الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#شهید_اسماعیل_خوش_سیر
Channel
Logo of the Telegram channel الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELPromote
537
subscribers
10.3K
photos
645
videos
247
links
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹
🌹
#خاطره_ای_از_عملیات
🔸🔸 #بیت_المقدس_6
#ارتفاع_شیخ_محمد
ماووت عراق
27 اردیبهشت 67
✍️✍️✍️ راوی #بهمن_رجبی
تخریبچی لشگر10

#عملیات_بیت_المقدس_6 بود
توی قرارگاه تاکتیکی منتظر دستور بودیم که اگه کاری پیش اومد انجام بدیم.
خبر دادند تو ی مسیربرگشت نیروها از خط یه مشکلی پیش اومده
بنده به همراه #شهید_اسماعیل_خوش_سیر و عمو یشلاق (#شهید_حاج_امیر_یحیوی)مامور شدیم.
مسافتی رو با وانت رفتیم بعد از اون پیاده راه افتادیم به سمت ارتفاعات.
بعد از چند ساعت پیاده روی توی شیاری که به سمت ارتفاع #شیخ_محمد میرفت به محل رسیدیم.
کف شیار یه پرتگاه به ارتفاع 10 - 12 متر بود که وقتی مجروحان و نیروهایی که میخواستن عقب بیان متوجه این پرتگاه نبودن و تو تاریکی شب سقوط میکردن پایین.
با اسماعیل یه #نوار_معبر کشیدیم و با #قرص_شب_نما مسیر رو به سمت چپ مشخص کردیم.
موقع برگشتن #شهید_اسماعیل که توی شناسایی قبل از عملیات چندین بار مسیر رو رفته بود راه رو گم کرد.
چند ساعت تو سینه کش ارتفاعات سرگردون بودیم تا بلاخره راه رو پیدا کرد و برگشتیم.
اسماعیل به ما میگفت: جون مادرتون یه وقت به کسی نگید من راه و گم کردم.. آبروم میره....
خلاصه موقع برگشتن کلی صفا کردیم و می خندیدیم.
یه سرود شیرازی اون موقع پخش شده بود که میگفت: عقاب اسمونهایوم... نهنگ قعر دریایوم... اسماعیل و عمو یشلاق این و برعکس می خوندن و میخندیدیم...
نهنگ اسمونهایوم.... عقاب قعر دریایوم...
روحشان شاد.
🍃🍃 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#تصویر_قدیمی_از_گلزار_شهدای_چیذر
#شهید_اسماعیل_خوش_سیر سمت راست
برادر کاوه ذاکری سمت چپ
#عکس_یادگاری
در کنار مزار #شهید_حاج_عبدالله_نوریان
چند روزی بود که پیکر فرمانده شهید تخریب حاج عبدالله رو در گلزار شهدای چیذر دفن کرده بودند . وقت دفن حاجی بچه های تخریب نبودند و همه درگیر عملیات در فاو بودند. و کار که تموم شد مرخصی اومدند و توفیق زیارت مزار فرمانده فراهم شد.
گلزار چیذر 35 سال پیش اینقدر وسیع نبود و بالا سر هر شهید تابلوهای آلومنیومی قرار داشت که به حجله معروف بود و متاسفانه زیر تیغ سازماندهی و یکسان سازی رفت و به روز فعلی در اومد.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹
🌹
#خاطره_ای_از_عملیات
🔸🔸 #بیت_المقدس_6
#ارتفاع_شیخ_محمد
ماووت عراق
27 اردیبهشت 67
✍️✍️✍️ راوی #بهمن_رجبی
تخریبچی لشگر10

#عملیات_بیت_المقدس_6 بود
توی قرارگاه تاکتیکی منتظر دستور بودیم که اگه کاری پیش اومد انجام بدیم.
خبر دادند تو ی مسیربرگشت نیروها از خط یه مشکلی پیش اومده
بنده به همراه #شهید_اسماعیل_خوش_سیر و عمو یشلاق (#شهید_حاج_امیر_یحیوی)مامور شدیم.
مسافتی رو با وانت رفتیم بعد از اون پیاده راه افتادیم به سمت ارتفاعات.
بعد از چند ساعت پیاده روی توی شیاری که به سمت ارتفاع #شیخ_محمد میرفت به محل رسیدیم.
کف شیار یه پرتگاه به ارتفاع 10 - 12 متر بود که وقتی مجروحان و نیروهایی که میخواستن عقب بیان متوجه این پرتگاه نبودن و تو تاریکی شب سقوط میکردن پایین.
با اسماعیل یه #نوار_معبر کشیدیم و با #قرص_شب_نما مسیر رو به سمت چپ مشخص کردیم.
موقع برگشتن #شهید_اسماعیل که توی شناسایی قبل از عملیات چندین بار مسیر رو رفته بود راه رو گم کرد.
چند ساعت تو سینه کش ارتفاعات سرگردون بودیم تا بلاخره راه رو پیدا کرد و برگشتیم.
اسماعیل به ما میگفت: جون مادرتون یه وقت به کسی نگید من راه و گم کردم.. آبروم میره....
خلاصه موقع برگشتن کلی صفا کردیم و می خندیدیم.
یه سرود شیرازی اون موقع پخش شده بود که میگفت: عقاب اسمونهایوم... نهنگ قعر دریایوم... اسماعیل و عمو یشلاق این و برعکس می خوندن و میخندیدیم...
نهنگ اسمونهایوم.... عقاب قعر دریایوم...
روحشان شاد.
🍃🍃 @alvaresinchannel
🍃🍂🌹🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹
🍂🍃🌹
3️⃣#روزی_که_اسماعیل_به_قربانگاه_رفت
تخریبچی شهید
#اسماعیل_خوش_سیر
#شهادت: #عملیات_دفاع_سراسری
✍️✍️✍️ راوی: #کاوه_ذاکری


