✳️ شیخ بهاءالدین، آنگاه که از مهمانی شاهانه و گفت و گوهای همیشگی خسته شد، برخاست، اجازه خروج طلبید و به باغ آمد تا
در آن هوای ملکوتی نیمه شبانه آغاز تابستان شیراز، قدری قدم بزند و قدری بیندیشد. او هنوز هم، به تعبیری، از مشائیان به شمار می آمد و حل مسائل دشوار را به هنگام قدم زدن، بسیار دوست می داشت.
شیخ، قدم زنان و
در خود، وارد یکی از خیابانک های باغ شد... که ناگهان صدا برخاست: استاد!
در روز قیامت، مردگان با چه هیبتی و چه جامه یی و چه جسمی و چه شکل و شمایلی...
در پیشگاه خداوند قرار می گیرند؟
_ تو کیستی؟ بیا از تاریکی بیرون تا ببینمت ای مرد!
محمد، از کنار شمشادها، خود را به زیر نور کج و کمرنگ ماه کشید.
_ شب بر شما دلنشین باد ای شیخ! می بخشی که خلوتت را خراب کردم و از اعماق دریا به سطح آوردمت. آیا جسم خاکی این جهانی -عینا آنگونه که به خاک سپرده می شود- برمی خیزد یا جان خالص مشترک میان این و آن جهان، یا روانی مطلقا آن جهانی؟ آیا پیر، پیر برمی خیزد، کودک شیرخواره، کودک شیرخواره؟ کودکان شیرخواره مگر معصوم کامل نیستند؟ چه نیازی هست که کودکان معصوم نیز برخیزند؟ حال آنکه خداوند قادر متعال، بر معصومیت ایشان آگاه است و...
_صبر کن پسر جان، صبر کن! صدایت خبر از پختگی و رسیدگی ات نمی دهد. این پرسش های
در هم تنیده را از جانب چه کسی عنوان می کنی؟
_ از جانب محمد صدرا، فرزند ابراهیم قوام الدین شیرازی وزیر.
_ عجب... تو همانی که پدرت امشب می خواست... عجب... تو با این سن و سال، چرا باید به همچو مسائلی بیندیشی؟ مگر بازی افزارها را از تو گرفته اند؟ یا به تهدید، به محضر علما و فلاسفه ات فرستاده اند که مغز کوچکت را زیر پُتک چنین پرسش های دشواری نهاده ای؟
_ مرا می بخشی ای شیخ؛ اما انگار که از حاشیه می روید –به امید آنکه از هر تهاجمی برکنار بمانید؛ حال آنکه خوب می دانید که خطر، همانقدر که
در قلب دریای توفانی ست،
در ساحل افتاده نیز شاید باشد. جواب پرسش های مرا بدهید، به از آن است که
در باب بازی افزارهای این مرید کوچک خویش سوال بفرمایید. خداوند ناظر بر رفتار آدمیان است و می بیند که
در این نیمه شب مقدس که هنگام ذکر است و راز و نیاز و دعای نیمه شبانه، چگونه شیخ بزرگ ما به شوخ طبعی مشغول است و شکستن دل کودکان...
_ عجب... عجب...! یافتن پاسخی بر این پرسش ها، آیا به راستی مشکلی از مشکلات تو را حل خواهد کرد فرزندم؟
_ خیر. فی حد ذاته، هیچ گِرهی را نخواهد گشود؛ لیکن می خواهم بگذرم و به نکات دیگر بپردازم و بسیاری از مشکلاتم را حل کنم، اما این مسائل، راه عبورم را بسته است و مانند یک دیوار ستبر
در پیش رویم قد علم کرده و حق ورود به متن بسیاری از مسائل و مشکلات را از من ستانده است. فقط می خواهم رَد شوم. همین!...
#مردی_در_تبعید_ابدی#نادر_ابراهیمیانتشارات روزبهان
صفحه؟
@Ab_o_Atash