در حالی که مأمون امام را جدا از مردم می پسندید و این جدایی را در نهایت وسیله ای برای قطع رابطه معنوی و عاطفی میان امام و مردم می خواست،
امام در هر فرصتی خود را در معرض ارتباط با مردم قرار میداد،
با اینکه مأمون آگاهانه مسیر حرکت امام از مدینه تا مرو را به طرزی انتخاب کرده بود که شهرهای معروف به محبت اهل بیت مانند کوفه و قم در سر راه قرار نگیرند، امام در همان مسیر تعیین شده، از هر فرصتی برای ایجاد رابطه جدیدی میان خود و مردم استفاده کرد.
در اهواز آیات امامت را نشان داد، در بصره خود را در معرض محبت دل هایی که با او نامهربان بودند قرار داد.
در نیشابور حدیث «سلسلة الذهب» را برای همیشه به یادگار گذاشت و علاوه بر آن نشانه های معجزه آسای دیگری نیز آشکار ساخت و در جا به جای این سفر طولانی فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد،
در مرو که سر منزل اصلی واقامتگاه خلافت بود هم هرگاه فرصتی دست داد حصارهای دستگاه حکومت را برای حضور
در انبوه جمعیت مردم شکافت
.اما بهره برداری اصلی امام از این ماجرا بسی از اینها مهمتر است. امام با قبول ولیعهدی،دست به حرکتی می زند که در تاریخ زندگی ائمه پس از پایان خلافت اهل بیت در سال چهلم هجری تا آن روز و تا آخر دوران خلافت بی نظیر بوده است ،
و آن برملا کردن داعية امامت شیعی در سطح عظیم اسلام و دریدن پرده غليظ تقية و رساندن پیام تشیع به گوش همه مسلمان هاست.
تريبون عظيم خلافت در اختیار امام قرار گرفت و امام در آن، سخنانی را که در طول یکصدوپنجاه سال جز در خفا و با تقیه و به خصیصین و یاران نزدیک گفته نشده بود به صدای بلند فریاد کرد و با استفاده از امکانات معمولی آن زمان که جز در اختیار خلفا و نزدیکان درجه یک آنها قرار نمی گرفت، آن را به گوش همه رساند.
در آن سال در مدینه و شاید در بسیاری از آقاق اسلامی هنگامی که خبر ولایتعهدی علی بن موسی الرضا رسید ،
در خطبه فضایل اهل بیت بر زبان رانده شد.
اهل بیت پیغمبر که هفتاد سال علنا بر منبرها دشنام داده شدند و سالهای متمادی دیگر کسی جرأت بر زبان آوردن فضایل آنها را نداشت، اکنون همه جا به عظمت و نیکی یاد شدند،
دوستان آنان از این حادثه روحیه و قوت قلب گرفتند، بی خبرها و بی تفاوت ها با آن آشنا شدند و به آن گرایش یافتند و دشمنان سوگند خورده احساس ضعف و شکست کردند.
با این همه علی بن موسی الرضا فقط بدین شرط وليعهدی را پذیرفت که در هیچ یک از شئون حکومت دخالت نکند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبر امور نپردازد و مامون که فکر می کرد فعلا در شروع کار، این شرط قابل تحمل است و بعدها به تدریج می توان امام را به صحنه فعالیتهای خلافتی کشانید، این شرط را از آن حضرت قبول کرد.
روشن است که با تحقق این شرط، نقشه مأمون نقش بر آب می شد و بیشترین هدف های او نابرآورده می گشت.
امام در همان حال که نام ولیعهد داشت و قهراً از امکانات دستگاه خلافت نیز برخوردا می بود چهره ای به خود می گرفت که گویی با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است،نه امری، نه نهی ای، نه تصدی مسئولیتی، نه قبول شغلی، نه دفاعی از حکومت و طبعاً نه هیچ گونه توجیهی برای کارهای آن دستگاه ،
روشن است که عضوی در دستگاه حکومت که چنين با اختیار و اراده خود، از همه مسؤولیت ها کناره می گیرد
نمی تواند نسبت به آن دستگاه صمیمی و طرفدار باشد،
مأمون به خوبی این نقیصه را حس می کرد و لذا پس از آنکه کار ولیعهدی انجام گرفت بارها درصدد برآمد امام را برخلاف تعهد قبلی با لطائف الحيل به مشاغل خلافتی بکشاند و سیاست مبارزه ی منفیِ امام را نقض کند، اما هر دفعه امام هشیارانه نقشه او راخنثی میکرد.
زمانی که در مرو پیشنهاد ولایتعهدی آن حضرت مطرح شد، حضرت به شدت استنکاف كردند و تا وقتی مأمون صريحاً آن حضرت را تهديد به قتل نكرد، آن را نپذيرفتند.
این مطلب همه جا پیچید که علی بن موسی الرضا ولیعهدی و پیش از آن خلافت را که مأمون به او با اصرار پیشنهاد کرده بود نپذیرفته است .دست اندرکاران امور که به ظرافتِ تدبير مأمون واقف نبودند ناشیانه عدم قبول امام را همه جا منتشر کردند، حتی فضل بن سهل در جمعی از کارگزاران و ماموران حکومت گفت من هرگز خلافت را چنین خوار ندیده ام، امیر المومنین آن را به علی بن موسی الرضا تقدیم می کند و علی بن موسی دست رد به سینه او میزند.
خود امام از هر فرصتی، اجباری بودن این منصب را به گوش این و آن می رساند، همواره می گفت من تهدید به قتل شدم تا وليعهدی را قبول کردم.
طبیعی بود که این سخن همچونعجیب ترین پدیده سیاسی، دهان به دهان و شهر به شهر پراکنده شود.
مقایسه ای که از این رهگذر میان امام علی بن موسی الرضا و مأمون عباسی در ذهن ها نقش مییست، درست عکس آن چیزی را نتیجه می داد که مأمون به خاطر آن، این سرمایه گذاری را کرده بود.
هنگامی که امام را از مدینه به خراسان دعوت کردند آن حضرت فضای مدینه را از کراهت و نارضایی خود پر کرد، به طوری که همه کس در پیرامون امام یقین کردند که مأمون با نیت سوء، حضرت را از وطن خود دور می کند.
امام بدبینی خود به مأمون را با هر زبان ممکن به همه گوش ها رساند.در وداع با حرم پیامبر، در وداع باخانواده اش،هنگام خروج از مدينه،در طواف کعبه که برای وداع انجام میداد، با گفتار و رفتاری با زبان دعا و زبان اشک، بر همه ثابت کرد که این سفر، سفر مرگ اوست،
همه کسانی که باید طبق انتظار مأمون نسبت به او خوشبین و نسبت به امام به خاطر پذیرش پیشنهاد او بدبین میشدند،
در اولین لحظات این سفر دلشان از کينة مأمون که امام عزیزشان را این طور ظالمانه از آنان جدا می کرد و به قتلگاه می رود لبریز شد.