الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#سر
Channel
Logo of the Telegram channel الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELPromote
537
subscribers
10.3K
photos
645
videos
247
links
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#سی_و_نه_سال_پیش
دوکوهه ی ثانی زیر بمباران شدید هواپیماهای بعثی #معراج_شهدا شد
#پادگان_ابوذر #سر_پل_ذهاب #اسفند_سال63

قرار بود عملیاتی در منطقه سرپل ذهاب و سومار صورت گیرد که دشمن از تجمع نیروها در #پادگان_ابوذر مطلع، می‌شود و هواپیماهای دشمن بعثی چندین مرحله از ششم تا هجدهم اسفند و به منطقه آورده و ساختمان‌هایی که محل اقامت نیروها بود را بمباران کردند؛ اوج این بمباران‌ها ۱۶ اسفند بود که و وقتی این ساختمان‌ها بمباران شد، اهالی روستاهای اطراف برای کمک به داخل پادگان آمدند که دشمن بعثی مجدد حمله هوایی کرد و این بار نیز بسیاری از مردم و نیروها کشته شدند و این حمله چند بار دیگر تکرار شد و طی چهار حمله هوایی انجام شده در آن روز حدود هزار و ۲۰۰ نفر مجروح و کشته شدند.
🔷 پادگان ابوذر که آن را دوکوهه غرب می‌نامند، بارها هدف بمباران و موشک باران ارتش عراق قرار گرفت و بمباران نظامیان مستقر در این پادگان در ۱۶ اسفند ماه سال ۶۳ روایت‌هایی از جانفشانی ها و فداکاری‌های رزمندگان را در خود جای داده است.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹
#به_یاد_سری_که_بدن_نداشت
بله...........
بدن بی سر شنیده اید اما سر بی بدن؟؟؟؟!!!!!
قطعه 50 گلزار شهدای تهران
#شهید_مدافع_حرم_فاطمیون
#محمد_ناطقی

خرداد ماه سال 99 بود . چند روزی از ماه رمضان گذشته بود
خبر رسید شهید مدافع حرم فاطمیون برای دفن به گلزار شهدای تهران میاد
خدا لطف نموده بود به این حقیر جامانده از شهدا که پیکر شهدای فاطمیون رو در خانه قبر میگذاشتم
خودم رو به قطعه 50 رسونده. از دوستان خانه شهید سووال کردم وضعیت شهید چگونه است..
گفتن شهید بعد از 4 ماه تفحص شده...
جواز دفن رو دیدم...شهادتش بهمن سال 98 بود..
جوان افغانستانی 22 ساله مدافع حرم..
در ذهنم این بود که با پیکر در هم شده رو برو هستم.
اما چیزی شنیدم که بهت زده شدم
گفتن از پیکر مطهر شهید فقط #سر_مطهر دفن میشود.....
وقتی این رو شنیدم حالم دست خودم نبود.....چند روز قبلش پیکر#بی_سر #شهید_اصغر_پاشاپور رو دفن کرده بودیم و حالا #سر_بی_پیکر....
حرف از مادر و خواهر شهید نبود. فقط نام برادرش را می‌بردند تا برای آخرین بار با برادرش وداع کند. من هم کفش‌ها را کندم و آستین‌ها را بالا زدم تا شهید مدافع حرم دیگری را در خاک بخوابانم.
وقتی بند‌های کفن را باز کردم با وسواس خاصی سراغ سرش رفتم. سرش را داخل پارچه‌ای سفید پیچیده بودند. تصورم این بود که جمجمه‌اش در پارچه پیچیده شد، اما سیاهی موی پرپشت و یک دست مشکی این جوان ۲۲ ساله‌ شهید متحیرم کرد. بیش از چهار ماه از شهادتش گذشته بود. اما سر و صورتش تازه بود..
مقداری خاک آغشته به تربت کربلا و مهر کربلا زیر گونه شکسته‌اش قرار دادم و تلفین خوانده شد. دست راستم را پشت سرش گذاشته بودم و با ذکر تلقین تکان می‌دادم . بعد از تلقین هم کفن کربلا رسید و سر بی‌بدن در آن پیچیده شد.
حکایت عجیبی بود.
اگر توفیق پیدا کردید و گلزار شهدای تهران رفتید فاتحه‌ای بر مزار شهید بی‌سر «اصغر پاشاپور» و مزار شهید بی‌بدن «محمد ناطقی» (قطعه50-ردیف 128-شماره13)بخوانید. ان‌شاءالله در روز حشر شفیع ما باشند.»
(#جعفر_طهماسبی)
@alvaresinchannel
Audio
#استاد_سید_علی_نجفی
#سر_سفره_حسین
ای شهدای به خون خفته که امتحانتان را دادید و رفتید...
به حق اربابتان قسمتان می دهیم که .. سر سفره حسین ما را از یاد نبرید...
@alvaresinchannel
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹
🌹
#عزاداری_شب_اول_محرم
مهرماه 1363
در خانقاه عشق
🔻 #ارتفاعات_بازی_دراز


