طبیعت محض می رهاند. انسان با روشنائی – یا نیکی انتزاعی- همچون با چیزی عینی که خواست او آن را گرامی می دارد و به کوشندگی بر می انگیزد پیوند دارد .
اگر به مراحلی که تا اینجا (در سیر تاریخ) پیموده ایم دوباره بنگریم- و این کاری است که آن را چنیدین بار نتوانیم کرد – در چین ، کل اخلاقی را در تمامیت خود می یابیم ولی از ذهنیت در آن نشانی نمی بینیم – (یعنی ) این تمامیت به اجزایی بخش شده است ولی اجزاء گوناگون آن استقلالی از خود ندارند. در آنجا تنها نظم بیرونی این یگانگی را می یابیم.
در هندوستان جدایی ها نمایان می شوند؛ لیکن آئین جدایی در هندوستان باز خصلت غیر روحانی دارد. ذهنیت در آنجا به جلوه گری آغاز می کند، ولی چیزی که راه تکامل را بر آن میبندد این است که جدایی میان (کاستی ها یا طبقات اجتماعی ) از میان برداشتنی نیست و روح همچنان گرفتار محدودیت های طبیعت است و از این رو با خود تناقض دارد.
بر تر از پاکی کاستی ها پاکی روشنایی است که آیین ایرانیان است و آن نیکی انتزاعی و مجردی است که همگان توانایی یکسان برای دسترسی به آن دارند و همگان می توانند از آن یکسان برکت جویند: بدینسان در ایران، پیش از سرزمین های دیگر، یگانگی به گونه و آیینی (معنوی) و روحی در می آید و نه به گونه پیوند بیرونی منظومه ای بی روح، اینکه هر کس از این آیین بهره ای دارد به او آزرم و آبرویی شخصی می بخشد.
ادامه از بخش سه
#آرشیو_ایرانمهر
@Ariyamehr_2581@list_Arshiv