هر شب یک
قسمت 😉#داستان_بلند#خاله_سوسوله (داستان اراکی)
(نوشتۀ همشهریمون؛
#رضا)
#قسمت_هشتم@ArakiBasshttps://telegram.me/ArakiBass/58ادامه از قبل....
مادرم با عجله جعبۀ شیرینی را برداشت و چادرش را پوشید و با سرعت از پله ها پایین رفت و از پایین داد زد گفت: سارا جون سالاد دوروس کن تا مو بیام
سارا: باشه مامان ، آماده ست
سارا و نرگس مشغول حرف زدن شدند و من بیحوصله رفتم به سمت تلویزیون. حوصلۀ هیچی نداشتم و هر لحظه هم بدتر میشدم - یه گوشه نشستم و رفتم توی فکر که چه باید کرد و چطور خواهد شد
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم به این نتیجه رسیدم که اتفاقی نیوفتاده و یواش یواش خودم را آروم میکردم
هنوز سارا و نرگس داشتند از همکلاسی ها و مدرسه هاشون برای هم تعریف میکردند و سارا از محیط و درس های دورۀ راهنمایی برای نرگس میگفت - حرفهایی که سارا چندین بار برای من گفته بود ولی اون لحظه انگار خیلی شیرین تر و جذابتر شده بودند برام
سارا: اول راهنمایی دیگه هر درسی یه معلم داره. درس ها و کتاب هاش هم بیشتره
@ArakiBassسارا خواهرم فرشته ای بود که خدا اشتباها فرستاده بودش روی زمین توی خونۀ ما - تا ده دوازده سالگیِ من، از دست لهجه و لحن و گویش غلیظی که داشتم خیلی حرص میخورد و همیشه سعی میکرد لغات و جملات من را اصلاح کنه و بهم بگه که چه چیزی را چه چوری باید بگم - البته موضوعی بود که تقریبا همۀ خانواده را کلافه کرده بود جزء مادرم. یعنی سارا، برادرم نیما ،پدرم و حتی مادربزرگم (بی بی) به لهجه و گویش من همیشه ایراد میگرفتند ولی سازنده ترینشون سارا بود چون هم با حوصله گوشزد میکرد و هم طرز صحیح لغات را به من میگفت
خلاصه سارا از حال و هوای راهنمایی برای نرگس میگفت و من هم کمی از فکر کتاب گمشده اومده بودم بیرون و داشتم لذت میبردم
نرگس: انشاء هم دارین؟
سارا: بله انشاء هم داریم. ما توی کلاس پنجم هم داشتیم. مگه شما الان دارین؟
@ArakiBassنرگس: بله. الان هم بمون یه موضوع انشاء دادن و معلم مون گفته واسۀ امتحان نمیاد یعنی امتحان نمیدیم و نمره نداره ولی باید بنویسیم
من هم که انگار دنبال فرصت میگشتم خودم را قاطی کنم گفتم: ما هم تازه انشاء داریم
هر دو لبخند ملیحی به من زدند و انگار دلشون برا من سوخت که همچی درسی نداشتم ولی میخواستم بگم که داریم
سارا: شما اول باید همۀ حروف را یاد بگیرید بعد کلمات و بعد جمله سازی و آخرش انشاء
@ArakiBassمن: نه ما انشاء عامون نوشتنی نییییی! خوندنیه
سارا به طرز نگاهش به من میخواست بفهمونه که خیلی با لهجه حرف نزنم و وقتی اینجوری میشد بیشتر گند میزدم و مثلا جملۀ من نمیخوام را اینجوری میگفتم: من ناماخام... و خلاصه دردسری بود که هم من داشتم و اعضای خانواده به جزء مادرم با من
نرگس: انشاء را باید بنویسی. نمیشه که فقط بخونی
سارا: حالا موضوع انشاء تون چیه؟
نرگس: در آینده میخواهید چکاره شوید؟ چرا؟
من خیلی دلم میخواد معلم بشم ولی دکتر شدن هم دوست دارم
وقتی اینا را میگفت یاد بازییی افتادم که وقتی توی مهمونی های فامیل یا توی کوچه همۀ بچه ها جمع میشدن و یه برگه کاغذ به طرزی تا میشد که میشد هشت تا شغل توش بنویسی و بعد از چند بار باز و بسته شدن یکی از جاها باز میشد و شغلی که اونجا نوشته شده بود را میخوندن و معمولا با صدای بلند بقیه میخندیدن چون از مجموع هشت تا شغلی که مینوشتن فقط یه شغل درست حسابی بود و بقیه اش چرند پرند بود مثل: توالت شور و خلاصه فجیح ترین حالات ممکن که شخصیت بچه به بازی گرفته بشه
@ArakiBassمن یادمه که "شغل مذکور" همیشه به قاسم پسر خالم می افتاد و بقیه با صدای بلند میخندیدند و تا آخر مهمونی مسخره اش میکردند، هر چند که بعدها و حتی الان به عنوان پخش عمدۀ موبایل و صنایع مخابراتی مشغول شد و هست ولی با نهایت مدرک دوم راهنمایی- که حتی سیکل هم نگرفت
خلاصه غرق در دنیای افکار کودکی بودم و لذت زیادی میبردم
نرگس: سارا تو دوست داری چه کاره بشی؟ حسین میخواد پلیس بشه. البته پلیس نه! یه چیزی که باهاش هواپیما بزنه. حسین چی بود؟
من: نه میدونی مو ماخام چکاره بشُم؟؟؟؟
سارا با نگاهش به من میفهموند که لهجه ام را درست کنم و من دوباره قاطی میکردم
@ArakiBassمن: من ماخام یه دوکُن بزرگ و گونده و خیلی زیبای تلویزیون فروشی بزنوم...بزنم
ادامه دارد...
قسمتهای قبلی را از اینجا دنبال کنید
https://telegram.me/ArakiBass/7890