جستوجوی راه نجات از دلِ آتش#یادداشتهای_زندگی_روزانه #ابراهیم_موسی_پور_بشلی شاید شاعران بیش از علمای طبیعتشناس، درگیر این راز بودهاند که چرا پروانگان خود را به آتشِ شمع میزنند و میسوزند. پروانگان (یا به هر روی، آن شبپرگان) به سوی شعلهها جذب میشوند و اگر یک بار پرشان به شعله بگیرد و نسوزند، باز هم خود را به دل آتش میزنند. صحنهای که هزارانبار نظر شاعرانی را جلب کرده که شبها زیر نور شمعها به تامل مشغول بودند.
برخی عالمان (مثلاً ابوالبرکات بغدادی در قرن ششم در
المعتبر ) گفتهاند که حیوانات حافظه ندارند از آنرو که اگر حافظه داشتند، پروانه وقتی یک بار خود را به آتش میزند و میسوزد، نباید بار دیگر به آتش نزدیک بشود اما بارها این کار را تکرار میکند (نک. کریم زمانی،
شرح کامل فیهمافیه، تهران، ۱۳۹۵، ص ۱۲۳) اما
مولوی بر آناست که پروانه شعلهی شمع را چون روزنهای برای خروج میبیند و بههمین خاطر است که میکوشد به هر نحو که شده از آن روزنه خود را به جهانِ روشن برساند:
پروانه زان زَنَد خود، بر آتشِ مُوَقَّد
کو را همینماید، آتش به شکلِ روزن (غزل ۲۰۴۳).*
استاد ما
#محمد_مجتهد_شبستری در درس الهیات تطبیقیِ مسیحی (۱۳۷۷) یک بار مثال جالبی دربارهی تعبیر مفهوم وحی در مسیحیت (انکشاف خدا از خویش/ [sich offenbaren]) مطرح کرد و گفت این خودآشکارگریای که توجه انسان را جلب میکند، چنان است که ما در داخل خیمهای تاریک باشیم و در دیوارهی خیمه، پارگیای بهصورتِ روزنی باشد و از آن روزن، نور مهتاب یا آفتاب به درون بتابد. اگر پروانهای در درون خیمه با ما باشد، لاجرم به سوی آن روزن خواهد شتافت و از آنجا راه نجاتی خواهد جست.
صرفنظر از مباحث الهیاتی مسیحی، در زندگی روزانه هم وضع کموبیش چنین است. همهی ما دربهدر و شیدای این آرزوییم که روزنهای برای رهایی بیابیم؛ گاهی هم آنچه روزنِ نجاتش میانگاریم، شعلهی سوزندهایست اما سودای نجات و رهایی، وادارمان میکند که خطر کنیم....
@AndoneMila#مولوی #فیهمافیه #عرفان_زندگی_روزانه*زمانی (همان، ص ۱۲۴) این بیت مولوی در مثنوی (دفتر چهارم: ۲۲۹۲) را هم یادآوری کرده که:
چونکه پرَّش سوخت، توبه میکند
آز و نسیانش بر آتش میزند.
یعنی پروانه از شدت خواهش و طمع و فراموشکاری است که مکرراً خود را بر آتش میزند و این فرق دارد با آن تعبیر بالا که از مولوی نقل شده.