هنوز هوا روشن بود که از سرآبگرم #سر_پل_ذهاب به سمت #بازی_دراز حرکت کردیم .
سه تا وانت بچه های اطلاعات عملیات و 3 تا وانت هم بچه های تخریب و چند تا ماشین هم بچه ها عملیات و ستاد لشگر10 بودند که به سمت بازی دراز حرکت کردیم و به سختی توانستیم خود را به نزدیکی قله 1150برسونیم .
دشمن از روی ارتفاعات اطراف بر روی این قله دید کامل داشت.زمین مسطح محدودی بالای قله پیدا کردیم و چند تا پتو پهن کردیم و این شد #حسینیه ما.
بعضی از فرمانده هان میگفتند اینجاجان پناه نداره.اونها نگران بودند که اگر دشمن تیر اندازی کنه و یا با توپ و خمپاره بزنه بچه ها آسیب ببینند اما بچه ها اصرار داشتند که مراسم عزاداری بالای ارتفاع باشه.
نماز مغرب و عشاء رو خوندیم و مشغول تعقیبات نماز بودیم که تیر های رسام دشمن بود که از روی ارتفاعات مجاور ما به سمت آسمان شلیک میشد.
بعضی ها گفتند اینها برای این است که #شب_اول_محرم شب اول سال قمری است جشن گرفتند و بعضی هم نظرشون بود که شلیک تیرها به خاطر ترس از عملیات رزمندگان است.
قبل از عزاداری یکی از دوستان چند جمله از فلسفه قیام امام حسین علیه السلام بیاناتی فرمود و بعد من شروع کردم به روضه خوندن و بعد هم سینه زنی ، که یادمه اون شب از حضرت حر (ع) خوندم و این نوحه رو دم دادم که:
من آمدم بر درگهت حسین جان.
تاکه شوم خاک رهت حسین جان.
ویی که آمال منی.مستحضر از حال منی
مظلوم حسین جان.
بچه ها سر پا شدند و سنگین سینه میزدند و بعد هم شور حسین جان گرفتیم و در آخر سینه زنی هم شور معروف جبهه رو که تازه رسم شده بود خوندم..قال رسول الله نور عینی...حسین و منی انا من حسینی...حسین جان کربلا...حسین حسین...حسین جان نینوا...حسین حسین...
وقتی بچه ها #حسین_حسین میگفتند صداشون با برخورد به صخره ها و در تاریکی شب توی ارتفاعات میپیچید انگار روی تمام قله ها سینه زنی برپا شده .
از روی تمامی قله ها از قعر دره های بازی دراز صدای حسین جان به گوش میرسید به طوری که فرماندهان تذکر دادند زود جلسه رو تمام کنید..چون نگران بودند این سروصدا به دشمن برسه و ارتفاعات رو زیر آتیش بگیرند.
اداره سینه زنی از دست من نوحه خون خارج شده بود و هیچ جور نمیشد بچه ها رو آروم کرد.
تازه از وسط حلقه عزاداری نوحه شور عوض شد و دیدم بچه ها میخونند.
شور شهادت به سرم آمده...کرببلا در نظرم آمده...و یک صدا فریاد میزنند ..حسین جان زیارت...حسین جان شهادت....
اونشب اونقدر بچه ها بر سر و سینه زدند تا از حال رفتند .
آنشب حال عجیبی بود . حتی بعد از اتمام عزاداری بعضی ها هنوز گریه میکردند.
فردای اونروز یعنی #روز_اول_محرم وقتی اومدیم #حسینیه_گردان_تخریب_لشگر10 در سرآبگرم برای نماز ظهرو عصر دیدیم #شهید_حاج_کاظم_رستگار به عنوان امام جماعت جلو ایستاده و نماز رو به امامت ایشون خواندیم و بعد از نماز ایشون چند دقیقه صحبت کردند و در آخر صحبتشون فرمودند که شنیدم دیشب برای عزاداری رفتید بازی دراز؟؟؟؟
عزاداری تون قبول باشه.
اما اگرخدای نکرده اتفاقی می افتاد چی.
من به فرمانده هاتون تذکر میدم که دیگه از این کارها نکنند.

✍️✍️ : راوی: #جعفر_طهماسبی
🔺
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
@alvaresinchannel
Audio
#استاد_سید_علی_نجفی
#شرح_دعای_سحر

#اسئلک_بقولک
#سر_تسبیح_همراه_تحمید
#آخر_دعوانا_الحمدلله

سبحان ربی الاعلی و بحمده؛ یعنی خدایا ! اینکه ما تازه می فهمیم که کج داریم حرف می زنیم از نور توست. اگر نور حمد و اشراق تو نبود اصلا نمی فهمیدیم...

تا کی؟ تا وقتی که مومنین وارد بهشت بشوند، آن هم اول بهشت نه، وقتی خوب جا افتادند...خوب تمیز شدند، خوب بیانات امیرالمومنین را شنیدند... و کان آخر دعواهم ان الحمدلله رب العالمین، آنجا حمد بی تسبيح می شود...

زمان: ۲ دقیقه و ۲۵ ثانیه
@alvaresinchannel
Audio
#استاد_سید_علی_نجفی
#شرح_دعای_سحر
#سر_تعدد_اسما
#شراب_طهور
#اسم_اعظم
سالک الی الله هر جامی از جام های اسما الله که به جانش می ریزد، حال تازه ای به او دست می دهد، رنگارنگ است اما یک بی رنگی در آنها خوابیده که اصل همه رنگ هاست...
باده بی رنگ است لکن رنگ های مختلف
می شود ظاهر از او از اختلاف جام و کاس...

آن وقت ملاحظه می کنید که ۱۰۰۰ اسم می شود، ملاحظه می کنید این دعا ۲۴ فقره می شود...

ما همه این اسما را که توضیح می دهیم، می خواهیم به آن اسم جامع برسیم؛
از صد فرسخی آن اسم جامع، بوی آن می آید...
زمان: ۲ دقیقه و ۲۴ ثانیه
@alvaresinchannel
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹
🌹
#عزاداری_شب_اول_محرم
مهرماه 1363
در خانقاه عشق
🔻 #ارتفاعات_بازی_دراز


هنوز هوا روشن بود که از سرآبگرم #سر_پل_ذهاب به سمت #بازی_دراز حرکت کردیم .
سه تا وانت بچه های اطلاعات عملیات و 3 تا وانت هم بچه های تخریب و چند تا ماشین هم بچه ها عملیات و ستاد لشگر10 بودند که به سمت بازی دراز حرکت کردیم و به سختی توانستیم خود را به نزدیکی قله 1150برسونیم .
دشمن از روی ارتفاعات اطراف بر روی این قله دید کامل داشت.زمین مسطح محدودی بالای قله پیدا کردیم و چند تا پتو پهن کردیم و این شد #حسینیه ما.
بعضی از فرمانده هان میگفتند اینجاجان پناه نداره.اونها نگران بودند که اگر دشمن تیر اندازی کنه و یا با توپ و خمپاره بزنه بچه ها آسیب ببینند اما بچه ها اصرار داشتند که مراسم عزاداری بالای ارتفاع باشه.
نماز مغرب و عشاء رو خوندیم و مشغول تعقیبات نماز بودیم که تیر های رسام دشمن بود که از روی ارتفاعات مجاور ما به سمت آسمان شلیک میشد.
بعضی ها گفتند اینها برای این است که #شب_اول_محرم شب اول سال قمری است جشن گرفتند و بعضی هم نظرشون بود که شلیک تیرها به خاطر ترس از عملیات رزمندگان است.
قبل از عزاداری یکی از دوستان چند جمله از فلسفه قیام امام حسین علیه السلام بیاناتی فرمود و بعد من شروع کردم به روضه خوندن و بعد هم سینه زنی ، که یادمه اون شب از حضرت حر (ع) خوندم و این نوحه رو دم دادم که:
من آمدم بر درگهت حسین جان.
تاکه شوم خاک رهت حسین جان.
ویی که آمال منی.مستحضر از حال منی
مظلوم حسین جان.
بچه ها سر پا شدند و سنگین سینه میزدند و بعد هم شور حسین جان گرفتیم و در آخر سینه زنی هم شور معروف جبهه رو که تازه رسم شده بود خوندم..قال رسول الله نور عینی...حسین و منی انا من حسینی...حسین جان کربلا...حسین حسین...حسین جان نینوا...حسین حسین...
وقتی بچه ها #حسین_حسین میگفتند صداشون با برخورد به صخره ها و در تاریکی شب توی ارتفاعات میپیچید انگار روی تمام قله ها سینه زنی برپا شده .
از روی تمامی قله ها از قعر دره های بازی دراز صدای حسین جان به گوش میرسید به طوری که فرماندهان تذکر دادند زود جلسه رو تمام کنید..چون نگران بودند این سروصدا به دشمن برسه و ارتفاعات رو زیر آتیش بگیرند.
اداره سینه زنی از دست من نوحه خون خارج شده بود و هیچ جور نمیشد بچه ها رو آروم کرد.
تازه از وسط حلقه عزاداری نوحه شور عوض شد و دیدم بچه ها میخونند.
شور شهادت به سرم آمده...کرببلا در نظرم آمده...و یک صدا فریاد میزنند ..حسین جان زیارت...حسین جان شهادت....
اونشب اونقدر بچه ها بر سر و سینه زدند تا از حال رفتند .
آنشب حال عجیبی بود . حتی بعد از اتمام عزاداری بعضی ها هنوز گریه میکردند.
فردای اونروز یعنی #روز_اول_محرم وقتی اومدیم #حسینیه_گردان_تخریب_لشگر10 در سرآبگرم برای نماز ظهرو عصر دیدیم #شهید_حاج_کاظم_رستگار به عنوان امام جماعت جلو ایستاده و نماز رو به امامت ایشون خواندیم و بعد از نماز ایشون چند دقیقه صحبت کردند و در آخر صحبتشون فرمودند که شنیدم دیشب برای عزاداری رفتید بازی دراز؟؟؟؟
عزاداری تون قبول باشه.
اما اگرخدای نکرده اتفاقی می افتاد چی.
من به فرمانده هاتون تذکر میدم که دیگه از این کارها نکنند.

