🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹#من_سرباز_حسینم#تخریبچی_شهید_علیرضا_پیکاریشهادت عملیات کربلای5 شلمچه
یات یات بیز حسینین عسکری یوخ
( بخواب بخواب من سرباز حسینم ) .....
این تیکه کلام
#شهید_علیرضا_پیکاری بود
✍️✍️✍️ راوی:
#علی_شکاریتوی خط
#دریاچه_نمک فاو روی پد بودم دیدم یه غولتشن بعثی که عین دیو میموند ، داره از روبرو میاد.
علی
پیکاری دراز کشیده بود داشت آسمون رو نگاه میکرد و میگفت انگار عراقی ها خمپاره و توپ هاشون رو کنترات دادن به کارگر های سر خیابونشون و گفته بودن انقدر بریز ید توش تا پر بشه .
منم داشتم اون سرباز بعثی رو میدیدم که داشت می اومد سمت ما .
به علی
پیکاری گفتم علی یکی از اون کارگرها داره میاد .....
علی یه غلطی زد و برگشت سمت من .
یارو رو نشونش دادم .
علی گفت بگیرمش ؟
گفتم مگه کفتره ؟ گفت نیگا کن .
یارو رسید نزدیکمون .
علی همونجور که دراز کشیده بود پا شو دراز کرد یه پشت پا زد بهش . اونم با مخ اومد زمین . دوتایی ریختیم سرش خیلی زورش زیاد بود . اومدم با سنگ بزنمش ، هر چی اینور و انور رو نگاه کردم سنگ مناسبی پیدا نکردم.
علی دوتا چشمای یارو گرفته پاهاشو گره زده دور گردن یارو . هی داد میزد نکشیش . نکشیش .
انصافآ نه دل کشتنش رو داشتم . نه مال این حرفا بودم .
وسط این درگیری یه دفعه علی سر یارو داد زد :
#یات_یات_بیز_حسینین_عسکری_یوخ( بخواب بخواب من سرباز حسینم )
یارو نمیدونم چی فکر کرد . بی حرکت شد .
گفتم علی خفش کردی .
گفت نه بابا هنوز زندس ، چون هنوزنفسش پامو داغ میکنه .
سرباز بعثی شروع کرد به عربی حرف زدن و دخیل . دخیل میکرد .
من دستاشو بستم و علی هم چشماشو بست .
بلندش کردیم انداختیمش جلو .
فکر کنم نیم متر از منو علی بلند تر بود .
یه ۳۰۰ متری آوردیمش عقب و تحویلش دادیم .
بعدا فهمیدیم از کماندوهای سودانی بود و اومده بود اسیر بگیره .
از علی
پیکاری پرسیدم چی شد وسط دعوا اون گفتی:
#یات_یات_بیز_حسینین_عسکری_یوخ( بخواب بخواب من سرباز حسینم )
علی گفت : مگه قراره ما سرباز کی باشیم .
فرمانده مگه از آقا امام حسین(ع) بالاتر هم هست .
یاد همه ی شهدا بخیر
تخریبچی شهید علی رضا
پیکاری فرمانده
#بچه_های_غواص_تخریبچی_لشگر_10 بود که برای معبر زدن مقابل
#دژ_شلمچه در
#عملیات_کربلای_5 دل به آب زد.
و در داخل آب در حین باز کردن معبر در میان انبوهی از موانع با تیر مستقیم دشمن سینه اش شکافت و به اربابش امام حسین علیه السلام ملحق شد.
@alvaresinchannel