الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#فرزندان_خمینی
Channel
Logo of the Telegram channel الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELPromote
537
subscribers
10.3K
photos
645
videos
247
links
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#پانزده_روز طلایی_در_دفاع_مقدس

31 تیرماه تا 15 مرداد 67 روزهای طلایی ما در دفاع مقدس بود که رزمندگان فقط و فقط به امر امام گوش کردند و بس
و به اعتراف همه فرماندهان این 15 روز #مساوی_8 سال دفاع مقدس بود
این 15 روز ماشین جنگی دشمن را منهدم کرد و بینی صدام و حزب بعث را به خاک مالید.
شاید نسل امروز سووال کنند که ???
چرا کسی این پانزده روز رو تحلیل نمیکنه.
یک جواب این است که تحلیل گری توی صحنه نبرد وجود نداشت و تحلیل گرها فرار رو بر قرار ترجیح دادند.
در مصاف دشمن فقط امام بود و امت امام .

روز عید قربان سال67 که مصادف با سوم مرداد ماه بود همه ی اسلام در مقابل همه کفر قرار گرفت.
گرمای 55 درجه و تشنگی هم چیزی برای عرضه نداشتند.
رزمنده ها آمده بودند با دشمن بجنگند ، هرچه خوبی و خیر بود در صحنه بود.
توکل.
توسل.
تحمل.
تهور...
عجیب تر از همه بدن هایی بود که هر ساعت از تن پوش سبک تر میشد
نزدیکی های ظهر انگار همه محرم شده بودند و برای قربانی به منا میرفتند.
از فرط گرما لباسها رو کنده بودند و با زیر پیراهن آرپی جی بدوش و تیر بار به دست توی جاده اهواز خرمشهر و کنارهای جاده دنبال دشمن میدویدند.
سفیدی زیر پیراهن هاشون حوله احرام رو تداعی میکرد و لبیک گویان به فرمان امام شون میرفتند برای ذبح شدن.
روز عجیبی بود.
آنقدر سریع بچه ها به دل دشمن زدند که جبهه قاطی پاطی شد . دیگه تیربار و آرپی جی به کار نمیومد ، اونهایی که سرنیزه و یا نارنجکی در دست داشتند حمله میکردند و یک جاهایی هم کار به مشت ولگد کشید.
دشمن با تاریکی هوا فرار رو برقرار ترجیح داد.
توی درگیری های تن به تن بعضی از بچه ها گرفتار نفر برها و زره پوش های دشمن شده و به اسارت رفتند ، اونها میگفتند وقتی ما رو عقب میبردند دیدیم تا شهر بصره دشت از تانک و نفربر سیاهی میزد.همه آماده شده بودند به ما حمله کنند. اما سرو ته کردند و به گاز از معرکه فرار میکردند.

اون پانزده روز افسانه ای ، امام در جماران دست بر دعا و امتش دست بر سلاح ، تکلیف جنگ رو یکسره کردند.
در این چند روز تابلویی از وفاداری رزمندگان به امامشون ترسیم شد و سندی در تاریخ ثبت شد
رزمنده ها از این میدان هم سر بلند بیرون اومدند.
جایی که جنگ مغلوبه شد.. و دشمن خوار ذلیل با تتمه نیروهای شاخ شکسته و تانک های برجک پریده میرفت که خبر شکست را به صدام افلقی و اربابانش برساند .
فرمان امام رسید که رزمنده ها در تعقیب دشمن در مرز متوقف شوند و اجازه شرعی عبور از مرز رو ندارند.
همه میدونستند که اگر دنبال دشمن کنند براحتی میتوانند به بصره و العماره برسند .
بقول دوستان اگر، اینطرف مرز گلوله بخوری به لقاء خدا میرسی و اگر اونطرف مرز گلوله ای نوش جان کنی در اسفل سافلین مهمان میشوی.
11 مرداد روز عید غدیر و عملیات غدیر تیر خلاص #فرزندان_خمینی در دفاع مقدس 8 ساله بود .
دشمن تمام توانش رو هم به میدان آورد و نصرت خدا شامل حال رزمندگان شد و تقریبا جبهه جنوب به سکون رسید و از آنروز به بعد دشمن بعثی بساطش رو جمع کرد و پشت مرزهایش مستقر شد...
و اینگونه نصرت سربازان خمینی عزیز در با قربان شروع و به غدیر ختم شد و آبرویی که امام با خدا معامله کرد ضامن پیروزی شد.
@alvaresinchannel
🍃🌹🍃🌹🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹

📢📢📢📢📢قلمها بشکنند

🍃🌹🌹🌹اگرننویسند بر #فرزندان_خمینی_(ره) چه گذشت

برای اولین بار میخوانیم
حکایت معراج تخریبچی شهید عبدالعلی روشنی

🍃🌺🌺 #شهید_عبدالعلی_روشنی
🍃🌷🌷#عملیات_بیت_المقدس_2

✍🏿✍🏿✍🏿 راوی : #رضا_شفیع_زاده


چند شب از عملیات بیت المقدس 2 میگذشت و چندین بار برای عملیات. و یا پاتک و کاشت #میدان_مین بالای #قمیش رفته بودیم خیلی خسته شده بودیم هوا هم خیلی سرد بود بعضی جاها برف از زانو هم بالاتر بود .بالاخره دم دمای غروب به سمت چپ قمیش رسیدیم به سمت دره رفتیم اون پایین توی فاصله 50 متری کمین عراقی‌ها بود و دایم بدون هدف به سمت ما تیراندازی میکردند ولی چون قرار بود برای جلوگیری پاتک دشمن مین گذاری کنیم بی سرو صدا کارمان را ادامه دادیم تا اینکه تمام مین هایی رو که با خودمون برده بودیم کاشتیم . من به سمت علی روشنی رفتم او هم کارش تمام شده بود. با هم به سمت قله برگشتیم که یکی از تیرهای بی هدف دشمن به جناق سینه علی خورد و از پهلوش خارج شد .
علی خیلی سنگین بود شماره پوتینش 52 بود .به هر زحمتی بود علی رو آوردم بالای قله که ناگهان یکی از بچه‌های خودی یه نارنجک به سمت ما پرتاب کرد ولی به کسی آسیبی نرسید بالاخره به کانال رسیدیم. یه برانکار جور کردیم و با سه چهار نفر از بچه‌ها علی رو بلند کردیم که یه نفر گفت: از مسیر اصلی خودتون نرین خیلی دوره اگه از پشت قمیش برین زودتر به بهداری لشکر عاشورا میرسین.
برای همین ما هم از مسیر پیشنهادی که اصلا نمیشناختیمش به راه افتادیم چندین بار از سخره ها پرت شدیم ولی راه رو ادامه دادیم علی خیلی درد میکشید ولی دایم زیر لب #یا_زهراء_(س) میگفت. گاه و بیگاه هم منو صدا میزد و از درد شدید صدایش میلرزید و میگفت بچه‌ها شما بروید کار من دیگرتمومه . ....
ناگهان برف هم شروع به باریدن گرفت و با محدود کردن دید مشکلمان دوچندان شد .
بالاخره به اورژانس رسیدم.. گفتند اینجا دیگر جمع شده و کسی برای مداوا وجود ندارد فقط یه وانت تویوتا داریم که شیشه جلو هم ندارد. من قبول کردم که جلو بنشینم و مسیر را به راننده نشان بدهم چندین بار نزدیک بود به داخل دره سقوط کنیم و چند بار هم روی صخره های رفتیم. واقعا بارش برف در شب تاریک بدون چراغ و شیشه جلوی حرکت ما رو کندکرده بود. بالاخره به اورژانس دیگه ای رسیدیم تقریبا ساعت 2 صبح بود.. از 10 شب از علی خون زیادی رفته بود .اونجا هم به سختی یک پد شکمی پیدا شد و زخم علی پانسمان شد و با یه آمبولانس تا بالای گرده رش رفتیم ولی آمبولانس خراب شد و من به ناچار به سنگر فرماندهی #لشکر_عاشورا رفتم و همه درحال خواندن #زیارت_عاشورا بودن که با خواهش و التماس و نهایتا داد و فریاد یه تویوتا فرماندهی رو گرفتم و تا پایین گردرش که اورژانس اصلی لشکر عاشورا بود رسیدیم ساعت 7 صبح بود و علی دیگر رمقی نداشت و فقط زمزمه آهسته ای به گوش میرسید خوب که گوش دادم میگفت یا زهرا ......
اونجا هم همه وسایل رو جمع‌آوری کرده بودند به هر زحمتی بود یکی دو تا سرم تزریق کردن و چون گروه خونی من با علی یکی بود مقداری خون بصورت مستقیم تزریق کردیم. علی به هوش اومد و میتونست حرف بزنه که دکترا گفتن باید سریع ببرینش عقب. ما دوباره راه افتادیم توی مسیر هواپیما های عراقی با بمب خوشه ای مارو بمباران کردن که بصورت معجزه آسایی نجات پیدا کردیم ولی آمبولانس سوراخ سوراخ شد. بالاخره ساعت 12 ظهر به اورژانس اصلی #لشکر_10 رسیدیم و اونجا پزشکان خوبی داشت چند کیسه خون به علی تزریق کردند و پزشکان حاضر مارو آرام کردند و گفتند انشاالله دوستتان خوب میشود . وقتی هلیکوپتر آمد و علی رو سوار کردیم دیگر به ما اجازه ندادن همراه دوست و همسنگر عزیزم بروم . به ناچار با علی یه شوخی کردم گفتم یادته تو کربلای 5 تو زخم منو بستی و راهی کردی اینم جای اون ...
علی رفت.
وبعد از عملیات به سراغ او رفتم.
بیمارستان نه.....
#قطعه_29_گلزار_شهدای_بهشت_زهراء_سلام الله_علیها_ردیف_6_شماره_14