#اسماعیل_رو_روی_برانکارد گذاشتیم و آوردیم عقب وانت روی مین ها و حاج داوود همه گاز ماشین رو گرفت .
هنوز توی مسیر گلوله ها بود که کنار ماشین زمین میخورد.
تقریبا دیگه ماه بالا اومده بود و میشد توی نور ماه صورت اسماعیل رو که آرام خوابیده بود سیر تماشا کرد...فکر میکنم یکی دوشب به #عید_غدیر بود.
من و سلیمان توی بار وانت کنار اسماعیل روی خرواری از #مین_و_مواد_منفجره نشسته بودیم.من دیدم سلیمان بغض کرده و آروم آروم زیر لب داره زمزمه میکنه.
من هم صدام رو رها کردم وشروع کردم به نوحه خوندن .
هی صورت اسماعیل رو میبوسیدم وگریه میکردم.
حدود نیم ساعتی گذشت تا به #بیمارستان_امام_حسین علیه السلام رسیدیم.
از ماشین پیاده شدم و دویدم داخل اورژانس.امدادگرها با دیدن سر وضع خونی من طرفم اومدند و سوال میکردند چیه چی شده.
کمک کردیم اسماعیل رو روی تخت خوابوندیم.
دکترها ریختند دورش و مشغول شدند. اورژانس موتور برق داشت و تمام چراغها روشن بود.
تمام سمت چپ اسماعیل رو خون گرفته بود..
دکتر لباس خونی اسماعیل رو در اورد ... بدنش برهنه شد.
چون هوا گرم بود دیگه زیر پیراهن تنش نبود.دیدیم پهلوی سمت چپش شکافته.دکتر چراغ قوه رو انداخت و توی اون رو وارسی کرد و سری تکون داد. مثل اینکه ریه ها پاره شده بود. من وسلیمان گفتیم : آقای دکتر چی شده .
دکتر جواب ما رو نداد .اما دستش رو برد روی صورت اسماعیل از بالا به پایین کشید و گفت: #برای_شادی_روحش_صلوات.
من در حالی که بغض کرده بودم .. گفتیم دکتر مطمئنی.
گفت فاتحه ات رو بخون..
من زدم زیر گریه و شروع کردم بلند بلند گریه کردن.
دکتر اومد سمت من و گفت رزمنده .. خیلی بی تابی میکنی..
گفتم دکتر این دومین شهید خانواده است .الان داشتیم با هم بگو بخند میکردیم که این اتفاق افتاد.یه پدر شهیدی اونجا بود و منو آروم کرد و بعد رفت و چند تا شیشه گلاب آورد. صورت اسماعیل رو شستیم و بعد اسماعیل عزیز ما رفت توی سردخونه معراج شهدا و ما هم گریه کنون رفتیم سمت مقرمون. وسط راه یادمون اومد که اسماعیل مدرکی دنبالش نبود .باز برگشتیم سمت معراج شهدا . اونها تعجب کردند که شما باز برگشتید.گفتیم اومدیم مشخصات شهید رو ثبت کنید. اونها هم خوشحال شدند ... این بهونه ای بود تا ما یک بار دیگه اسماعیل رو ببینیم.و من روی کاغذ با ماژیک نوشتم.. #شهید_اسماعیل_خوش_سیر اعزامی از تهران و گذاشتم روی سینه اش...
شهید اسماعیل خوش سیر آخرین شهید جبهه جنوب گردان تخریب لشگرده سیدالشهداء علیه السلام بود که پاهاش رو لای در بهشت گذاشت که بسته نشه و خودش رو جا کرد... اسماعیل غروب روز یکشنبه 9 مردادماه 67 مطابق با 16 ذی الحجه از منطقه پاسگاه زید به معراج رفت.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#اوس_عباس_تخریبچی
#تخریبچی_شهید_عباس_بیات
شهادت : 5 مرداد 1367
محل شهادت #پاسگاه_زید
✍️✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

اواخر خردادماه سال 67 از قرارگاه دستور رسیده بود که یگانهای مستقر منطقه رو ترک کنند.
امکانات زیادی توی منطقه بود که فرصت عقب آوردنش نبود و برای اینکه سالم به دست دشمن نیفته به ما ماموریت دادند با مواد منفجره منهدمش کنیم.
پشت ماشین عباس پر از مین ومواد منفجره بود.
ما باید تمامی مقرهامون رو تله گذاری میکردیم.با عباس رفتیم #مقر_شهید_ضایی رو تله گذاری کنیم.مجبور بودیم سوله ها رو منفجر کنیم #مین_های_تلویزیونی رو در زاویه هایی کار میگذاشتیم که بیشترین تلفات رو از دشمن بگیره.
عباس مدام میگفت: جعفر مواظب باش طوریت نشه.چون احتمال خطر انفجار صدر صد بود.....
تقریبا کارمون تموم شده بود وباید قبل از غروب عقب میومدیم چون قرار بود پلی که روی رودخانه بود فکر کنم #پل_بعثت باشه ، بردارند و دیگه کسی تو منطقه تردد نکنه.
عباس پشت فرمون بود وپیچ های جاده رو با سرعت میپچید.
در مسیر عقب اومدن دو سه تا خمپاره وتوپ نزدیک ماشین خورد.
#حاج_امیر_یشلاقی(یحیوی) به خنده میگفت: اگر یک خمپاره بیاد پشت بار ماشین و با این همه مین ومواد منفجره ما به جای مفقود شدن مفدود میشیم.
مقابل بنه تدارکات لشگر عاشورا رسیدیم بچه ها تخریب اونها هم در تکاپوی انهدام تجهیزات بودند.
چند لحظه عباس ماشین رو نگه داشت که اگرکمکی خواسته باشند کمکشون کنیم.
یکی از بچه هاشون یک مین ضدخودرو دستش بود وداشت با زور مواد منفجره سی 4 رو وسطش جاسازی میکرد .
عباس پرسید میخوای چیکار کنی.
اون هم با خنده گفت میخواهم تانکر سوخت بنزین رو منفجر کنم.
عباس گفت تانکر خالی به چه درد میخوره.
اون بنده خدا گفت : خالی چیه برادر!!!!... چندهزار لیتر بنزین توشه.
#حاج_امیر_یشلاقی گفت: میخواهی اینجا جهنم درست کنی.
اون هم خندید وگفت بهتر از اینه که به دست دشمن بیفته.
با بچه های #تخریب_لشگر_عاشورا خداحافظی کردیم وعباس هم پاش رو گذاشت روی گاز. توی این دست انذازها بالا و پایین میرفتیم.
عباس میگفت تند بریم که الان این بچه های "یشجرعاشورا" با انفجار تانکر سوخت ما رو سوخاری میکنند.
همینطور که عقب میومدیم یکی از چرخ های ماشین پنجر شد.
از ماشین پیاده شدیم که لاستیک رو عوض کنیم که کاشف به عمل اومد که زاپاس هم پنجره.
اونقدر عصبانی شده بودیم که میخواستیم پنج شیش نفری عباس رو کتک بزنیم.
چاره ای نبود که ماشین با پنچری عقب بیاد.
مجبور شدیم بار ماشین رو سبک کنیم نزدیک پنجاه تا مین ام 19 از ماشین پایین ریختیم و خودمون هم پیاده شدیم وبه عباس گفتیم تو زودتر برو و از پل رد شو و پنچری ماشین رو بگیر تا ما هم خودمون رو میرسونیم.
#عباس_رفت وما هم با #حاج_امیر_یشلاقی پیاده ، مسیر رو عقب اومدیم.
از پل که گذشتیم عباسی در کار نبود....یکساعتی منتظر بودیم عباس نیومد با یک وانت اومدیم تا سردشت واز اونجا با مینی بوس اومدیم میاندوآب .... وقتی رسیدیم عباس رفته بود نهار بیار.... وقتی برگشت با #شهید_اسماعیل_خوش_سیر پتو رو رو سرش کشیدیم و تا اونجا که میخورد کتکش زدیم.کار که تموم شد عباس گفت خوب حالتون رو گرفتم....
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹
🌹
#خاطره_ای_از_عملیات
🔸🔸 #بیت_المقدس_6
#ارتفاع_شیخ_محمد
ماووت عراق
27 اردیبهشت 67
✍️✍️✍️ راوی #بهمن_رجبی
تخریبچی لشگر10