✍️✍️ : راوی: #جعفر_طهماسبی
🔺
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
@alvaresinchannel
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹
🌹
#عزاداری_شب_اول_محرم
مهرماه 1363
در خانقاه عشق
🔻 #ارتفاعات_بازی_دراز


هنوز هوا روشن بود که از سرآبگرم #سر_پل_ذهاب به سمت #بازی_دراز حرکت کردیم .
سه تا وانت بچه های اطلاعات عملیات و 3 تا وانت هم بچه های تخریب و چند تا ماشین هم بچه ها عملیات و ستاد لشگر10 بودند که به سمت بازی دراز حرکت کردیم و به سختی توانستیم خود را به نزدیکی قله 1150برسونیم .
دشمن از روی ارتفاعات اطراف بر روی این قله دید کامل داشت.زمین مسطح محدودی بالای قله پیدا کردیم و چند تا پتو پهن کردیم و این شد #حسینیه ما.
بعضی از فرمانده هان میگفتند اینجاجان پناه نداره.اونها نگران بودند که اگر دشمن تیر اندازی کنه و یا با توپ و خمپاره بزنه بچه ها آسیب ببینند اما بچه ها اصرار داشتند که مراسم عزاداری بالای ارتفاع باشه.
نماز مغرب و عشاء رو خوندیم و مشغول تعقیبات نماز بودیم که تیر های رسام دشمن بود که از روی ارتفاعات مجاور ما به سمت آسمان شلیک میشد.
بعضی ها گفتند اینها برای این است که #شب_اول_محرم شب اول سال قمری است جشن گرفتند و بعضی هم نظرشون بود که شلیک تیرها به خاطر ترس از عملیات رزمندگان است.
قبل از عزاداری یکی از دوستان چند جمله از فلسفه قیام امام حسین علیه السلام بیاناتی فرمود و بعد من شروع کردم به روضه خوندن و بعد هم سینه زنی ، که یادمه اون شب از حضرت حر (ع) خوندم و این نوحه رو دم دادم که:
من آمدم بر درگهت حسین جان.
تاکه شوم خاک رهت حسین جان.
ویی که آمال منی.مستحضر از حال منی
مظلوم حسین جان.
بچه ها سر پا شدند و سنگین سینه میزدند و بعد هم شور حسین جان گرفتیم و در آخر سینه زنی هم شور معروف جبهه رو که تازه رسم شده بود خوندم..قال رسول الله نور عینی...حسین و منی انا من حسینی...حسین جان کربلا...حسین حسین...حسین جان نینوا...حسین حسین...
وقتی بچه ها #حسین_حسین میگفتند صداشون با برخورد به صخره ها و در تاریکی شب توی ارتفاعات میپیچید انگار روی تمام قله ها سینه زنی برپا شده .
از روی تمامی قله ها از قعر دره های بازی دراز صدای حسین جان به گوش میرسید به طوری که فرماندهان تذکر دادند زود جلسه رو تمام کنید..چون نگران بودند این سروصدا به دشمن برسه و ارتفاعات رو زیر آتیش بگیرند.
اداره سینه زنی از دست من نوحه خون خارج شده بود و هیچ جور نمیشد بچه ها رو آروم کرد.
تازه از وسط حلقه عزاداری نوحه شور عوض شد و دیدم بچه ها میخونند.
شور شهادت به سرم آمده...کرببلا در نظرم آمده...و یک صدا فریاد میزنند ..حسین جان زیارت...حسین جان شهادت....
اونشب اونقدر بچه ها بر سر و سینه زدند تا از حال رفتند .
آنشب حال عجیبی بود . حتی بعد از اتمام عزاداری بعضی ها هنوز گریه میکردند.
فردای اونروز یعنی #روز_اول_محرم وقتی اومدیم #حسینیه_گردان_تخریب_لشگر10 در سرآبگرم برای نماز ظهرو عصر دیدیم #شهید_حاج_کاظم_رستگار به عنوان امام جماعت جلو ایستاده و نماز رو به امامت ایشون خواندیم و بعد از نماز ایشون چند دقیقه صحبت کردند و در آخر صحبتشون فرمودند که شنیدم دیشب برای عزاداری رفتید بازی دراز؟؟؟؟
عزاداری تون قبول باشه.
اما اگرخدای نکرده اتفاقی می افتاد چی.
من به فرمانده هاتون تذکر میدم که دیگه از این کارها نکنند.

