✳️ ناگهان دیدیم که یک کماندوی مجروح عراقی، از جاده بالا کشید و دواندوان، خودش را انداخت این طرف، کنار بچه بسیجیهای گردان مسلم. سرتاپایش خاکی و خونآلود بود و بشدت نفسنفس میزد. بچه
ها متحیر، خودشان را رساندند بالای سر او. اولین کلامی که به زبان آورد، این بود: ماء .. ماء!
آب میخواست. یکدفعه اطراف این کماندوی مجروح، ولولهای بپا شد. یک بسیجی نوجوان، جماعت را کنار زد، قمقمه را از غلاف فانسقهاش بیرون کشید و تکان داد. قدری آب تهِ قمقمه بود. نشست پهلوی آن کماندوی مجروح و به او گفت: آبش کم است، جرعه جرعه بخور. هیچکس به او نخندید که این کماندوی عراقی، فارسی نمیفهمد، هیچکس هم به سیراب کردن او، در شرایطی که خودمان بی آب بودیم، اعتراض نکرد.
#گلعلی_بابایی #پیغام_ماهی_هاسرگذشتنامه سردار شهید
#حسین_همدانینشر بیست و هفت
صفحه ۲۹۲.
@Ab_o_Atash