#عملیات_بیت_المقدس_6 بود
توی قرارگاه تاکتیکی منتظر دستور بودیم که اگه کاری پیش اومد انجام بدیم.
خبر دادند تو ی مسیربرگشت نیروها از خط یه مشکلی پیش اومده
بنده به همراه #شهید_اسماعیل_خوش_سیر و عمو یشلاق (#شهید_حاج_امیر_یحیوی)مامور شدیم.
مسافتی رو با وانت رفتیم بعد از اون پیاده راه افتادیم به سمت ارتفاعات.
بعد از چند ساعت پیاده روی توی شیاری که به سمت ارتفاع #شیخ_محمد میرفت به محل رسیدیم.
کف شیار یه پرتگاه به ارتفاع 10 - 12 متر بود که وقتی مجروحان و نیروهایی که میخواستن عقب بیان متوجه این پرتگاه نبودن و تو تاریکی شب سقوط میکردن پایین.
با اسماعیل یه #نوار_معبر کشیدیم و با #قرص_شب_نما مسیر رو به سمت چپ مشخص کردیم.
موقع برگشتن #شهید_اسماعیل که توی شناسایی قبل از عملیات چندین بار مسیر رو رفته بود راه رو گم کرد.
چند ساعت تو سینه کش ارتفاعات سرگردون بودیم تا بلاخره راه رو پیدا کرد و برگشتیم.
اسماعیل به ما میگفت: جون مادرتون یه وقت به کسی نگید من راه و گم کردم.. آبروم میره....
خلاصه موقع برگشتن کلی صفا کردیم و می خندیدیم.
یه سرود شیرازی اون موقع پخش شده بود که میگفت: عقاب اسمونهایوم... نهنگ قعر دریایوم... اسماعیل و عمو یشلاق این و برعکس می خوندن و میخندیدیم...
نهنگ اسمونهایوم.... عقاب قعر دریایوم...
روحشان شاد.
🍃🍃 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#به_یاد_مادرم
هدیه به مادری فداکار و صبور
#والده_شهیدان_خوش_سیر

مادری از بین ما رفت که نمونه ای از شیر زنان صبور این سرزمین بود
او جوان بود که سرپرستی فرزندانش را به عهده گرفت و در دامن پر مهر خود 4 رزمنده پرورادند.
او مادر #دو_شهید شد و دو جانباز
روزهای قبل از عید غدیر سال 67 بود که فرصتی شد برای تشییع همسنگر عزیزمان #شهید_اسماعیل_خوش_سیر به تهران بیاییم.
پیکر اسماعیل رو با آمبولانس از معراج شهدا به منزلشون در محدوده صفائیه شهرری آوردیم و بعد از طواف در منزل و خداحافظی با مادر به سمت مسجد امام حسن عسگری علیه السلام در میدان صفائیه تشییع کردیم.
تشییع که تمام شد تابوت اسماعیل رو داخل آمبولانس گذاشتیم و من و یکی دوتا از دوستان عقب آمبولانس کنار تابوت نشستیم. قبل از راه افتادن آمبولانس به سمت #گلزار_شهدای_بهشت_زهرا_سلام_الله_علیها مادر بزرگوار اسماعیل هم به جمع ما اضافه شد.
یه مقدار خودمون رو جمع و جور کردیم.
مادر اسماعیل یه هیبت خاصی داست یکی دو بار از نزدیک در حضور اسماعیل و ابراهیم با ایشون سلام وعلیک کرده بودیم اما این بار فرق میکرد.
ابراهیم که کربلای 5 شهید شد و اسماعیل هم تابوتش مقابل مادر بود.
سعی کردیم خیلی به هم نریزیم.
جلوی ناله و گریه هامون رو گرفتیم.
وقتی ماها رو کنار تابوت اسماعیل دید که با لباس جبهه هستیم به ما تسلیت گفت و ماشین به سمت گلزار شهدا حرکت کرد.
ما هم که دلتنگ اسماعیل بودیم درب تابوت رو بازکردیم و نایلون رو از صورت رفیقمون کنار زدیم.
من شروع کردم به زمزمه کردن..
و دوستان هم آروم آروم گریه میکردند.
مادر اسماعیل هم گهگاهی دستان لرزانش رو روی صورت آخرین پسرش میکشید و فقط میگفت:
اسماعلیم مادر... و قطرات اشکش روی گونه های بی جان فرزندش میچکید.
اونقدر بی صدا و آرام گریه میکرد که ماها که در عقب آمبولانس بودیم از شدت چکیدن پی در پی اشک روی صورت اسماعیل متوجه حزن این مادر میشدیم
مدت زمان طولانی سپری شد تا ما به محل دفن اسماعیل در قطعه 29 رسیدیم و فقط ذکر خدا بر زبان این مادر بود و گاهی هم میگفت #اسماعیلم_مادر.
و حکایت مادران غیور و صبور این سرزمین که اسماعیل ها را به قربانگاه فرستادند همین گونه است.
#تخریبچی_شهید_اسماعیل_خوش_سیر در روز اول فروردین سال 46 که مصادف با #شب_عید_قربان بود به دنیا اومد و نامش رو به این مناسبت اسماعیل گذاشتند و #اسماعیل چند روز بعد از عید قربان سال 67 به قربانگاه #پاسگاه_زید رفت و اسمانی شد.
سلام بر اسماعیل
روزی که به دنیا آمد و روزی که از دنیا رخت بربست
#جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#سند_غربت
#والدین_شهدای_تخریبچی_غریبانه_میروند
روز سه شنبه 26 فروردین ماه 99 حاجیه خانم افروز حسنی هوشیار #والده_شهیدان_تخریبچی_ابراهیم_و_اسماعیل_خوش_سیر و مادر دو جانباز بدرود حیات گفت و به فرزندان شهیدش پیوست. و چهارشنبه در قطعه صالحین بهشت زهراء (س) دفن گردید.
متاسفانه امروز پنجشنبه 28 فروردین است
دریغ از یک خبر در سایت ها و فضای مجازی و یک پیام تسلیت از مسوولان ریز و درشت.
باور ندارید..... جستجو کنید
و اگر هست برای ما ارسال کنید.
حداقل گله مندی ما از دوستان رسانه ای که از مطالب کانال الوارثین در رسانه خود استفاده میکنند.
#شهید_ابراهیم_خوش_سیر در روز اول بهمن 65 در #عملیات_کربلای_5 آسمانی شد و برادرش #شهید_اسماعیل_خوش_سیر در روزهای آغازین مرداد 67 و چند روز بعد از عید قربان به شهادت رسید.
#alvaresinchannel
🌿🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌸
#مداحی_که_قبل_از_محرم_پرید
#تخریبچی_شهید
#مداح_اهل_بیت(ع)
#شهید_حسن_مقدم
#عملیات_کربلای_2
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