✍️✍️ : راوی: #جعفر_طهماسبی
🔺
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
@alvaresinchannel
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌿
#سردار_حاج_علی_بنایی
#فرمانده_لشگر_عملیاتی_27_محمد_رسول_الله(ص)
دریافت درجه #سر_تیپ_دومی از سوی نائب الامام خامنه ای و فرمانده کل قوا
موجب مسرت گردید.
ما که از نزدیک شاهد دلاورمردی های شما برادر عزیز در سالهای دفاع مقدس و بعد از آن بوده ایم شاد و مسرور شدیم و انشاءالله سالهای سال مثل همیشه پای در رکاب ، آماده فرمان ولایت باشی.
از طرف همسنگرانت در #تخریب_لشگر_10
@alvaresinchannel
🍃🌷🌹🍂🍃🌷🌹🍂🍃🌷🌹🍂🍃🌷🌹🍂🍃🌷🌹🍂🍃🌷🌹🍂🍃🌷🌹
🍃🌷
#فرشته_گل_آلود
#غواص_شهید
#سید_مصطفی_خاتمیان
گردان قمر بنی هاشم علیه السلام

✍🏿✍🏿راوی :#جعفر_طهماسبی

حدود ساعت 9 شب بود که ار کنار #نهر_عرایض به آب افتادیم...#غواص_های
_اطلاعات و #تخریب جلو میرفتند و من و #علی پیکاری پشت سر اونها و سید هم پشت سر علی، قرار بود که وقتی وارد جریان اروند شدیم دستها رو به هم بدیم تا جریان آب بچه ها رو پراکنده نکنه. با لطف خدا و توجه خاص فرمانده مون #حضرت_صاحب علیه_السلام پامون به اونطرف آب و ساحل #جزیره_ام_الرصاص رسید
حدود ساعت 10 شب بود که سمت راست ما یعنی در نوک #جزیره_ماهی درگیری شروع شد و آسمان پر شد از منور و سنگر تیربار مقابل دشمن مقابل معبر ما تیر اندازی رو شروع کرد.. هنوز موانع کامل باز نشده بود که سید به من گفت جعفر امانش نده دقیق گلوله #آر_پی_جی رو بزن توی دریچه سنگر تیربار..
من تا سینه از آب بالا اومدم و به سمت سنگر شلیک کردم...
گلوله اول به علت اینکه خرجش توی آب خیس شده بود شلیک نشد.. سید با عصبانیت گفت گلوله دوم... و تا من اومدم گلوله رو توی لوله آرپی جی بگذارم سید زیر لب مدام میگفت یا فاطمه زهراء(س) خودت کمکمون کن...
تا من گلوله رو بزنم سید امان نداد و با بچه ها از معبر رد شدند و وارد کانال شدند....
قبل از من ، علی پیکاری وارد کانال شد و من هم آخرین نفری بودم که توی کانال پریدم ...
وارد کانال شدیم و رفتیم سمت مسیری که بچه ها رفته بودند که دیدم یکی کف کانال افتاده و یکی دیگه از بچه ها بالای سرش و هی صداش میکنه ...#آقاسید...#آقا سید...چی شد...
بارون هم داشت میومد ...کف کانال خیلی لیز شده بود و وقت معطلی کنار سید نبود....
هرکسی سراغ سنگری رفته بود و با دشمن درگیر بود..من هم توی کانال دنبال نارنجک های عراقی ها میگشتم چون نارنجک های خودم رو توی آب ریخته بودم .
توی کانال کار به درگیری تن به تن کشیده بود .... یک دستمون کارد غواصی بود و دست دیگرمون نارنجک...
مثل فیلم های جنگی پیم نارنجک رو با دندون بیرون میکشیدیم و پرت میکردیم ... تقریبا کانال پاکسازی شده بود... غیر از شهدا همه مجروح بودند و عمده بچه ها هم از ناحیه #سر و #صورت و #پهلو مورد اصابت قرار گرفتند ....
صدای #قایق_ها میومد که این نوید رسیدن نیروی پشتیبانی بود. بچه ها اومدند و کمک کردن برای انتقال مجروحین....

وقتی عقب میرفتیم زیر نور منور چشمم افتاد به پیکر مطهر شهید آقا #سید_مصطفی_خاتمیان که گونه سمت چپش گود رفته بود...
یاد یکی دو ساعت قبل افتادم که وقت حرکت سید گفت: من شبها چشمهام کوره و نمیبینه....گلوله دشمن درست توی چشم سید نشسته بود.....
چشم هایی که شبها قوت دیدن نداشت به لقاء خدا روشن شده بود ...
.سیدی که به ما سفارش میکرد که هوای منو داشته باشید در نوزده سالگی به آسمان پرکشید و ما امروز به او التماس میکنیم که سید !!!!!! هوای ما رو داشته باش .....
هرکس به سید بدهکاره به این آدرس مراجعه کنه و بدهیش رو بده .
گلزار شهدای بهشت زهراء(س)-قطعه 53 –ردیف 22 - شماره 1

🍃🍂🌷🌹🍃🍂🌷🌹🍃🍂🌷🌹🍃🍂🌷🌹🍃🍂🌷🌹
🍃🍂🌷🌹@alvaresinchannel
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹
🌹
#عزاداری_شب_اول_محرم
مهرماه 1363
در خانقاه عشق
🔻 #ارتفاعات_بازی_دراز


هنوز هوا روشن بود که از سرآبگرم #سر_پل_ذهاب به سمت #بازی_دراز حرکت کردیم .
سه تا وانت بچه های اطلاعات عملیات و 3 تا وانت هم بچه های تخریب و چند تا ماشین هم بچه ها عملیات و ستاد لشگر10 بودند که به سمت بازی دراز حرکت کردیم و به سختی توانستیم خود را به نزدیکی قله 1150برسونیم .
دشمن از روی ارتفاعات اطراف بر روی این قله دید کامل داشت.زمین مسطح محدودی بالای قله پیدا کردیم و چند تا پتو پهن کردیم و این شد #حسینیه ما.
بعضی از فرمانده هان میگفتند اینجاجان پناه نداره.اونها نگران بودند که اگر دشمن تیر اندازی کنه و یا با توپ و خمپاره بزنه بچه ها آسیب ببینند اما بچه ها اصرار داشتند که مراسم عزاداری بالای ارتفاع باشه.
نماز مغرب و عشاء رو خوندیم و مشغول تعقیبات نماز بودیم که تیر های رسام دشمن بود که از روی ارتفاعات مجاور ما به سمت آسمان شلیک میشد.
بعضی ها گفتند اینها برای این است که #شب_اول_محرم شب اول سال قمری است جشن گرفتند و بعضی هم نظرشون بود که شلیک تیرها به خاطر ترس از عملیات رزمندگان است.
قبل از عزاداری یکی از دوستان چند جمله از فلسفه قیام امام حسین علیه السلام بیاناتی فرمود و بعد من شروع کردم به روضه خوندن و بعد هم سینه زنی ، که یادمه اون شب از حضرت حر (ع) خوندم و این نوحه رو دم دادم که:
من آمدم بر درگهت حسین جان.
تاکه شوم خاک رهت حسین جان.
ویی که آمال منی.مستحضر از حال منی
مظلوم حسین جان.
بچه ها سر پا شدند و سنگین سینه میزدند و بعد هم شور حسین جان گرفتیم و در آخر سینه زنی هم شور معروف جبهه رو که تازه رسم شده بود خوندم..قال رسول الله نور عینی...حسین و منی انا من حسینی...حسین جان کربلا...حسین حسین...حسین جان نینوا...حسین حسین...
وقتی بچه ها #حسین_حسین میگفتند صداشون با برخورد به صخره ها و در تاریکی شب توی ارتفاعات میپیچید انگار روی تمام قله ها سینه زنی برپا شده .
از روی تمامی قله ها از قعر دره های بازی دراز صدای حسین جان به گوش میرسید به طوری که فرماندهان تذکر دادند زود جلسه رو تمام کنید..چون نگران بودند این سروصدا به دشمن برسه و ارتفاعات رو زیر آتیش بگیرند.
اداره سینه زنی از دست من نوحه خون خارج شده بود و هیچ جور نمیشد بچه ها رو آروم کرد.
تازه از وسط حلقه عزاداری نوحه شور عوض شد و دیدم بچه ها میخونند.
شور شهادت به سرم آمده...کرببلا در نظرم آمده...و یک صدا فریاد میزنند ..حسین جان زیارت...حسین جان شهادت....
اونشب اونقدر بچه ها بر سر و سینه زدند تا از حال رفتند .
آنشب حال عجیبی بود . حتی بعد از اتمام عزاداری بعضی ها هنوز گریه میکردند.
فردای اونروز یعنی #روز_اول_محرم وقتی اومدیم #حسینیه_گردان_تخریب_لشگر10 در سرآبگرم برای نماز ظهرو عصر دیدیم #شهید_حاج_کاظم_رستگار به عنوان امام جماعت جلو ایستاده و نماز رو به امامت ایشون خواندیم و بعد از نماز ایشون چند دقیقه صحبت کردند و در آخر صحبتشون فرمودند که شنیدم دیشب برای عزاداری رفتید بازی دراز؟؟؟؟
عزاداری تون قبول باشه.
اما اگرخدای نکرده اتفاقی می افتاد چی.
من به فرمانده هاتون تذکر میدم که دیگه از این کارها نکنند.