🍃🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#پانزده_روز طلایی_در_دفاع_مقدس

31 تیرماه تا 15 مرداد 67 روزهای طلایی ما در دفاع مقدس بود که رزمندگان فقط و فقط به امر امام گوش کردند و بس
و به اعتراف همه فرماندهان این 15 روز #مساوی_8 سال دفاع مقدس بود
این 15 روز ماشین جنگی دشمن را منهدم کرد و بینی صدام و حزب بعث را به خاک مالید.
شاید نسل امروز سووال کنند که ???
چرا کسی این پانزده روز رو تحلیل نمیکنه.
یک جواب این است که تحلیل گری توی صحنه نبرد وجود نداشت و تحلیل گرها فرار رو بر قرار ترجیح دادند.
در مصاف دشمن فقط امام بود و امت امام .

روز عید قربان سال67 که مصادف با سوم مرداد ماه بود همه ی اسلام در مقابل همه کفر قرار گرفت.
گرمای 55 درجه و تشنگی هم چیزی برای عرضه نداشتند.
رزمنده ها آمده بودند با دشمن بجنگند ، هرچه خوبی و خیر بود در صحنه بود.
توکل.
توسل.
تحمل.
تهور...
عجیب تر از همه بدن هایی بود که هر ساعت از تن پوش سبک تر میشد
نزدیکی های ظهر انگار همه محرم شده بودند و برای قربانی به منا میرفتند.
از فرط گرما لباسها رو کنده بودند و با زیر پیراهن آرپی جی بدوش و تیر بار به دست توی جاده اهواز خرمشهر و کنارهای جاده دنبال دشمن میدویدند.
سفیدی زیر پیراهن هاشون حوله احرام رو تداعی میکرد و لبیک گویان به فرمان امام شون میرفتند برای ذبح شدن.
روز عجیبی بود.
آنقدر سریع بچه ها به دل دشمن زدند که جبهه قاطی پاطی شد . دیگه تیربار و آرپی جی به کار نمیومد ، اونهایی که سرنیزه و یا نارنجکی در دست داشتند حمله میکردند و یک جاهایی هم کار به مشت ولگد کشید.
دشمن با تاریکی هوا فرار رو برقرار ترجیح داد.
توی درگیری های تن به تن بعضی از بچه ها گرفتار نفر برها و زره پوش های دشمن شده و به اسارت رفتند ، اونها میگفتند وقتی ما رو عقب میبردند دیدیم تا شهر بصره دشت از تانک و نفربر سیاهی میزد.همه آماده شده بودند به ما حمله کنند. اما سرو ته کردند و به گاز از معرکه فرار میکردند.