ساعت از دوازده گذشته بود که درگیری روی ارتفاعات دوروبر ما شروع شد.سمت راست ما #ارتفاع_2519 و #شهید_صدر و #وارس بود وسمت چپ ما ارتفاع #سکران قرار داشت.
با شروع درگیری منورهای دشمن آسمان رو روشن کرد. تا اینجا دشمن هنوز متوجه حضور ما در داخل #شیار_انه نشده بود.آتش سنگینی از سوی دشمن روی ارتفاع 2519 و شهید صدر اجرا میشد. مشکل وقتی بوجود آمد که هواپیماهای دشمن با ریختن #منورهای_خوشه ای تمام منطقه رو روشن کردند.به طوریکه ما از داخل #دره_کِدو به وضوح درگیری روی ارتفاعات رو مشاهده میکردیم.و وقتی منوّرهای خوشه ای از نورافشانی میوفتادند باقی مانده اون مثل گلوله های آتش به سمت زمین میومد و منطقه درگیری ما هم بیشه زار خشکی بود که به دشت منتهی میشد.و ارتفاع علف های گندمی تا ساق پا میرسید یکپازچه آتش میشد.
#شهید_اسماعیل_خوش_سیر از #بچه_های_تخریب بود که منطقه رو شناسایی کرده بود.دیدم خیلی نگرانه..گفتم اسماعیل چیه؟؟؟گفت باقی مونده این منورها زمین رو آتیش میزنه. خدا به ما رحم کنه.
صدای مکالمه بی سیم میومد.از قرارگاه میگفتند چرا درگیر نمیشین.از وقتی اسماعیل از سوختن علفهای خشک گفت ، تو فکر رفتم که خب !!!! اگه زمین آتیش بگیره چه جوری باید وارد #میدون_مین شد و چه جوری باید معبر زد .

توی این فکرها بودم . که شنیدم از بی سیم صدا میاد که #نمیشه_وارد_میدون_شد..میدون مین آتیش گرفته.تا این خبر رو شنیدم دلم ریخت..چون دو تا تیم از #بچه_های_تخریب که مامور به گردان علی اصغر علیه السلام بودند باید تو این میدون معبر میزدند.و از همه بیشتر نگران #شهید_حسن_مقدم بودم.چون میدونستم "حسن" به آتیش میزنه..به اسماعیل گفتم اسماعیل!!! مسیر معبر حسن مقدم رو بلدی که اگه نیاز شد کمکشون کنیم.گفت آره.
اتیش دشمن روی بچه ها قفل شده بود و از زمین و آسمون آتیش میریخت و شب از نیمه گذشته بود و هر چه میگذشت به صبح و روشنایی هوا نزدیک و فرمانده ها نگرانتر میشدند .
دستور رسید که تا هوا روشن نشده نیروها رو از منطقه درگیری خارج کنید. همه متحیر بودند که چه اتفاقی افتاده اما دستور این بود وباید اجرا میشد.
در مسیر برگشت پشت یک تخته سنگ دیدم #بی_سیم_چی که همراه حسن بود نشسته.
تا من و دید اومد به سمتم و گفت حسن هم پرید.
گفتم اکبر چی میگی؟؟؟
گفت پشت میدون مین خمپاره خورد وسط بچه ها و حسن هم یک ترکش بزرگ خورد توی سرش و شهید شد .
خبر شهادت حسن برای من که روحیات او رو روزهای آخر دیده بودم غیر منتظره نبود اما نگران بودم پیکر حسن روی زمین بمونه.
به اسماعیل گفتم من میرم سمت #معبر بچه ها و بر میگردم ..اما آتش تیربارهای دشمن و انفجار پی در پی خمپاره ها اجازه نمیداد و از طرفی هم بوی باروت و سوختن خارو خاشاک تنفس رو مشکل کرده بود و صدای سرفه بچه هایی که عقب میومدتد به گوش میرسید.. به فکرم رسید که بچه ها رو عقب ببریم و بعد بیاییم سروقت حسن.
نگران بودیم که در مسیر برگشت چون بچه ها با عجله عقب میان وارد #میدان_مین شوند .
دوسه گردان نیرو پائین رفته بودند و باید بالا میومدند.
جاده ای که نبود و همه مسیر صخره ای و سنگلاخ بود و من هم با #کفش_کتونی عملیات رفته بودم و آنقدر روی صخره ها دویده بودم که کف کتونی ام نازک شده بود و پاهام رو اذیت میکرد.
بخش زیادی از مجروح ها و نیروهای خسته از عملیات رو تا #بالای_کدو آوردیم و قدری استراحت کردیم و نزدیک ظهر بود که آماده شدیم برای رفتن به محل شهادت بچه ها که فرماندهان اجازه ندادند و گفتند احتمال اینکه به اسارت دشمن بیفتید خیلی زیاده و هرچه اصرار کردیم اجازه ندادند.
عملیات کربلای 2 واقعا کربلایی بود مجروح های عملیات به سختی و طی چند روز بالا آورده شدند و شهدای عملیات خیلی هاشون یکی دو ماه بدنهاشون روی زمین افتاده بود. #روزی_که_حسن_شهید_شد 5 روز تا محرم مونده بود و #روزی_که_پیکر_حسن_رو_عقب آوردند یک #اربعین از شهادت اربابش امام حسین علیه السلام گذشته بود .یعنی بیش از 50 روز بدن روضه خون 19 ساله #بی_غسل_و_کفن مثل اربابش روی زمین قرار داشت .
#شهید_حسن_مقدم آرزویش این بود که به اربابش برسد و به آرزوش رسید و ما موندیم که برای امام حسین (ع) سینه بزنیم . حالا ما سینه هامون در فراق اونا تنگ شده ایکاش اونا هم پیش اربابشون امام حسین علیه السلام دلتنگ ما بشند و نام ما رو ببرند و یادی از ما کنند.
🌿🌸
🌿🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹
🌹
#خاطره_ای_از_عملیات
🔸🔸 #بیت_المقدس_6
#ارتفاع_شیخ_محمد
ماووت عراق
27 اردیبهشت 67
✍️✍️✍️ راوی #بهمن_رجبی
تخریبچی لشگر10