✍️✍️ : راوی: #جعفر_طهماسبی
🔺
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
@alvaresinchannel
🌹🔸🌹🔸🌹🔸🌹🔸

#آقا_سعید_لشگر_10_هم_پرکشید
#سردار_دلاور_لشگر_10
#آقا_سعید_ادیبی
#طلوع_1339
#عروج_1398

چند سالی بود که ردای نوکری و خادمی میهمانان #امام_هادی و #امام_عسگری علیهم السلام رو بدوش انداخته بود.
#ایام_اربعین با همه ی وجودش ، دربست در خدمت زائرانی بود که شب هنگام در #سامرا بیتوته میکردند ومیهمان سرداب حضرت صاحب علیه السلام بودند.
سر از پا نمیشناخت و با همه ی مشقاتی که داشت سعی میکرد حق مهمان نوازی رو ادا کنه.
آقا سعید همه جا بود و هیچ جا دیده نمیشد
آقا سعید هیچگاه جبهه رو ترک نکرد
دفاع مقدس آقا سعید سال نداشت و معطل زمان نبود
هرجا خدمتی بود خودش رو میرسوند.
بودند همسنگرانی که بعد از دفاع مقدس جهاد رو بوسیدند و کنار گذاشتن و مجاهدتشون نگاه کردن به آلبوم عکسهاشون و ایکاش گفتن شده بود
اما سعید لباس جهاد رو از تنش در نیاورد و همچنان گمنام و بی نام جهاد میکرد.
آقا سعید سنگ صبور هیات های رزمندگان لشگر10 بود
خودش هیات دار بود و با هیات نفس میکشید
بهترین اوقاتش با همرزمانش سپری میشد و سعی میکرد صبورانه حرف ها رو بشنود و چون برادری بزرگتر راهنمایی کند.
صدمات جبهه بر جسمش غلبه پیدا کرده بود اما هیچگاه دنبال نامه و پرونده ای نرفت و جایی ثبت نشد که این مجاهد ، زخم رزم به تن دارد. ................ و همچنان گمنام ماند.
پائیز سال 96 زمین لرزید و مردم عزیز #سر_پل_ذهاب را گرفتار خرابی کرد.
آقا سعید تازه ازخدمت به زائرین اربعین در سامرا برگشته بود و هنوز خستگی سفر را ز تن بیرون نکرده بود که ساکش را بست و خودش را به سرپل ذهاب رساند و روزها و هفته های متوالی علمدار قرارگاه سیدالشهداء علیه السلام در بازسازی سرپناه مردم خسارت دیده از زلزله شد.
اونجا بود ناچارا به تصویر کشیده شد که چگونه پدرانه با اهدای اسباب بازی به کودکان غمدیده زلزله زده غم را از چهره آنان پاک میکند .
و آخرین باری که سعید از میزبانی زائران اربعین از سامرا آمد با خود دردی همراه داشت.
و این درد هر روز که میگذشت بیشتر در عمق جانش نفوذ میکرد.
چند ماهی با حفظ سمت فرمانده ناحیه ی بسیج حضرت عبدالعظیم علیه السلام هم شده بود.
سعی میکرد بیماریش را کتمان کند اما نشد و شد آنچه شد
آقا سعید رزمندگان لشگر10 سیدالشهداء(ع) ، چند روز به محرم و در نزدیکی 60 سالگیش پرکشید و تنها خواسته اش این بود که پیکرش در جوار همرزمان شهیدش میهمان خاک شود.
روحش شاد
و همنشینی با شهدا بر او مبارکباد
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فردا دوشنبه برای تشییع پیکرت می آئیم
قرار ما
ساعت 10 صبح
حسینیه سیدالشهداء(ع)
شهرری- میدان نماز-بلوار امام حسین علیه السلام
ستاد سپاه استان تهران
@alvaresinchannel
🌿🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌿🌺
#خبری_که_شوکه_ام_کرد
#خبر_اسارت
سردار آزاده تخریبچی
#حاج_عبدالله_سمنانی
معاون گردان تخریب لشگر10
اسارت دیماه 64 #جزیره_ام_الرصاص
✍️✍️✍️راوی: #علیرضا_شکاری
یکی از روز هایی که برای شناسایی #جزیره ام_الرصاص ، بالای یکی از انبار های #گمرک_بندر_خرمشهر در حال دید زدن جزیره با دوربین خرگوشی بودم ، یکی از بچه های #واحد_اطلاعات_عملیات خیلی بی صدا اومد کنارم و گفت چه خبر ؟ چیزی شکار کردی؟ البته هر کسی که به من میرسید به خاطر فامیلیم اینو میپرسید . جواب دادم صبح زود دوتا عراقی رو دیدم که با #لباس_غواصی اومدن توی آب . دیگه ندیدمشون . گفت بچه های ارتش توی یه "بارج" گرفتنشون خیالت راحت . گفتم خدا رو شکر . من از اون پرسیدم چه خبر ؟ گفت دیشب یکی از #بچه_های_تخریب اونطرف #جزیره_ام_الرصاص اسیر شد .شکه شدم .... مثل اینکه یکی سیلی بهم زده باشه .
گفتم کی؟ گفت : #برادر_سمنانی. خیلی حالم گرفته شد . ازش پرسیدم چطوری اسیر شد . گفت دیشب رفته بودند برای شناسایی پل پشت جزیره ام الرصاص اونجا اسیر شد .پلی که جزیره ام الرصاص را به #جزیره_ام_البابی وصل میکرد . اون روز خیلی دمق بودم . شب قرار بود بریم شناسایی.
قبل از اینکه بریم توی آب #حاج_احمد_عراقی(شهید حاج احمد فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر10سیدالشهداء(ع) بود) اومد کنار آب پیشم. گفت خبر داری دیشب چی شده ؟ گفتم آره سمنانی اسیر شده .
ازم پرسید میتونی کارش رو ادامه بدی؟ گفتم برم برای شناسایی پل ؟ ادامه داد . ببین پل وضعش چه جوریه. جنسش چیه مواد گذاری شده یا نه ؟ موانع اطرافش رو چک کن . بقیه کار ها با بچه های ما . روی همدیگه رو بوسیدیم و زدیم به اروند .
رسیدیم به موانع توی آب .تغییرات در موانع نبود . رد شدیم و داخل جزیره شدیم . کانال های صاف و تمیز بود . بعضی جاهاش گچ کاری شده بود . از کنار سنگر های تدارکات و نیروشون ردشدیم و طولی نکشید رسیدیم به پل . اگه اشتباه نکنم #پل_شناور بود . خواستم برم توی آب که #سر_تیم_اطلاعات بهم اجازه نداد . از جناح راست کنارهای پل رودیدم ازکناره های پل سیم آویزون بود. به سر تیم اطلاعات گفتم به نظرت اینا سیم تلفنه؟ نگاه کرد و گفت نه . گفتم انگار پل مواد داره. باید برم ببینم . باز هم اجازه نداد . گفت نگهبانان هاشون زیاد شدن . روی پل حساس شدن .
گفتم از اینجا چیزی نمیفهمم ، باید برم نزدیکتر . خلاصه تا ۵ متری پل رسیدم . همون اول پل تقریبآ زیرش تله انفجاری داشت . به سرتیم گفتم پل #تله_تحت_کنترل داره و برگشتیم سمت اروند رود و برگشتیم توی مقر خودمون .
گزارش منتقل شد . بعد از عملیات والفجر ۸ بچه های اطلاعات از فاو اسناد و #مدارک_استخبارات رو منتقل کرده بودند به مقر لشکر در خرمشهر . در اسناد به برگه بازجویی #برادر_سمنانی برخورد کرده بودند .در بازجویی سمنانی عنوان کرده بوده که اهل خرمشهر هست و به خاطر اینکه شنا بلد بوده به رودخانه فرستادنش و در جواب اینکه فرمانده ات کی هست ؟ گفته بود محمد تیموری فرمانده ما بود . البته #حاج_محمد_تیموری قبل از اینکه برای شناسایی بریم این سفارش رو به ما هم کرده بود که اگه اسیر شدید به عراقی ها بگید فرمانده ما تیموری هست.
🌿🌺
🌿🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

