✳️ ○حالا این اولین وعده غذای گرم، چه بود؟
□ توی هر کیسه فریزر، مقداری استامبولی پلو ریخته بودند که البته هیچ چیز این پلو، به استامبولی پلو شباهت نداشت. مقداری پلوی شفته بود، قاطی شده با رب گوجه فرنگی. این کیسه ها را آوردند توی خط
و بالسویه آن ها را بین تک تک بچه های گردان ها، تقسیم کردند.
○ حتی بین نیرو های مبتلا به مسمومیت غذایی گردان مسلم؟
□ بله. خب، آن بچه ها هم گرسنه بودند. ضمن اینکه چون روز قبل معده هایشان خالی مانده بود، عوارض مسمومیت برطرف شد
و دیگر
از این بابت مشکلی نداشتند. فقط شرمنده بودیم که به علت وضعیت حساس خط نمی توانستیم آن ها را به عقب بفرستیم تا لباسهایشان را عوض کنند
و تنی به آب بزنند. خلاصه، کار توزیع ناهار بچه ها در خط که تمام شد، رفتم پیش حاج محمود شهبازی، داخل سنگر فرماندهی محور سلمان. یکی
از آن کیسه پلو ها هم دست ام بود. با حاج محمود نشستیم
و گره کیسه ها را باز کردیم
و اولین لقمه را به دهان گذاشتیم. درست در همین لحظه، حسین قجه ای؛ فرمانده گردان سلمان فارسی، وارد سوله شد. سر تا پای لباس هایش خاکی
و آغشته به خون بود. دست هایش هم تا آرنج، خونی بود. این هم دلیل داشت؛ آخر شخصا مجروحین گردان خودش را بر می داشت
و به نقاط امن تر منتقل می کرد. با هم که چاق سلامتی کردیم، نشست بین من
و حاج محمود. کیسه پلو را کشیدیم وسط
و بفرما زدیم. او هم که مشخص بود گرسنه است، بسم الله گفت
و بعد، همان دست خون آلودش را می برد توی کیسه، لقمه ای می گرفت
و به دهان می گذاشت، ما دو نفر هم بی خیال تر
از او،
از همان کیسه لقمه بر می داشتیم
و می خوردیم. شاید دو سه دقیقه ای نگذشته بود که من
و حاج
و محمود، دیدیم حسین قجه ای، حین غذا خوردن، گاه
و بی گاه چشم هایش بسته می شوند. معلوم بود مدت ها است یک چرت هم نخوابیده. سر جمع شاید بیشتر
از پنج لقمه هم نخورد. بعد یکی دو بار محکم، با کف دست به پیشانی خودش زد؛ طوری که خواب
از چشمش بپرد. بلند شد،
از ما خداحافظی کرد
و برگشت سمت مواضع بچه هایش در حد چپ محور محرم؛ جایی که در پیشانی پاتک های مهیب
و بی وقفه ی واحد های تانک
و کماندویی دشمن قرار داشت
و مقدر بود قتلگاه خودش
و بیشتر
از دو ثلث شیر بچه های بسیجی اش در گردان سلمان فارسی باشد. بعد
از گذشت بیست
و هفت سال
از آن عملیات، هنوز هم من حسین قجه ای را با همان سر
و وضع آشفته، لباس پوشیده
از شتک های خون، دست های تا آرنج خونی، صورت خاک آلود
و چشم های متورم
و سرخ شده
از بی خوابی که به زحمت بازشان نگه می داشت، به خاطر می آورم. یادش بخیر؛ که روی تشک مسابقات کشتی، همیشه قهرمان بود
و در سخت ترین میادین نبرد، فرمانده ای پهلوان.
.
#مهتاب_خین#Moonlight_Of_Khayyen#روایت_فرمانده_بسیجی#حسین_همدانی#از_انقلاب_کردستان_و_دفاع_مقدسمصاحبه
و نگارش:
#حسین_بهزادصص ۸۵۳
و ۸۵۴.
#حسین_قجه_ای#شهید_حسین_همدانی#عملیات_الی_بیت_المقدس@Ab_o_Atash