#عملیات_بیت_المقدس_6 بود
توی قرارگاه تاکتیکی منتظر دستور بودیم که اگه کاری پیش اومد انجام بدیم.
خبر دادند تو ی مسیربرگشت نیروها از خط یه مشکلی پیش اومده
بنده به همراه #شهید_اسماعیل_خوش_سیر و عمو یشلاق (#شهید_حاج_امیر_یحیوی)مامور شدیم.
مسافتی رو با وانت رفتیم بعد از اون پیاده راه افتادیم به سمت ارتفاعات.
بعد از چند ساعت پیاده روی توی شیاری که به سمت ارتفاع #شیخ_محمد میرفت به محل رسیدیم.
کف شیار یه پرتگاه به ارتفاع 10 - 12 متر بود که وقتی مجروحان و نیروهایی که میخواستن عقب بیان متوجه این پرتگاه نبودن و تو تاریکی شب سقوط میکردن پایین.
با اسماعیل یه #نوار_معبر کشیدیم و با #قرص_شب_نما مسیر رو به سمت چپ مشخص کردیم.
موقع برگشتن #شهید_اسماعیل که توی شناسایی قبل از عملیات چندین بار مسیر رو رفته بود راه رو گم کرد.
چند ساعت تو سینه کش ارتفاعات سرگردون بودیم تا بلاخره راه رو پیدا کرد و برگشتیم.
اسماعیل به ما میگفت: جون مادرتون یه وقت به کسی نگید من راه و گم کردم.. آبروم میره....
خلاصه موقع برگشتن کلی صفا کردیم و می خندیدیم.
یه سرود شیرازی اون موقع پخش شده بود که میگفت: عقاب اسمونهایوم... نهنگ قعر دریایوم... اسماعیل و عمو یشلاق این و برعکس می خوندن و میخندیدیم...
نهنگ اسمونهایوم.... عقاب قعر دریایوم...
روحشان شاد.
🍃🍃 @alvaresinchannel
🍃🍂🌹🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹
🍂🍃🌹
3️⃣#روزی_که_اسماعیل_به_قربانگاه_رفت
تخریبچی شهید
#اسماعیل_خوش_سیر
#شهادت: #عملیات_دفاع_سراسری
✍️✍️✍️ راوی: #کاوه_ذاکری


#اسماعیل_رو_روی_برانکارد گذاشتیم و آوردیم عقب وانت روی مین ها و حاج داوود همه گاز ماشین رو گرفت .
هنوز توی مسیر گلوله ها بود که کنار ماشین زمین میخورد.
تقریبا دیگه ماه بالا اومده بود و میشد توی نور ماه صورت اسماعیل رو که آرام خوابیده بود سیر تماشا کرد...فکر میکنم یکی دوشب به #عید_غدیر بود.
من و سلیمان توی بار وانت کنار اسماعیل روی خرواری از #مین_و_مواد_منفجره نشسته بودیم.من دیدم سلیمان بغض کرده و آروم آروم زیر لب داره زمزمه میکنه.
من هم صدام رو رها کردم وشروع کردم به نوحه خوندن .
هی صورت اسماعیل رو میبوسیدم وگریه میکردم.
حدود نیم ساعتی گذشت تا به #بیمارستان_امام_حسین علیه السلام رسیدیم.
از ماشین پیاده شدم و دویدم داخل اورژانس.امدادگرها با دیدن سر وضع خونی من طرفم اومدند و سوال میکردند چیه چی شده.
کمک کردیم اسماعیل رو روی تخت خوابوندیم.
دکترها ریختند دورش و مشغول شدند. اورژانس موتور برق داشت و تمام چراغها روشن بود.
تمام سمت چپ اسماعیل رو خون گرفته بود..
دکتر لباس خونی اسماعیل رو در اورد ... بدنش برهنه شد.
چون هوا گرم بود دیگه زیر پیراهن تنش نبود.دیدیم پهلوی سمت چپش شکافته.دکتر چراغ قوه رو انداخت و توی اون رو وارسی کرد و سری تکون داد. مثل اینکه ریه ها پاره شده بود. من وسلیمان گفتیم : آقای دکتر چی شده .
دکتر جواب ما رو نداد .اما دستش رو برد روی صورت اسماعیل از بالا به پایین کشید و گفت: #برای_شادی_روحش_صلوات.
من در حالی که بغض کرده بودم .. گفتیم دکتر مطمئنی.
گفت فاتحه ات رو بخون..
من زدم زیر گریه و شروع کردم بلند بلند گریه کردن.
دکتر اومد سمت من و گفت رزمنده .. خیلی بی تابی میکنی..
گفتم دکتر این دومین شهید خانواده است .الان داشتیم با هم بگو بخند میکردیم که این اتفاق افتاد.یه پدر شهیدی اونجا بود و منو آروم کرد و بعد رفت و چند تا شیشه گلاب آورد. صورت اسماعیل رو شستیم و بعد اسماعیل عزیز ما رفت توی سردخونه معراج شهدا و ما هم گریه کنون رفتیم سمت مقرمون. وسط راه یادمون اومد که اسماعیل مدرکی دنبالش نبود .باز برگشتیم سمت معراج شهدا . اونها تعجب کردند که شما باز برگشتید.گفتیم اومدیم مشخصات شهید رو ثبت کنید. اونها هم خوشحال شدند ... این بهونه ای بود تا ما یک بار دیگه اسماعیل رو ببینیم.و من روی کاغذ با ماژیک نوشتم.. #شهید_اسماعیل_خوش_سیر اعزامی از تهران و گذاشتم روی سینه اش...
شهید اسماعیل خوش سیر آخرین شهید جبهه جنوب گردان تخریب لشگرده سیدالشهداء علیه السلام بود که پاهاش رو لای در بهشت گذاشت که بسته نشه و خودش رو جا کرد... اسماعیل غروب روز یکشنبه 9 مردادماه 67 مطابق با 16 ذی الحجه از منطقه پاسگاه زید به معراج رفت.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#اوس_عباس_تخریبچی
#شهید_عباس_بیات
شهادت : #عملیات_دفاع_سراسری
عروج: 5 مرداد 1367
جاده اهواز خرمشهر
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

