✳️ این عکسها را نگه دارید؛ روز قیامت به درد ما میخورد!
ساعت پنج و ده دقیقه بود که حاج محمد اسماعیل رضایی در حالی که یک قرآن با جلد سبز به سینه خود چسبانده بود از در اتاق وارد شد، موهای سرش ژولیده و رنگ صورتش کمرنگ بود. بهتزده به اطرافیان نگاه کرد و در همان صندلی که طیب برای تشریفات مقدماتی نشسته بود قرار گرفت و گفت: طیب دیروز تا حالا چند بار به مامورین محافظ من گفته بود که به حاج اسماعیل بگویید به اتاق من بیاید با او کار دارم او میخواهد از من رضایت بگیرد. من به اتاق او نرفتم ولی در دلم از او راضی هستم و او را میبخشم.
حاج اسماعیل پس از گفتن این جملات وصیتنامهاش را از جیب درآورد و گفت: چون خیلی از اموال مردم نزد من است، بدهیها و پولهایی را که طلبکارم روی کاغذ نوشتهام...خواهش میکنم که اینجا روی کاغذ بنویسید تا حقی از کسی ضایع نشود.
حاجی اسماعیل وقتی این حرفها را میزد، روحیهاش با موقعی که وارد اتاق شد فرق کرده بود و روحیهاش خوب شده بود و همانطور که وصیتنامهاش را که در سه نسخه بود به نماینده دادستان ارتش میداد، گفت: آنقدر خوشحالم که تیرباران میشوم در این دنیا ماندنش غیر از معصیت چیز دیگری عاید انسان نمیشود...
حاج اسماعیل گفت: ۴۲۰ هزار تومان از حاجی علی نوری گرفتم ۲۰۰ هزار تومان چکٍ بدون تاریخ به او دادهام و ۲۲۰ هزار تومان آن را از من مدرک ندارد.
۱۲۰ هزار تومان حاجی مجدالدین مدنی به من داده که یک چک بدون تاریخ به او دادهام و این پول بابت زمینی است که با آقایان حسین قاسمیه، حاجی علی برقی شریک میباشیم.
۳۵ هزار تومان از آقای حسین قاسمیه و ۱۵ هزار تومان هم چک دادهام که ایشان برای من دو سفته امضا کرده است که پولش را طلب دارد.
۱۲ هزار تومان به آقای مهندس رضایی پول قالی و یک سفته ایشان طلبکار هستند و آنچه که آقای حسین قاسمیه در مدتی که من در زندان بودهام به همشیرهام داده است اطلاعی ندارم آن مبلغ(یعنی هر چه بگوید) درست است به او بپردازید، چون او آدم درستی است.
با حاجی علی برقی در ساختمان میدان شوش ساختمان داریم که دو سهم از شش سهم آن متعلق به من است و بابت وجه تتمه ساختمان هرچه او خودش گفت، درست است، از من طلبکار است.
نصف منزل خیابان بهار که سندش به نام اینجانب است و ۷ هزار تومان بابت کرایهاش که طلبکارم و سندش در منزل است با نصف آن منزل که سه دانگ باشد متعلق به حاجی مجدالدین مدنی است و یک تلفن هم در خیابان ویلا متعلق به ایشان است که سندش به نام من است.
✅ اتومبیلم را بفروشید
به خانواده ام بگویید که اتومبیلم را بفروشند پولش را سه قسمت کنند. یک قسمت آن را به والدهام بدهند، یک قسمت از آن را به دایی خودم که برادر خواهرم است و احمد ایلخانی نام دارد بدهند. یک قسمت دیگر که باقی میماند به محمدعلی ارشدی که دایی دیگرم است بدهند چون وضعش ناجور است.
✅ طلبهای من
حاج اسماعیل سپس گفت: طلبهای مرا بنویسید! اول به یکی از شرکتها در حدود ۶۳۰ هزار تومان مساعده دادهام که هرچه از این مبلغ وصول شود، سه قسمت کنید... دو قسمت آن متعلق به حاجی علی نوری و یک قسمتش متعلق به خود من است.
✅ چند لحظه قبل از فرمان آتش...!
چند لحظه قبل از فرمان آتش، وقتی طیب و حاج اسماعیل را به تیرهای چوبی بسته بودند، این گفتوگو بین آنها رد و بدل شد: حاج اسماعیل (خطاب به عکاسها) این عکسها را نگه دارید روز قیامت به درد ما میخورد!
(در این هنگام طیب به قهقهه خندید)
حاج اسماعیل (خطاب به طیب): چرا میخندی؟ مگه دروغ میگم؟
طیب (باز هم با خنده): خیلی خب! تیربارونت میکنن...مردن که دیگه اینهمه حرف زدن نداره...!
حاج اسماعیل: آخه ما داریم میمیریم! تو هم همینطور.
طیب (با خنده): حالا ساکت شو، بذار کارشونو بکنن.
#روزنامه_کیهانیازدهم آبان ۱۳۴۲
صفحات اول و ۱۰ تا ۱۲.
@Ab_o_Atash