@alvaresinchannel
🍃🌷🌹🍂🍃🌷🌹🍂🍃🌷🌹🍂🍃🌷🌹🍂🍃🌷🌹🍂🍃🌷🌹🍂🍃🌷🌹
🍃🌷
#فرشته_گل_آلود
#غواص_شهید
#سید_مصطفی_خاتمیان
گردان قمر بنی هاشم علیه السلام

✍🏿✍🏿راوی :#جعفر_طهماسبی

حدود ساعت 9 شب بود که ار کنار #نهر_عرایض به آب افتادیم...#غواص_های
_اطلاعات و #تخریب جلو میرفتند و من و #علی پیکاری پشت سر اونها و سید هم پشت سر علی، قرار بود که وقتی وارد جریان اروند شدیم دستها رو به هم بدیم تا جریان آب بچه ها رو پراکنده نکنه. با لطف خدا و توجه خاص فرمانده مون #حضرت_صاحب علیه_السلام پامون به اونطرف آب و ساحل #جزیره_ام_الرصاص رسید
حدود ساعت 10 شب بود که سمت راست ما یعنی در نوک #جزیره_ماهی درگیری شروع شد و آسمان پر شد از منور و سنگر تیربار مقابل دشمن مقابل معبر ما تیر اندازی رو شروع کرد.. هنوز موانع کامل باز نشده بود که سید به من گفت جعفر امانش نده دقیق گلوله #آر_پی_جی رو بزن توی دریچه سنگر تیربار..
من تا سینه از آب بالا اومدم و به سمت سنگر شلیک کردم...
گلوله اول به علت اینکه خرجش توی آب خیس شده بود شلیک نشد.. سید با عصبانیت گفت گلوله دوم... و تا من اومدم گلوله رو توی لوله آرپی جی بگذارم سید زیر لب مدام میگفت یا فاطمه زهراء(س) خودت کمکمون کن...
تا من گلوله رو بزنم سید امان نداد و با بچه ها از معبر رد شدند و وارد کانال شدند....
قبل از من ، علی پیکاری وارد کانال شد و من هم آخرین نفری بودم که توی کانال پریدم ...
وارد کانال شدیم و رفتیم سمت مسیری که بچه ها رفته بودند که دیدم یکی کف کانال افتاده و یکی دیگه از بچه ها بالای سرش و هی صداش میکنه ...#آقاسید...#آقا سید...چی شد...
بارون هم داشت میومد ...کف کانال خیلی لیز شده بود و وقت معطلی کنار سید نبود....
هرکسی سراغ سنگری رفته بود و با دشمن درگیر بود..من هم توی کانال دنبال نارنجک های عراقی ها میگشتم چون نارنجک های خودم رو توی آب ریخته بودم .
توی کانال کار به درگیری تن به تن کشیده بود .... یک دستمون کارد غواصی بود و دست دیگرمون نارنجک...
مثل فیلم های جنگی پیم نارنجک رو با دندون بیرون میکشیدیم و پرت میکردیم ... تقریبا کانال پاکسازی شده بود... غیر از شهدا همه مجروح بودند و عمده بچه ها هم از ناحیه #سر و #صورت و #پهلو مورد اصابت قرار گرفتند ....
صدای #قایق_ها میومد که این نوید رسیدن نیروی پشتیبانی بود. بچه ها اومدند و کمک کردن برای انتقال مجروحین....