عقب نشینی #منطقه_ماووت عراق بود.اواخر خردادماه سال 67 .
از قرارگاه دستور رسیده بود که یگانهای مستقر منطقه رو ترک کنند ، امکانات زیادی توی منطقه بود که فرصت عقب آوردنش نبود و برای اینکه سالم به دست دشمن نیفته به ما ماموریت دادند با مواد منفجره منهدمش کنیم.
پشت ماشین عباس پر از مین ومواد منفجره بود.
ما باید تمامی مقرهامون رو تله گذاری میکردیم.. با عباس رفتیم مقر شهید ضیایی رو تله گذاری کنیم. مجبور بودیم سوله ها رو منفجر کنیم.
مین های تلویزیونی رو در زاویه هایی کار میگذاشتیم که بیشترین تلفات رو از دشمن بگیره.
عباس مدام میگفت : جعفر!! مواظب باش طوریت نشه. چون احتمال خطر انفجار صدر صد بود.
تقریبا کارمون تموم شده بود وباید قبل از غروب عقب میومدیم چون قرار بود پلی که روی رودخانه بود فکر کنم #پل_بعثت باشه بردارند و دیگه کسی تو منطقه تردد نکنه.
عباس پشت فرمون بود و پیچ های و خم های جاده رو با سرعت میپچید.در مسیر عقب اومدن دو سه تا خمپاره و توپ نزدیک ماشین خورد.
حاج امیر یشلاقی به خنده میگفت : اگر یک خمپاره بیاد پشت بار ماشین و با این همه مین و مواد منفجره ما به جای مفقود شدن مفدود میشیم.
مقابل بنه تدارکات لشگر عاشورا رسیدیم بچه های تخریب عاشورا هم در تکاپوی انهدام تجهیزات بودند.چند لحظه عباس ماشین رو نگه داشت که اگرکمکی خواسته باشند کمکشون کنیم. یکی از بچه هاشون ، یک مین ضدخودرو دستش بود و داشت با زور مواد منفجره سی 4 رو وسطش جاسازی میکرد .عباس پرسید برادر میخوای چیکار کنی و اون هم با خنده گفت میخواهم تانکر سوخت بنزین رو منفجر کنم. عباس گفت تانکر خالی به چه درد میخوره. اون گفت خالی چیه برادر!!!!. چندهزار لیتر بنزین توشه.
حاج امیر یشلاقی گفت میخواهی اینجا جهنم درست کنی.
اون هم خندید وگفت بهتر از اینه که به دست دشمن بیفته. با بچه های تخریب لشگرعاشورا خداحافظی کردیم وعباس هم پاش رو گذاشت روی گاز. توی این دست انذازها بالا و پایین میرفتیم. عباس میگفت تند بریم که الان این بچه های "یشجرعاشورا" با انفجار تانکر سوخت ما رو سوخاری میکنند. همینطور که عقب میومدیم یکی از چرخ های ماشین پنجر شد. از ماشین پیاده شدیم که لاستیک رو عوض کنیم که کاشف به عمل اومد که زاپاس هم پنجره.
اونقدر عصبانی شده بودیم که میخواستیم پنج شیش نفری عباس رو کتک بزنیم.
چاره ای نبود که ماشین با پنچری عقب بیاد. مجبور شدیم بار ماشین رو سبک کنیم نزدیک پنجاه تا مین ام 19 از ماشین پایین ریختیم و خودمون هم پیاده شدیم و به عباس گفتیم تو زودتر برو و از پل رد شو و پنچری ماشین رو بگیر تا ما هم خودمون رو برسونیم. عباس رفت و ما هم با حاج امیر یشلاقی پیاده ، مسیر رو عقب اومدیم.
از پل که گذشتیم عباسی در کار نبود. یکساعتی منتظر بودیم عباس نیومد با یک وانت اومدیم تا سردشت و از اونجا با مینی بوس اومدیم میاندوآب .
وقتی رسیدیم عباس رفته بود نهار بیاره. وقتی برگشت با #شهید_اسماعیل_خوش_سیر پتو رو رو سرش کشیدیم و تا اونجا که میخورد کتکش زدیم. کار که تموم شد عباس گفت خوب حالتون رو گرفتم.
یاد همه ی شهدا بخیر
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌿🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌸
#مداحی_که_قبل_از_محرم_پرید
#تخریبچی_شهید
#مداح_اهل_بیت(ع)
#شهید_حسن_مقدم
#عملیات_کربلای_2
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

ساعت از دوازده گذشته بود که درگیری روی ارتفاعات دوروبر ما شروع شد.سمت راست ما #ارتفاع_2519 و #شهید_صدر و #وارس بود وسمت چپ ما ارتفاع #سکران قرار داشت.
با شروع درگیری منورهای دشمن آسمان رو روشن کرد. تا اینجا دشمن هنوز متوجه حضور ما در داخل #شیار_انه نشده بود.آتش سنگینی از سوی دشمن روی ارتفاع 2519 و شهید صدر اجرا میشد. مشکل وقتی بوجود آمد که هواپیماهای دشمن با ریختن #منورهای_خوشه ای تمام منطقه رو روشن کردند.به طوریکه ما از داخل #دره_کِدو به وضوح درگیری روی ارتفاعات رو مشاهده میکردیم.و وقتی منوّرهای خوشه ای از نورافشانی میوفتادند باقی مانده اون مثل گلوله های آتش به سمت زمین میومد و منطقه درگیری ما هم بیشه زار خشکی بود که به دشت منتهی میشد.و ارتفاع علف های گندمی تا ساق پا میرسید یکپازچه آتش میشد.
#شهید_اسماعیل_خوش_سیر از #بچه_های_تخریب بود که منطقه رو شناسایی کرده بود.دیدم خیلی نگرانه..گفتم اسماعیل چیه؟؟؟گفت باقی مونده این منورها زمین رو آتیش میزنه. خدا به ما رحم کنه.
صدای مکالمه بی سیم میومد.از قرارگاه میگفتند چرا درگیر نمیشین.از وقتی اسماعیل از سوختن علفهای خشک گفت ، تو فکر رفتم که خب !!!! اگه زمین آتیش بگیره چه جوری باید وارد #میدون_مین شد و چه جوری باید معبر زد .

