الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#به_من_میگن_سید_مجتبی
Channel
Logo of the Telegram channel الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELPromote
537
subscribers
10.3K
photos
645
videos
247
links
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌺
#نقطه_رهایی
#سید_تخریبچی
#شهید_سید_مجتبی
#زینال_حسینی
شهادت : عملیات سیدالشهداء(ع)
اردیبهشت سال 65 #فکه
✍️✍️✍️ راوی : #مرتضی_عزتی

🍂🍃#پرده_اول :
ما سوار لندکروزها از اردوگاه #الوارثین بیرون رفتیم. توی ماشین که می رفتیم، دقت کردم دیدم یک نفر با لباس بسیجی تو جمع ما نشسته. تا حالا اون رو ندیده بودم. بیشتر دقت کردم، دیدم همه رو می شناسم به جز اون. تو همین فکر بودم، ولی خوب اطراف را هم نگاه می کردم. به جاده آسفالته که رسیدیم، پیچیدیم به راست یعنی به #سمت_فکه. متوجه شدیم که عملیات طرف فکه است.
کمی رفتم به طرف اون بسیجی که تا حالا اونو ندیده بودم. نشستم پیشش. گفتم: ببخشید من شما رو تا حالا ندیدم. شما توی #گردان_تخریب هستید؟
مثل اینکه نمی خواست صحبت کنه. با بی میلی از اینکه چیزی بگه، گفت: بله.
کوتاه نیومدم باز پرسیدم: پس #تا_حالا_شما_کجا_بودید که من شما رو ندیده ام؟
گفت: من بودم. مثل اینکه نمی خواست خیلی چیزی بگه.
گفتم خُب چرا من شما رو ندیده بودم؟ کجا بودید که من ندیدم؟
بالاخره، گفت: زاغه بودم.
از اون پرسیدم اسمت چیه؟ اول پاسخ نداد.
باز پرسیدم.
انگار نمی خواست خیلی از خودش بگه، با اکراه گفت: #اسمم_مجتبی_است.
گفتم: مجتبای چی؟
گفت: مجتبی دیگه.
گفتم فامیلی تون چیه؟
پاسخ نداد. خیلی اصرار کردم. بعد از چند بار اصرار که اسم شما چیه؟ کی هستید؟ چه کاره هستید؟
گفت: #به_من_میگن_سید_مجتبی.
پیش خودم گفتم: کمی پیش رفتم.
باز هم اصرار کردم و فامیلی شو پرسیدم.
نگفت.
گفتم من شما رو چی صدا کنم؟ گفت: #سید_مجتبی.
این هم برای من یک معما شد که چرا این همه اصرار داره فامیلی شو نگه.
دیدم بیشتر از این فعلا خوب نیست اصرار کنم. …
تو همین فکرها بودم که رسیدیم یک جا که چند صد نفری کنار جاده، پشت یک تپه جمع بودند. اینجا #نقطه_رهایی ما برای #عملیات بود.
🍃🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌺
#نقطه_رهایی
#سید_تخریبچی
#شهید_سید_مجتبی
#زینال_حسینی
شهادت : عملیات سیدالشهداء(ع)
اردیبهشت سال 65 #فکه
✍️✍️✍️ راوی : #مرتضی_عزتی

🍂🍃#پرده_اول :
ما سوار لندکروزها از اردوگاه #الوارثین بیرون رفتیم. توی ماشین که می رفتیم، دقت کردم دیدم یک نفر با لباس بسیجی تو جمع ما نشسته. تا حالا اون رو ندیده بودم. بیشتر دقت کردم، دیدم همه رو می شناسم به جز اون. تو همین فکر بودم، ولی خوب اطراف را هم نگاه می کردم. به جاده آسفالته که رسیدیم، پیچیدیم به راست یعنی به #سمت_فکه. متوجه شدیم که عملیات طرف فکه است.
کمی رفتم به طرف اون بسیجی که تا حالا اونو ندیده بودم. نشستم پیشش. گفتم: ببخشید من شما رو تا حالا ندیدم. شما توی #گردان_تخریب هستید؟
مثل اینکه نمی خواست صحبت کنه. با بی میلی از اینکه چیزی بگه، گفت: بله.
کوتاه نیومدم باز پرسیدم: پس #تا_حالا_شما_کجا_بودید که من شما رو ندیده ام؟
گفت: من بودم. مثل اینکه نمی خواست خیلی چیزی بگه.
گفتم خُب چرا من شما رو ندیده بودم؟ کجا بودید که من ندیدم؟
بالاخره، گفت: زاغه بودم.
از اون پرسیدم اسمت چیه؟ اول پاسخ نداد.
باز پرسیدم.
انگار نمی خواست خیلی از خودش بگه، با اکراه گفت: #اسمم_مجتبی_است.
گفتم: مجتبای چی؟
گفت: مجتبی دیگه.
گفتم فامیلی تون چیه؟
پاسخ نداد. خیلی اصرار کردم. بعد از چند بار اصرار که اسم شما چیه؟ کی هستید؟ چه کاره هستید؟
گفت: #به_من_میگن_سید_مجتبی.
پیش خودم گفتم: کمی پیش رفتم.
باز هم اصرار کردم و فامیلی شو پرسیدم.
نگفت.
گفتم من شما رو چی صدا کنم؟ گفت: #سید_مجتبی.
این هم برای من یک معما شد که چرا این همه اصرار داره فامیلی شو نگه.
دیدم بیشتر از این فعلا خوب نیست اصرار کنم. …
تو همین فکرها بودم که رسیدیم یک جا که چند صد نفری کنار جاده، پشت یک تپه جمع بودند. اینجا #نقطه_رهایی ما برای #عملیات بود.
🍃🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
#ویژه_نامه_عید_غدیر