وقتی عقب میرفتیم زیر نور منور چشمم افتاد به پیکر مطهر شهید آقا #سید_مصطفی_خاتمیان که گونه سمت چپش گود رفته بود...
یاد یکی دو ساعت قبل افتادم که وقت حرکت سید گفت: من شبها چشمهام کوره و نمیبینه....گلوله دشمن درست توی چشم سید نشسته بود.....
چشم هایی که شبها قوت دیدن نداشت به لقاء خدا روشن شده بود ...
.سیدی که به ما سفارش میکرد که هوای منو داشته باشید در نوزده سالگی به آسمان پرکشید و ما امروز به او التماس میکنیم که سید !!!!!! هوای ما رو داشته باش .....
هرکس به سید بدهکاره به این آدرس مراجعه کنه و بدهیش رو بده .
گلزار شهدای بهشت زهراء(س)-قطعه 53 –ردیف 22 - شماره 1

🍃🍂🌷🌹🍃🍂🌷🌹🍃🍂🌷🌹🍃🍂🌷🌹🍃🍂🌷🌹
🍃🍂🌷🌹@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#نوید_شهادت
به یاد شهید مدافع حرم
#شهید_بی_سر
#نوید_صفری

شهادت نوید عزیز من رو یاد این یک بیت شعر مولوی انداخت:

چون نشینی بر سر کوی کسی
عاقبت بینی تو هم روی کسی

باب آشنای من با نوید عزیز سه چهار سال قبل در #گلزار_شهدای_بهشت_زهرا_سلام_الله_علیها مقابل مزار سردار شهید تخریب آسید محمد زینال حسینی در عصر پنجشنبه ای باز شد.
یه جوون با مو و ریش حنایی همراه رفیق روزهای جبهه ما مرتضی رسولی بود و با هم مواجه شدیم.
مرتضی من رو معرفی کرد و بعد هم گفت ایشون پسرم هستند
به مرتضی نمیخورد پسری به این سن وسال داشته باشه ..
و این آشنایی گذشت و هر شب جمعه ما با این جوون ، مقابل ایستگاه صلواتی انتظار در قطعه 29 گلزار شهدای تهران روبرو میشدیم و بعد از روبوسی بهش میگفتم سلام به بابا برسون.
بعد ها فهمیدم که این پسر مرتضی نیست.
اما معروف شده بود به پسر مرتضی...
اینها همه مقدمه آشنایی بود اما نکته:

برگردم به شعر مولانا
چون نشینی بر سر کوی کسی

نوید #کوچه_گرد_شهدا بود و هر وقت فراقتی داشت خودش رو به مزار شهدا میرسوند.
البته این جوون خودش تنها نبود همیشه یه تعداد جوون مثل خودش همراهش بودند و سعی میکرد در طریقت شهدا دست دیگران رو هم بگیره.
و الغرض :
عاقبت هم چشمش به دیدار آقا و مولای شهدا روشن شد و در صف شهدا قرار گرفت..
اون هم #شهید_بی سر.
یاد این مرثیه ی جبهه که بارها خونده بودم افتادم

#ای_خوشا_با_فرق_خونین در لقاء یار رفتن
#سر_جدا_پیکر_جدا در محفل دلدار رفتن
#نوید عزیز #تازه_داماد بود و به #حنظله_غسیل_الملائکه اقتدا کرد و عروس جوان را به خدا سپرد و عروس شهادت رو به بر کشید.
شهادت نوش جان و گوارای وجودش
و باز ما از راه ماندیم

#ما_مدعیان_صف_اول_بودیم
اما..............
#از_آخر_مجلس_شهدا_را_چیدند

#جا_مانده_از_شهدا
#جعفر_طهماسبی
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
▪️
▪️
#یاد_همه_درگذشتگان_زلزله_غرب_کشور_بخصوص_شهر_سر_پل_ذهاب_گرامیباد

▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
این روزها نام قطعه ای از سرزمین عزیزمان که روزگاری خانقاه عاشقان و به حق پیوستگان بود بر سر زبان ها افتاده و همگان سعی میکنند به نوعی غمدیدگان و خسارت دیدگان از زلرله این سرزمین را یاری کنند
#سر_پل_ذهاب
شهری که به حرم #محمد_ابن_اسحاق_قمی مشهور بود
یادش بخیر
روزگارانی در کنار فرمانده عزیزمون شهید #حاج_عبدالله_نوریان در 5 کیلومتری این سرزمین در #مقر_سر_آبگرم ساکن بودیم
و روزها در رفت و برگشت برای #پاکسازی_میادین_مین_ارتفاعات_بازی_دراز از داخل شهر مظلوم #سر_پل_ذهاب میگذشتیم
شهر خالی از سکنه بود و تنها ساختمان سر پا ، بقعه محقر و گلوله خورده #احمد_ابن_اسحاق_قمی بود
یک بار به مناسبتی مسابقه دوی استقامت گذاشتند و مسیر5 کیلومتری سرآبگرم تا بقعه احمد ابن اسحاق رو دویدیم
این روزها دوباره خاطرات بودن با شهیدان در این سرزمین را مرور میکنیم و خدا را به حرمت شهدا سوگند میدهیم که درگذشتگان ناشی از زلزله این شهر مظلوم را غریق رحمت نموده وفضل و رحمتش را شامل صدمه دیدگان این سرزمین بنماید
▪️
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
@alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹
#روزی_که_فرمانده_از_فوتبال_بازی_توبه_کرد
#سردار_شهید_تخریب
#حاج_عبدالله_نوریان
#فرمانده_تخریب_و_مهندسی_رزمی_لشگر_10
شهادت عملیات والفجر 8 فاو