توی این فکرها بودم . که شنیدم از بی سیم صدا میاد که #نمیشه_وارد_میدون_شد..میدون مین آتیش گرفته.تا این خبر رو شنیدم دلم ریخت..چون دو تا تیم از #بچه_های_تخریب که مامور به گردان علی اصغر علیه السلام بودند باید تو این میدون معبر میزدند.و از همه بیشتر نگران #شهید_حسن_مقدم بودم.چون میدونستم "حسن" به آتیش میزنه..به اسماعیل گفتم اسماعیل!!! مسیر معبر حسن مقدم رو بلدی که اگه نیاز شد کمکشون کنیم.گفت آره.
اتیش دشمن روی بچه ها قفل شده بود و از زمین و آسمون آتیش میریخت و شب از نیمه گذشته بود و هر چه میگذشت به صبح و روشنایی هوا نزدیک و فرمانده ها نگرانتر میشدند .
دستور رسید که تا هوا روشن نشده نیروها رو از منطقه درگیری خارج کنید. همه متحیر بودند که چه اتفاقی افتاده اما دستور این بود وباید اجرا میشد.
در مسیر برگشت پشت یک تخته سنگ دیدم #بی_سیم_چی که همراه حسن بود نشسته.
تا من و دید اومد به سمتم و گفت حسن هم پرید.
گفتم اکبر چی میگی؟؟؟
گفت پشت میدون مین خمپاره خورد وسط بچه ها و حسن هم یک ترکش بزرگ خورد توی سرش و شهید شد .
خبر شهادت حسن برای من که روحیات او رو روزهای آخر دیده بودم غیر منتظره نبود اما نگران بودم پیکر حسن روی زمین بمونه.
به اسماعیل گفتم من میرم سمت #معبر بچه ها و بر میگردم ..اما آتش تیربارهای دشمن و انفجار پی در پی خمپاره ها اجازه نمیداد و از طرفی هم بوی باروت و سوختن خارو خاشاک تنفس رو مشکل کرده بود و صدای سرفه بچه هایی که عقب میومدتد به گوش میرسید.. به فکرم رسید که بچه ها رو عقب ببریم و بعد بیاییم سروقت حسن.
نگران بودیم که در مسیر برگشت چون بچه ها با عجله عقب میان وارد #میدان_مین شوند .
دوسه گردان نیرو پائین رفته بودند و باید بالا میومدند.
جاده ای که نبود و همه مسیر صخره ای و سنگلاخ بود و من هم با #کفش_کتونی عملیات رفته بودم و آنقدر روی صخره ها دویده بودم که کف کتونی ام نازک شده بود و پاهام رو اذیت میکرد.
بخش زیادی از مجروح ها و نیروهای خسته از عملیات رو تا #بالای_کدو آوردیم و قدری استراحت کردیم و نزدیک ظهر بود که آماده شدیم برای رفتن به محل شهادت بچه ها که فرماندهان اجازه ندادند و گفتند احتمال اینکه به اسارت دشمن بیفتید خیلی زیاده و هرچه اصرار کردیم اجازه ندادند.
عملیات کربلای 2 واقعا کربلایی بود مجروح های عملیات به سختی و طی چند روز بالا آورده شدند و شهدای عملیات خیلی هاشون یکی دو ماه بدنهاشون روی زمین افتاده بود. #روزی_که_حسن_شهید_شد 5 روز تا محرم مونده بود و #روزی_که_پیکر_حسن_رو_عقب آوردند یک #اربعین از شهادت اربابش امام حسین علیه السلام گذشته بود .یعنی بیش از 50 روز بدن روضه خون 19 ساله #بی_غسل_و_کفن مثل اربابش روی زمین قرار داشت .
#شهید_حسن_مقدم آرزویش این بود که به اربابش برسد و به آرزوش رسید و ما موندیم که برای امام حسین (ع) سینه بزنیم . حالا ما سینه هامون در فراق اونا تنگ شده ایکاش اونا هم پیش اربابشون امام حسین علیه السلام دلتنگ ما بشند و نام ما رو ببرند و یادی از ما کنند.
🌿🌸
🌿🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#اوس_عباس_تخریبچی
#تخریبچی_شهید_عباس_بیات
شهادت : 5 مرداد 1367
محل شهادت #پاسگاه_زید
✍️✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

