✳ پنج روایت از خرمشهر
یک: عراقیها به بندر رسیده بودند. محمد چند نفر را فرستاد از بندر دفاع کنند. سلاحشان فقط ژ-سه و ام-یک بود.
دو: جهانارا میگفت: «آقای رئیسجمهور! الآن ۴۵۰ تانک عراقی شهر را محاصره کردهاند. دستور بده هواپیماها بمبارانشان کنند.» بنیصدر از پشت عینکش نگاهی تمسخرآمیز به محمد کرد و با صدای تودماغیاش گفت: «مگه هواپیما نقل و نباته که بفرستم؟!»
سه: به بنیصدر گفته بود: «نیروهای خرمشهر دستشان خالی است».
جواب داده بود: «شما بچه های انقلابید. با کوکتل مولوتف بجنگید. من حتا کبریت ندارم بهتون بدم که سر کوکتل مولوتفاتونو باش روشن کنید».
چهار: جهانآرا عصبانی بود. گوشی را دادند به بنیصدر. بهش گفت: «آقای رئیسجمهور! خجالت نمیکشید تا نزدیکی فرمانداری رفتید و به بچهها سر نزدید؟ از ترس جونتون برگشتید رفتید. فکر کردهاید اینا برای کی دارن میجنگن؟ خودتون رفتهاید تو زیرزمین قایم شدهاید به ما دستور میدید؟ اگر ما میجنگیم به حرمت امامه به خاطر اسلامه».
بنی صدر تمام وقت میگفت: «آقا! با من اینجوری صحبت نکنید، مراقب حرفهایتان باشید».
بعد با عصبانیت گوشی را گذاشت.
پنج: بچههای سپاه را نزدیک مرز محاصره کرده بودند. محمد از پشت بیسیم باشان صحبت میکرد؛ میگفت: «خدایا! ذلت را بر ما مپسند»٬ میگفت: «ما مأمور به ایستادنیم».
#فرزانه_مردی#یادگاران_۲۰کتاب
#جهانآراانتشارات روایت فتح
صفحات ۴۳، ۴۵، ۴۶، ۵۶ و ۵۹.
@Ab_o_Atash