✍️✍️✍️✍️ راوی: #علیرضا_شکاری

گردان تخریب از سومار اومد به سمت جنوب.
نیمه دوم سال 61 بود . محل استقرار خاصی در جنوب نداشتیم . #مقر_شهید_کهن (الوارثین) هنوز وجود نداشت .
وارد منطقه عملیاتی #فتح_المبین شده بودیم . آثار #عملیات_فتح_المبین رو توی منطقه میشد مشاهده کرد.
تا کامل مستقر بشیم، از سر کنجکاوی رفتم یه دوری بزنم ببینم چه خبره .
دو سه تا گور دسته جمعی عراقی ها و یک زمین فوتبال نزدیک ما بود .
تا زمان رسیدن کمپرسی های حامل وسایل ، آواره بودیم . نیمه شب کمپرسی ها رسیدند .
شروع کردیم توی تاریکی چادر زدن .
خوابم نمیآمد رفتم کمک چادر تدارکات ‌یا بعضی وقت ها ندارکات.
نزدیکی های #اذان_صبح خوابم برد . خسته بودم . #صدای_اذان یکی از بچه های گردان رو شنیدم .
ولی نمیتونستم از جام بلند بشم .تنبلیم گل کرده بود . سرم رو کردم زیر پتو. کمی گذشت دیدم صدای نماز خوندن میاد .
چقدر هم خوب نماز میخوند . نمازش که تموم شد خیلی آروم و با التماس شروع کرد به #دعا_خوندن .
خدایا #رزمندگان_اسلام رو در پناه خودت نگه دار .
خدایا #رزمندگان_اسلام برای نماز جون خودشون رو تقدیم پیشگاه تو میکنند از آنها قبول بفرما .
از خجالتم نمیتونستم پتو رو کنار بزنم .
خلاصه پتو رو زدم کنار دیدم #حاج_عبدالله ست .
برای بیدار کردن به خودش اجازه ندادن که من رو از خواب بیدار کنند ولی به وظیفه شرعی خودش با ظرافت عمل کرد .
خلاصه #نماز_صبح اقامه شد .
صبحگاه برگرار شد .
بعد از صبحگاه به یکی از بچه ها گفتم : این بغل یه #زمین_فوتبال هست بریم بازی کنیم .
نمیدونم یه توپ از کجا پیدا کردیم .
تیم درست کردیم شروع کردیم به بازی .
#حاج_عبدالله قاطی بچه ها شد . بسیار عالی بازی میکرد . پر از تکنیک و انرژی .
بازی تمام شد و رفتیم توی چادرها مستقر شدیم .
اونروز به بازی گذشت .
نصفه شب از چادر زدم بیرون .از نزدیک #چادر_حاج_عبدالله رد شدم .. صدای گریه و زاری میآمد نزدیک تر شدم . صدای ناله و گریه برای حاج عبدالله بود .
با گریه داشتند قربون صدقه #سر_مبارک_اباعبدالله _علیه_السلام میرفتند .
پیش خودم گفتم چه حالی میکنه، #امام_حسین ازشون قبول کند .
برگشتم توی چادر .
فردای آن شب حاجی با چشمان پف کرده سر #صبحگاه صحبت رو شروع کرد.
با صدای گرفته . کمی از واقعه کربلا صحبت کردند تا صحبت به بریدن گلوی سالار شهیدان رسید ، گریه کرد .
گریه ایی که تا آن زمان از هیچ کسی ندیده بودم . به سختی به صحبتش ادامه داد . اشاره به روز قبل و #فوتبال روز قبل کردند .باز گریه . .خیلی تعجب کردم ...برای فوتبال چرا گریه میکنند .
تا اشاره به ملعونینی کردند که با پا به #سر_نازنین_سالار_شهیدان آقا اباعبدالله (ع ) میزدند .
#حاج_عبدالله در حضور بچه های گردان تخریب توبه کرد. که کاری شبیه به کار دشمنان ائمه اطهار نکند . و از آن زمان به بعد فوتبال بازی رو کنار گذاشت و بچه های #تخریبچی_لشگر_10 بعد از اون روز به پیروی از فرمانده شون تا پایان جنگ فوتبال بازی نکردند .
🌿🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌿🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌿🌺
#خبری_که_شوکه_ام_کرد
#خبر_اسارت
سردار آزاده تخریبچی
#حاج_عبدالله_سمنانی
معاون گردان تخریب لشگر10
اسارت دیماه 64 #جزیره_ام_الرصاص
✍️✍️✍️راوی: #علیرضا_شکاری
یکی از روز هایی که برای شناسایی #جزیره ام_الرصاص ، بالای یکی از انبار های #گمرک_بندر_خرمشهر در حال دید زدن جزیره با دوربین خرگوشی بودم ، یکی از بچه های #واحد_اطلاعات_عملیات خیلی بی صدا اومد کنارم و گفت چه خبر ؟ چیزی شکار کردی؟ البته هر کسی که به من میرسید به خاطر فامیلیم اینو میپرسید . جواب دادم صبح زود دوتا عراقی رو دیدم که با #لباس_غواصی اومدن توی آب . دیگه ندیدمشون . گفت بچه های ارتش توی یه "بارج" گرفتنشون خیالت راحت . گفتم خدا رو شکر . من از اون پرسیدم چه خبر ؟ گفت دیشب یکی از #بچه_های_تخریب اونطرف #جزیره_ام_الرصاص اسیر شد .شکه شدم .... مثل اینکه یکی سیلی بهم زده باشه .
گفتم کی؟ گفت : #برادر_سمنانی. خیلی حالم گرفته شد . ازش پرسیدم چطوری اسیر شد . گفت دیشب رفته بودند برای شناسایی پل پشت جزیره ام الرصاص اونجا اسیر شد .پلی که جزیره ام الرصاص را به #جزیره_ام_البابی وصل میکرد . اون روز خیلی دمق بودم . شب قرار بود بریم شناسایی.
قبل از اینکه بریم توی آب #حاج_احمد_عراقی(شهید حاج احمد فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر10سیدالشهداء(ع) بود) اومد کنار آب پیشم. گفت خبر داری دیشب چی شده ؟ گفتم آره سمنانی اسیر شده .
ازم پرسید میتونی کارش رو ادامه بدی؟ گفتم برم برای شناسایی پل ؟ ادامه داد . ببین پل وضعش چه جوریه. جنسش چیه مواد گذاری شده یا نه ؟ موانع اطرافش رو چک کن . بقیه کار ها با بچه های ما . روی همدیگه رو بوسیدیم و زدیم به اروند .
رسیدیم به موانع توی آب .تغییرات در موانع نبود . رد شدیم و داخل جزیره شدیم . کانال های صاف و تمیز بود . بعضی جاهاش گچ کاری شده بود . از کنار سنگر های تدارکات و نیروشون ردشدیم و طولی نکشید رسیدیم به پل . اگه اشتباه نکنم #پل_شناور بود . خواستم برم توی آب که #سر_تیم_اطلاعات بهم اجازه نداد . از جناح راست کنارهای پل رودیدم ازکناره های پل سیم آویزون بود. به سر تیم اطلاعات گفتم به نظرت اینا سیم تلفنه؟ نگاه کرد و گفت نه . گفتم انگار پل مواد داره. باید برم ببینم . باز هم اجازه نداد . گفت نگهبانان هاشون زیاد شدن . روی پل حساس شدن .
گفتم از اینجا چیزی نمیفهمم ، باید برم نزدیکتر . خلاصه تا ۵ متری پل رسیدم . همون اول پل تقریبآ زیرش تله انفجاری داشت . به سرتیم گفتم پل #تله_تحت_کنترل داره و برگشتیم سمت اروند رود و برگشتیم توی مقر خودمون .
گزارش منتقل شد . بعد از عملیات والفجر ۸ بچه های اطلاعات از فاو اسناد و #مدارک_استخبارات رو منتقل کرده بودند به مقر لشکر در خرمشهر . در اسناد به برگه بازجویی #برادر_سمنانی برخورد کرده بودند .در بازجویی سمنانی عنوان کرده بوده که اهل خرمشهر هست و به خاطر اینکه شنا بلد بوده به رودخانه فرستادنش و در جواب اینکه فرمانده ات کی هست ؟ گفته بود محمد تیموری فرمانده ما بود . البته #حاج_محمد_تیموری قبل از اینکه برای شناسایی بریم این سفارش رو به ما هم کرده بود که اگه اسیر شدید به عراقی ها بگید فرمانده ما تیموری هست.
🌿🌺
🌿🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

@alvaresinchannel
More