اون پانزده روز افسانه ای ، امام در جماران دست بر دعا و امتش دست بر سلاح ، تکلیف جنگ رو یکسره کردند.
در این چند روز تابلویی از وفاداری رزمندگان به امامشون ترسیم شد و سندی در تاریخ ثبت شد
رزمنده ها از این میدان هم سر بلند بیرون اومدند.
جایی که جنگ مغلوبه شد.. و دشمن خوار ذلیل با تتمه نیروهای شاخ شکسته و تانک های برجک پریده میرفت که خبر شکست را به صدام افلقی و اربابانش برساند .
فرمان امام رسید که رزمنده ها در تعقیب دشمن در مرز متوقف شوند و اجازه شرعی عبور از مرز رو ندارند.
همه میدونستند که اگر دنبال دشمن کنند براحتی میتوانند به بصره و العماره برسند .
بقول دوستان اگر، اینطرف مرز گلوله بخوری به لقاء خدا میرسی و اگر اونطرف مرز گلوله ای نوش جان کنی در اسفل سافلین مهمان میشوی.
11 مرداد روز عید غدیر و عملیات غدیر تیر خلاص #فرزندان_خمینی در دفاع مقدس 8 ساله بود .
دشمن تمام توانش رو هم به میدان آورد و نصرت خدا شامل حال رزمندگان شد و تقریبا جبهه جنوب به سکون رسید و از آنروز به بعد دشمن بعثی بساطش رو جمع کرد و پشت مرزهایش مستقر شد...
و اینگونه نصرت سربازان خمینی عزیز در با قربان شروع و به غدیر ختم شد و آبرویی که امام با خدا معامله کرد ضامن پیروزی شد.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
✳️❇️ #قربان_تا_غدیر
#پانزده_روز_طلایی_در_دفاع_مقدس

31 تیرماه تا 15 مرداد 67 روزهای طلایی ما در دفاع مقدس بود که رزمندگان فقط و فقط به امر امام گوش کردند و بس
و به اعتراف همه فرماندهان این 15 روز #مساوی_8 سال دفاع مقدس بود
این 15 روز ماشین جنگی دشمن را منهدم کرد و بینی صدام و حزب بعث را به خاک مالید.
شاید نسل امروز سووال کنند که ???
چرا کسی این پانزده روز رو تحلیل نمیکنه.
یک جواب این است که تحلیل گری توی صحنه نبرد وجود نداشت و تحلیل گرها فرار رو بر قرار ترجیح دادند.
در مصاف دشمن فقط امام بود و امت امام .

روز عید قربان سال67 که مصادف با سوم مرداد ماه بود همه ی اسلام در مقابل همه کفر قرار گرفت.
گرمای 55 درجه و تشنگی هم چیزی برای عرضه نداشتند.
رزمنده ها آمده بودند با دشمن بجنگند ، هرچه خوبی و خیر بود در صحنه بود.
توکل.
توسل.
تحمل.
تهور...
عجیب تر از همه بدن هایی بود که هر ساعت از تن پوش سبک تر میشد
نزدیکی های ظهر انگار همه محرم شده بودند و برای قربانی به منا میرفتند.
از فرط گرما لباسها رو کنده بودند و با زیر پیراهن آرپی جی بدوش و تیر بار به دست توی جاده اهواز خرمشهر و کنارهای جاده دنبال دشمن میدویدند.
سفیدی زیر پیراهن هاشون حوله احرام رو تداعی میکرد و لبیک گویان به فرمان امام شون میرفتند برای ذبح شدن.
روز عجیبی بود.
آنقدر سریع بچه ها به دل دشمن زدند که جبهه قاطی پاطی شد . دیگه تیربار و آرپی جی به کار نمیومد ، اونهایی که سرنیزه و یا نارنجکی در دست داشتند حمله میکردند و یک جاهایی هم کار به مشت ولگد کشید.
دشمن با تاریکی هوا فرار رو برقرار ترجیح داد.
توی درگیری های تن به تن بعضی از بچه ها گرفتار نفر برها و زره پوش های دشمن شده و به اسارت رفتند ، اونها میگفتند وقتی ما رو عقب میبردند دیدیم تا شهر بصره دشت از تانک و نفربر سیاهی میزد.همه آماده شده بودند به ما حمله کنند. اما سرو ته کردند و به گاز از معرکه فرار میکردند.

