#منطق #ممنوعداشتم به شباهتهای بین متفکران دین اسلام و شیعه فکر میکردم که شریعتی و مولوی به ذهنم خطور کردند. یادم نیست اولین بار از چه کسی شنیدم که گفت شریعتی قورباغهی تشیع را رنگ زد و به اسم فولکسواگن زیبا و دلفریبی به مردم ایران فروخت. این مردم ساده لوح هم سوار بر آن شدند و بعد از چهل سال این وسیلهی نقلبهی قلابی آنها را به درهی وحشتناکی انداخت که تهدیدی برای کل اجتماع شده و آنها را به نابودی کشانده است. اما در مورد مولوی، یک زمانی در کشورهای اسلامی تعدادی از عقلا سعی در بزیر سوال بردن بسیاری از باورهای دور از ذهن و نوجیه فلسفی(با استفاده از فلسفهی یونانی) اصول دین کردند که به معتزله معروف شدند. در مقابل آنها غزالی سر بلند کرد که بیش از هر کسی خدای ادیان ابراهیمی را شناخته بود. خدائی که در ابتدای خلقت آدم را برای بردگی در باغ بهشت از گِل رس ساخت و بعد از دندهی چپ او برایش حوا را ساخت، نه برای این که تولید مثل کند یا از لذتجنسی برخورددار باشد، بلکه برای این که احساس تنهاییش مانع کار بردگیش در باغ بهشت نشود(به داستان آفرینش در تورات مراجعه کنید). در باغ بهشت درخت خردی بود که میوهاش مخصوص خدا بود، و آدم و حوا و حیوانات دیگر، از خوردن میوهی آن منع شده بودند تا نکند خردمند شده و به بردگی خودشان در برابر یهوه پی ببرند. شیطانی که قبلن به علت تبانی با 1/3 فرشتگان دربار خدا، و در سعی برای کودتا برعلیه خدا و بر تخت سلطنت جهان نشستن، از بهشت رانده شده بود، این بار بصورت ماری ظاهر شده(سمبل فالیک آلت تناسلی مردها) و حوا را گول زد تا از درخت خرد میوه برچیند و آن را به آدم بخوراند(در واقع این شیطان و حوا بودند که میوه ی خرد را به انسانها چشاندند).
خدای تمامیتخواه بردهدار وقتی از خردمند شدن آدم و حوا با خبر شد، هر دو آنها را به بد آبوهواترین نقطهی دنیا یعنی کوه عرفات تبعید کرد، و فرشتههای تبعیدیِ شکستخورده در کودتا و شیطان را که قبلن به زمین فرستاده بود مامور کرد تا تا ابد سعی در گمراه کردن آنها کنند تا بهانهای برای خدای مهربان(!) باشد تا انسهای ناقص مخلوق خودش و گولخورده توسط مخلوقات دیگر خودش را در آتش جهنم بسوزاند. خدای سادیستیکی، انتقام جوی، خشن، جنگ طلبی که مرتب دستور قتل عام میداد، و هیچ اثری از مهربانی و لطف و عطوفتش در جهان نبود، و زلزله، و سیل، و سونامی، و خشکسالی و قحطی و میلیونها بیماری و مشقت برای انسانها ساخته بود، و هرگز یک لقمه نان برای گرسنگان و یک جرعه آب برای تشنگان نفرستاده بود، اما آنها را توسط به اصطلاح پیامآورانش قانع کرده بود که تنها راه نجاتشان برگشت به همان عبودیت اولیه، منتهی این بار در جهنم کرهی زمینی است که او برپا کرده است.
بهنظر میرسد که غزالی بخوبی به سرشت این خداپی برده بود و شبها از ترس او خواب به چشمانش نمیآمد. شریعت غزالی با خشونت حکومت عباسیون بر تفکر معتزله توسط بعضی از خلفای عباسی و دربارشان غلبه داده شد و تا زمان حال هم بر تمامی تفکر اسلامی غلبه دارد. در این شریعت که فقاهت بخش اصلی آن است، «عقلانیت و
منطق و سؤال کردن ممنوع است» و باید تابع محض این خدای خشن و بیرحم بود تا شاید التفات کرده و خشمش را بر شما کم کند.
در این بین جناب مولوی و عارفان دیگر سر بر آوردند تا برای جلوگیری از الحاد به چنین موجود وخیمی، این بار این غول بیشاخ و دم و بی رحم انتقام جوی مهیب را که خواب از سر بندگانش میربود، مُلَبس به خلعتی زیبا با گلآرایی کرده و او را موجودی دوست داشتنی، قابل معشوقشدن، مهربان و دلسوز و زیبا و با عطوفت، که مجالست با او بهترین پاداش بهشتیان است(بجای عشرتکدهی مستانی که شبانهروز با حوریها و غلمانها مشغول جماع و لواط هستند) جلوه دهند.
در این بین آنها هم برای جلوگیری از زیر سوال بردن این برداشتها، مانند هر تفکر دینی دیگر، عقلانیت و فلسفه و
منطق و سوالکردن را بشدت محکوم کردند. کار کشورهای به اصطلاح اسلامی به جایی کشید که مخلوط مسموم کنندهی تفکری و عقلانی از شریعت فقهاییِ غزالی و طریقت ضدعقلانی و فلسفی و منطقی مولوی بر اِلیت و عوام اجتماع غلبه کردند، طوری که هیچ کدام از کشورهای تابع این سم اجتماعی نتوانستند وارد قافلهی تمدن و پیشرفت علم شوند، و هنوز هم در آتش آن میسوزند.
راه نجات، گذار از تمامی سنتهای وابسته به دین و انواع و اقسام عرفانها و حتی به اصطلاح علوم اسلامی(!) از قبیل طب و جامعهشناسی، و نجوم و... و... و است.
موفقیت همه را در این راه از صمیم قلب خواستارم و تا این امر انجام نگیرد حتی تغییر بافت سیاسی نمیتواند عاملی برای رسیدن به قافلهی علم و تجدد باشد
⚛- دکتر تقی کیمیاییاسدی
bit.ly/2qUzrAa