اواخر خردادماه سال 67 از قرارگاه دستور رسیده بود که یگانهای مستقر منطقه رو ترک کنند.
امکانات زیادی توی منطقه بود که فرصت عقب آوردنش نبود و برای اینکه سالم به دست دشمن نیفته به ما ماموریت دادند با مواد منفجره منهدمش کنیم.
پشت ماشین عباس پر از مین ومواد منفجره بود.
ما باید تمامی مقرهامون رو تله گذاری میکردیم.با عباس رفتیم #مقر_شهید_ضایی رو تله گذاری کنیم.مجبور بودیم سوله ها رو منفجر کنیم #مین_های_تلویزیونی رو در زاویه هایی کار میگذاشتیم که بیشترین تلفات رو از دشمن بگیره.
عباس مدام میگفت: جعفر مواظب باش طوریت نشه.چون احتمال خطر انفجار صدر صد بود.....
تقریبا کارمون تموم شده بود وباید قبل از غروب عقب میومدیم چون قرار بود پلی که روی رودخانه بود فکر کنم #پل_بعثت باشه ، بردارند و دیگه کسی تو منطقه تردد نکنه.
عباس پشت فرمون بود وپیچ های جاده رو با سرعت میپچید.
در مسیر عقب اومدن دو سه تا خمپاره وتوپ نزدیک ماشین خورد.
#حاج_امیر_یشلاقی(یحیوی) به خنده میگفت: اگر یک خمپاره بیاد پشت بار ماشین و با این همه مین ومواد منفجره ما به جای مفقود شدن مفدود میشیم.
مقابل بنه تدارکات لشگر عاشورا رسیدیم بچه ها تخریب اونها هم در تکاپوی انهدام تجهیزات بودند.
چند لحظه عباس ماشین رو نگه داشت که اگرکمکی خواسته باشند کمکشون کنیم.
یکی از بچه هاشون یک مین ضدخودرو دستش بود وداشت با زور مواد منفجره سی 4 رو وسطش جاسازی میکرد .
عباس پرسید میخوای چیکار کنی.
اون هم با خنده گفت میخواهم تانکر سوخت بنزین رو منفجر کنم.
عباس گفت تانکر خالی به چه درد میخوره.
اون بنده خدا گفت : خالی چیه برادر!!!!... چندهزار لیتر بنزین توشه.
#حاج_امیر_یشلاقی گفت: میخواهی اینجا جهنم درست کنی.
اون هم خندید وگفت بهتر از اینه که به دست دشمن بیفته.
با بچه های #تخریب_لشگر_عاشورا خداحافظی کردیم وعباس هم پاش رو گذاشت روی گاز. توی این دست انذازها بالا و پایین میرفتیم.
عباس میگفت تند بریم که الان این بچه های "یشجرعاشورا" با انفجار تانکر سوخت ما رو سوخاری میکنند.
همینطور که عقب میومدیم یکی از چرخ های ماشین پنجر شد.
از ماشین پیاده شدیم که لاستیک رو عوض کنیم که کاشف به عمل اومد که زاپاس هم پنجره.
اونقدر عصبانی شده بودیم که میخواستیم پنج شیش نفری عباس رو کتک بزنیم.
چاره ای نبود که ماشین با پنچری عقب بیاد.
مجبور شدیم بار ماشین رو سبک کنیم نزدیک پنجاه تا مین ام 19 از ماشین پایین ریختیم و خودمون هم پیاده شدیم وبه عباس گفتیم تو زودتر برو و از پل رد شو و پنچری ماشین رو بگیر تا ما هم خودمون رو میرسونیم.
#عباس_رفت وما هم با #حاج_امیر_یشلاقی پیاده ، مسیر رو عقب اومدیم.
از پل که گذشتیم عباسی در کار نبود....یکساعتی منتظر بودیم عباس نیومد با یک وانت اومدیم تا سردشت واز اونجا با مینی بوس اومدیم میاندوآب .... وقتی رسیدیم عباس رفته بود نهار بیار.... وقتی برگشت با #شهید_اسماعیل_خوش_سیر پتو رو رو سرش کشیدیم و تا اونجا که میخورد کتکش زدیم.کار که تموم شد عباس گفت خوب حالتون رو گرفتم....
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🍂🌹🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹
🍂🍃🌹
3️⃣#روزی_که_اسماعیل_به_قربانگاه_رفت
تخریبچی شهید
#اسماعیل_خوش_سیر
#شهادت: #عملیات_دفاع_سراسری
✍️✍️✍️ راوی: #کاوه_ذاکری


#اسماعیل_رو_روی_برانکارد گذاشتیم و آوردیم عقب وانت روی مین ها و حاج داوود همه گاز ماشین رو گرفت .
هنوز توی مسیر گلوله ها بود که کنار ماشین زمین میخورد.
تقریبا دیگه ماه بالا اومده بود و میشد توی نور ماه صورت اسماعیل رو که آرام خوابیده بود سیر تماشا کرد...فکر میکنم یکی دوشب به #عید_غدیر بود.
من و سلیمان توی بار وانت کنار اسماعیل روی خرواری از #مین_و_مواد_منفجره نشسته بودیم.من دیدم سلیمان بغض کرده و آروم آروم زیر لب داره زمزمه میکنه.
من هم صدام رو رها کردم وشروع کردم به نوحه خوندن .
هی صورت اسماعیل رو میبوسیدم وگریه میکردم.
حدود نیم ساعتی گذشت تا به #بیمارستان_امام_حسین علیه السلام رسیدیم.
از ماشین پیاده شدم و دویدم داخل اورژانس.امدادگرها با دیدن سر وضع خونی من طرفم اومدند و سوال میکردند چیه چی شده.
کمک کردیم اسماعیل رو روی تخت خوابوندیم.
دکترها ریختند دورش و مشغول شدند. اورژانس موتور برق داشت و تمام چراغها روشن بود.
تمام سمت چپ اسماعیل رو خون گرفته بود..
دکتر لباس خونی اسماعیل رو در اورد ... بدنش برهنه شد.
چون هوا گرم بود دیگه زیر پیراهن تنش نبود.دیدیم پهلوی سمت چپش شکافته.دکتر چراغ قوه رو انداخت و توی اون رو وارسی کرد و سری تکون داد. مثل اینکه ریه ها پاره شده بود. من وسلیمان گفتیم : آقای دکتر چی شده .
دکتر جواب ما رو نداد .اما دستش رو برد روی صورت اسماعیل از بالا به پایین کشید و گفت: #برای_شادی_روحش_صلوات.
من در حالی که بغض کرده بودم .. گفتیم دکتر مطمئنی.
گفت فاتحه ات رو بخون..
من زدم زیر گریه و شروع کردم بلند بلند گریه کردن.
دکتر اومد سمت من و گفت رزمنده .. خیلی بی تابی میکنی..
گفتم دکتر این دومین شهید خانواده است .الان داشتیم با هم بگو بخند میکردیم که این اتفاق افتاد.یه پدر شهیدی اونجا بود و منو آروم کرد و بعد رفت و چند تا شیشه گلاب آورد. صورت اسماعیل رو شستیم و بعد اسماعیل عزیز ما رفت توی سردخونه معراج شهدا و ما هم گریه کنون رفتیم سمت مقرمون. وسط راه یادمون اومد که اسماعیل مدرکی دنبالش نبود .باز برگشتیم سمت معراج شهدا . اونها تعجب کردند که شما باز برگشتید.گفتیم اومدیم مشخصات شهید رو ثبت کنید. اونها هم خوشحال شدند ... این بهونه ای بود تا ما یک بار دیگه اسماعیل رو ببینیم.و من روی کاغذ با ماژیک نوشتم.. #شهید_اسماعیل_خوش_سیر اعزامی از تهران و گذاشتم روی سینه اش...
شهید اسماعیل خوش سیر آخرین شهید جبهه جنوب گردان تخریب لشگرده سیدالشهداء علیه السلام بود که پاهاش رو لای در بهشت گذاشت که بسته نشه و خودش رو جا کرد... اسماعیل غروب روز یکشنبه 9 مردادماه 67 مطابق با 16 ذی الحجه از منطقه پاسگاه زید به معراج رفت.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel