🍃🍂اغلبِ ما از بخشهای دردناک و ناخواستهمان رنج میبریم. اما بعضی افراد از این رنجها برایِ التیامِ جراحتهای قلبیشان استفاده میکنند و بهجای غرق شدن در جنبههای
سایهای گذشتهشان، در ساختِ جهان مشارکت میکنند.
میتوانید تصور کنید اگر افرادی نبودند که مانند توماس ادیسون تمامِ ویژگیها و تجاربِ خودشان را بپذیرند، دنیایِ ما چگونه میشد؟
وقتی ادیسون کوچک بود، دلایل و شواهدِ زیادی داشت که باور کند فردی بازنده و کودن است. او پیش از اختراعِ برق، هزاران نظریهٔ متفاوت را آزمایش کرد. هر یک از این نظریهها به موفقیت نزدیک میشد، ولی هر بار شکست میخورد. اما بهجای اینکه تسلیم شود، به آنسوی شکستهایش مینگریست، از آنها درس میگرفت و به راهِ خود ادامه میداد. اگر کاری را میکرد که اکثرِ ما انجام میدهیم، اگر به خودش برچسبِ بازنده میزد و در دامِ محدودیتهایش اسیر میشد و خودش را به خاطرِ اشتباهاتش نمیبخشید، اکنون ما در تاریکی زندگی میکردیم.
ویرایش این دیگر، [بال رین معروف]، در ماهِ مه 1944 واردِ اردوگاهِ آشویتس شد. پسازاینکه از پدرش جدا شد و شاهدِ بردنِ مادرش به اتاقِ گاز بود، هرروز را با رویدادهای وحشتناکی سپری میکرد، نمیدانست وقتی به حمام میرود از دوشِ حمام آب بیرون میآید یا گاز...!
ویرایش از بدترین شرایطی که میتوان تصور کرد، نجات پیدا کرد، اما اگر اکنون او را ببینید، متوجه میشوید که به زیبایی انسجام یافته و به خودش اجازه داده علیرغم گذشتهٔ دردناکش، به فردِ موفقی تبدیل شود.
وقتی از او خواستند برایِ دکتر منجل، کسی که طراحِ رفتارهایی وحشیانه و مسئولِ شکنجه و قتلِ میلیونها یهودی بود، برقصد، چشمهایش را بست و تصور کرد که در بوداپست است و با موسیقیِ چایکوفسکی، در نمایشِ رومئو و جولیت میرقصد. او با تکرارِ این عبارت که «روح هرگز نمیمیرد» رنجِ ناشی از مرگِ مادرش را تسکین میداد. او به بخشی از خودش چسبیده بود که هنوز قدرتِ مهارِ آن را داشت و هر اتفاقی که در بیرون میافتاد، نمیگذاشت روحش بمیرد.
ویرایش اکنون روانشناسِ بالینیِ شفیق و مستعد، و مادرِ خانوادهٔ فوقالعاده است. وی میداند که با یکپارچه کردنِ تاریکیِ که در او رخنه کرده بود، انتقامِ شیرینی از هیتلر گرفته است. وقتی از او پرسیدم که آیا از هیتلر هنوز عصبانی است؟ با نگاهی معصومانه به چشمانِ من خیره شد و گفت: «من دیگر از هیتلر عصبانی نیستم. اگر از او عصبانی بودم، در جنگ پیروز میشد. چون هر جا که میرفتم او را بر دوش حمل میکردم.»
ویرایش قهرمانِ آزادی است. حاملِ نورِ عظیم و الهامبخش است، اگر راهِ او را دنبال کنیم، همه میتوانیم از این نور استفاده کنیم.
بهسادگی میتوانیم در دامِ درد و رنج بیفتیم و بگذاریم
سایه و گذشتهمان، آیندهٔ ما را تعیین کنند و شادکامیِ ما را کاهش دهند. وقتی همچنان نسبت به خودمان یا هر کسِ دیگری خشمگین باشیم، خودمان را در عللِ این رنج و ریسمانهایی سختتر از پولاد، محصور کردهایم.
تنها راهِ جنگیدن با طبیعتِ رنجآور و ظالمِ
سایه، بخشش و شفقت است. بخشش در ذهنِ ما رخ نمیدهد، بلکه در قلبِ ما رخ میدهد. وقتیکه حتی از تاریکترین تجارب و عواطفمان، خرد کسب کنیم، بخشش آشکار میشود. بخشش، شاهراهی است که گذشته را به آیندهای غیرقابلتصور میرساند.
#تاثیر_سایه#دبی_فورد#روانشناس_یونگی🍂🌹 @Afkarezendeh