اون پانزده روز افسانه ای ، امام در جماران دست بر دعا و امتش دست بر سلاح ، تکلیف جنگ رو یکسره کردند.
در این چند روز تابلویی از وفاداری رزمندگان به امامشون ترسیم شد و سندی در تاریخ ثبت شد
رزمنده ها از این میدان هم سر بلند بیرون اومدند.
جایی که جنگ مغلوبه شد.. و دشمن خوار ذلیل با تتمه نیروهای شاخ شکسته و تانک های برجک پریده میرفت که خبر شکست را به صدام افلقی و اربابانش برساند .
فرمان امام رسید که رزمنده ها در تعقیب دشمن در مرز متوقف شوند و اجازه شرعی عبور از مرز رو ندارند.
همه میدونستند که اگر دنبال دشمن کنند براحتی میتوانند به بصره و العماره برسند .
بقول دوستان اگر، اینطرف مرز گلوله بخوری به لقاء خدا میرسی و اگر اونطرف مرز گلوله ای نوش جان کنی در اسفل سافلین مهمان میشوی.
11 مرداد #روز_عید_غدیر و عملیات غدیر تیر خلاص #فرزندان_خمینی در دفاع مقدس 8 ساله بود .
دشمن تمام توانش رو هم به میدان آورد و نصرت خدا شامل حال رزمندگان شد و تقریبا جبهه جنوب به سکون رسید و از آنروز به بعد دشمن بعثی بساطش رو جمع کرد و پشت مرزهایش مستقر شد...
و اینگونه نصرت سربازان خمینی عزیز در با قربان شروع و به #غدیر ختم شد و آبرویی که امام با خدا معامله کرد ضامن پیروزی شد.
#جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#پانزده_روز طلایی_در_دفاع_مقدس

31 تیرماه تا 15 مرداد 67 روزهای طلایی ما در دفاع مقدس بود که رزمندگان فقط و فقط به امر امام گوش کردند و بس
و به اعتراف همه فرماندهان این 15 روز #مساوی_8 سال دفاع مقدس بود
این 15 روز ماشین جنگی دشمن را منهدم کرد و بینی صدام و حزب بعث را به خاک مالید.
شاید نسل امروز سووال کنند که ???
چرا کسی این پانزده روز رو تحلیل نمیکنه.
یک جواب این است که تحلیل گری توی صحنه نبرد وجود نداشت و تحلیل گرها فرار رو بر قرار ترجیح دادند.
در مصاف دشمن فقط امام بود و امت امام .

روز عید قربان سال67 که مصادف با سوم مرداد ماه بود همه ی اسلام در مقابل همه کفر قرار گرفت.
گرمای 55 درجه و تشنگی هم چیزی برای عرضه نداشتند.
رزمنده ها آمده بودند با دشمن بجنگند ، هرچه خوبی و خیر بود در صحنه بود.
توکل.
توسل.
تحمل.
تهور...
عجیب تر از همه بدن هایی بود که هر ساعت از تن پوش سبک تر میشد
نزدیکی های ظهر انگار همه محرم شده بودند و برای قربانی به منا میرفتند.
از فرط گرما لباسها رو کنده بودند و با زیر پیراهن آرپی جی بدوش و تیر بار به دست توی جاده اهواز خرمشهر و کنارهای جاده دنبال دشمن میدویدند.
سفیدی زیر پیراهن هاشون حوله احرام رو تداعی میکرد و لبیک گویان به فرمان امام شون میرفتند برای ذبح شدن.
روز عجیبی بود.
آنقدر سریع بچه ها به دل دشمن زدند که جبهه قاطی پاطی شد . دیگه تیربار و آرپی جی به کار نمیومد ، اونهایی که سرنیزه و یا نارنجکی در دست داشتند حمله میکردند و یک جاهایی هم کار به مشت ولگد کشید.
دشمن با تاریکی هوا فرار رو برقرار ترجیح داد.
توی درگیری های تن به تن بعضی از بچه ها گرفتار نفر برها و زره پوش های دشمن شده و به اسارت رفتند ، اونها میگفتند وقتی ما رو عقب میبردند دیدیم تا شهر بصره دشت از تانک و نفربر سیاهی میزد.همه آماده شده بودند به ما حمله کنند. اما سرو ته کردند و به گاز از معرکه فرار میکردند.

اون پانزده روز افسانه ای ، امام در جماران دست بر دعا و امتش دست بر سلاح ، تکلیف جنگ رو یکسره کردند.
در این چند روز تابلویی از وفاداری رزمندگان به امامشون ترسیم شد و سندی در تاریخ ثبت شد
رزمنده ها از این میدان هم سر بلند بیرون اومدند.
جایی که جنگ مغلوبه شد.. و دشمن خوار ذلیل با تتمه نیروهای شاخ شکسته و تانک های برجک پریده میرفت که خبر شکست را به صدام افلقی و اربابانش برساند .
فرمان امام رسید که رزمنده ها در تعقیب دشمن در مرز متوقف شوند و اجازه شرعی عبور از مرز رو ندارند.
همه میدونستند که اگر دنبال دشمن کنند براحتی میتوانند به بصره و العماره برسند .
بقول دوستان اگر، اینطرف مرز گلوله بخوری به لقاء خدا میرسی و اگر اونطرف مرز گلوله ای نوش جان کنی در اسفل سافلین مهمان میشوی.
11 مرداد روز عید غدیر و عملیات غدیر تیر خلاص #فرزندان_خمینی در دفاع مقدس 8 ساله بود .
دشمن تمام توانش رو هم به میدان آورد و نصرت خدا شامل حال رزمندگان شد و تقریبا جبهه جنوب به سکون رسید و از آنروز به بعد دشمن بعثی بساطش رو جمع کرد و پشت مرزهایش مستقر شد...
و اینگونه نصرت سربازان خمینی عزیز در با قربان شروع و به غدیر ختم شد و آبرویی که امام با خدا معامله کرد ضامن پیروزی شد.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#توجه_فرمائید
#امشب_شب_عملیاته
بچه ها راهی شدند تا خط دشمن رو بشکند
قرار است #حماسه_کانال_کمیل و #گردان_حنظله در #قتلگاه_فکه در تاریخ مظلومیت #فرزندان_خمینی ثبت شود
🍃🌹🍃🌹🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹

📢📢📢📢📢قلمها بشکنند

🍃🌹🌹🌹اگرننویسند بر #فرزندان_خمینی_(ره) چه گذشت

برای اولین بار میخوانیم
حکایت معراج تخریبچی شهید عبدالعلی روشنی

🍃🌺🌺 #شهید_عبدالعلی_روشنی
🍃🌷🌷#عملیات_بیت_المقدس_2

✍🏿✍🏿✍🏿 راوی : #رضا_شفیع_زاده


چند شب از عملیات بیت المقدس 2 میگذشت و چندین بار برای عملیات. و یا پاتک و کاشت #میدان_مین بالای #قمیش رفته بودیم خیلی خسته شده بودیم هوا هم خیلی سرد بود بعضی جاها برف از زانو هم بالاتر بود .بالاخره دم دمای غروب به سمت چپ قمیش رسیدیم به سمت دره رفتیم اون پایین توی فاصله 50 متری کمین عراقی‌ها بود و دایم بدون هدف به سمت ما تیراندازی میکردند ولی چون قرار بود برای جلوگیری پاتک دشمن مین گذاری کنیم بی سرو صدا کارمان را ادامه دادیم تا اینکه تمام مین هایی رو که با خودمون برده بودیم کاشتیم . من به سمت علی روشنی رفتم او هم کارش تمام شده بود. با هم به سمت قله برگشتیم که یکی از تیرهای بی هدف دشمن به جناق سینه علی خورد و از پهلوش خارج شد .
علی خیلی سنگین بود شماره پوتینش 52 بود .به هر زحمتی بود علی رو آوردم بالای قله که ناگهان یکی از بچه‌های خودی یه نارنجک به سمت ما پرتاب کرد ولی به کسی آسیبی نرسید بالاخره به کانال رسیدیم. یه برانکار جور کردیم و با سه چهار نفر از بچه‌ها علی رو بلند کردیم که یه نفر گفت: از مسیر اصلی خودتون نرین خیلی دوره اگه از پشت قمیش برین زودتر به بهداری لشکر عاشورا میرسین.
برای همین ما هم از مسیر پیشنهادی که اصلا نمیشناختیمش به راه افتادیم چندین بار از سخره ها پرت شدیم ولی راه رو ادامه دادیم علی خیلی درد میکشید ولی دایم زیر لب #یا_زهراء_(س) میگفت. گاه و بیگاه هم منو صدا میزد و از درد شدید صدایش میلرزید و میگفت بچه‌ها شما بروید کار من دیگرتمومه . ....
ناگهان برف هم شروع به باریدن گرفت و با محدود کردن دید مشکلمان دوچندان شد .
بالاخره به اورژانس رسیدم.. گفتند اینجا دیگر جمع شده و کسی برای مداوا وجود ندارد فقط یه وانت تویوتا داریم که شیشه جلو هم ندارد. من قبول کردم که جلو بنشینم و مسیر را به راننده نشان بدهم چندین بار نزدیک بود به داخل دره سقوط کنیم و چند بار هم روی صخره های رفتیم. واقعا بارش برف در شب تاریک بدون چراغ و شیشه جلوی حرکت ما رو کندکرده بود. بالاخره به اورژانس دیگه ای رسیدیم تقریبا ساعت 2 صبح بود.. از 10 شب از علی خون زیادی رفته بود .اونجا هم به سختی یک پد شکمی پیدا شد و زخم علی پانسمان شد و با یه آمبولانس تا بالای گرده رش رفتیم ولی آمبولانس خراب شد و من به ناچار به سنگر فرماندهی #لشکر_عاشورا رفتم و همه درحال خواندن #زیارت_عاشورا بودن که با خواهش و التماس و نهایتا داد و فریاد یه تویوتا فرماندهی رو گرفتم و تا پایین گردرش که اورژانس اصلی لشکر عاشورا بود رسیدیم ساعت 7 صبح بود و علی دیگر رمقی نداشت و فقط زمزمه آهسته ای به گوش میرسید خوب که گوش دادم میگفت یا زهرا ......
اونجا هم همه وسایل رو جمع‌آوری کرده بودند به هر زحمتی بود یکی دو تا سرم تزریق کردن و چون گروه خونی من با علی یکی بود مقداری خون بصورت مستقیم تزریق کردیم. علی به هوش اومد و میتونست حرف بزنه که دکترا گفتن باید سریع ببرینش عقب. ما دوباره راه افتادیم توی مسیر هواپیما های عراقی با بمب خوشه ای مارو بمباران کردن که بصورت معجزه آسایی نجات پیدا کردیم ولی آمبولانس سوراخ سوراخ شد. بالاخره ساعت 12 ظهر به اورژانس اصلی #لشکر_10 رسیدیم و اونجا پزشکان خوبی داشت چند کیسه خون به علی تزریق کردند و پزشکان حاضر مارو آرام کردند و گفتند انشاالله دوستتان خوب میشود . وقتی هلیکوپتر آمد و علی رو سوار کردیم دیگر به ما اجازه ندادن همراه دوست و همسنگر عزیزم بروم . به ناچار با علی یه شوخی کردم گفتم یادته تو کربلای 5 تو زخم منو بستی و راهی کردی اینم جای اون ...
علی رفت.
وبعد از عملیات به سراغ او رفتم.
بیمارستان نه.....
#قطعه_29_گلزار_شهدای_بهشت_زهراء_سلام الله_علیها_ردیف_6_شماره_14

🍃🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel