دلم میخواست یک نفر، آرام و شمرده، توی گوشم زمزمه میکرد: "دنیا بیارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب میبینی..."
من خواستم و او گفت. او گفت: "دنیا بیارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب میبینی..."
من باورم شد. باورم شد که دارم خواب میبینم. این چشمهای خیس را. این شب سرد و اندوهناک را... همهاش یک کابوس است...
بیدار میشوی و یادت میرود که تنهایی چقدر سخت بود. دروغ چقدر درد داشت. یادت میرود که حرفها فقط حرف هستند و نباید باورشان کرد. یادت میرود که هیچچیز ارزش ندارد. همه اینها یادت میرود.
✍️ دلم میخواست یک نفر، آرام و شمرده، توی گوشم زمزمه میکرد: "دنیا بیارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب میبینی..."
من خواستم و او گفت. او گفت: "دنیا بیارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب میبینی..."
من باورم شد. باورم شد که دارم خواب میبینم. این چشمهای خیس را. این شب سرد و اندوهناک را... همهاش یک کابوس است...
بیدار میشوی و یادت میرود که تنهایی چقدر سخت بود. دروغ چقدر درد داشت. یادت میرود که حرفها فقط حرف هستند و نباید باورشان کرد. یادت میرود که هیچچیز ارزش ندارد. همه اینها یادت میرود.