الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#به
Channel
Logo of the Telegram channel الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELPromote
537
subscribers
10.3K
photos
645
videos
247
links
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
#روزگار_وصل_یاران_یاد_باد
❇️ #شب_عملیات_عاشورای_3
اعلام رمز عملیات توسط سردار فضلی
بامداد 25 مرداد ماه 1364 #منطقه_فکه
#به_گوش_باشید
حسن.... ناصر
حاج حسن امیری فرمانده گردان حضرت قاسم(ع)
داود..... ناصر
شهید حاج داوود آجرلو فرمانده گردان علی اصغر(ع)
@alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
#به_خاطر_نجات_من_شهید_شد
#شهید_حاج_محی_الدین_خانی_فرسنگی
#شهادت : سوم مرداد 67
محل شهادت : #پاسگاه_زید
✍️✍️✍️✍️ راوی #حسین_گودرزی
روز دوم مرداد ۶۷ برای انجام عملیات دفاع سراسری رفتیم اهواز ، #پادگان_گلف .
نماز مغرب و عشا و که خواندیم یکی از مسئولین گردان برای توجیه عملیات و ماموریت #بچه های_تخریب آمد.
اول صحبتش از نحوه شهادت #حاج_سعید_تراب( معاون گردان حضرت زهرا) که روز قبل یه شهادت رسیده بودند و این که ظاهرا بعثی هاا بنزین ریخته بودن روی پیکر مطهرش و آتیشش زده بودن گفت. بچه هایی که حاج سعید تراب رو میشناختن( منجمله من) با شنیدن نحوه شهادتش خونمون بجوش اومده بود.
بچه ها توجیه و به گردانها مامورشدیم.
بغیر از سیم چین ووسایا مورد نیاز #بچه_های_تخریب ... به نفرات تخریب اسلحه کلاشینکف هم تحویل داده شد که ضمن معبر زدن با سایر رزمندگان به دفاع و عقب راندن عراقیها بپردازیم .
من و #شهید_محی_الدین_خانی_فرسنگی به یکی از گروهانهای #گردان_حضرت_علی_اکبر_(ع) مامور شدیم . شب تا صبح درحرکت بودیم تا به خط تعیین شده(پاسگاه زید) برسیم.
نماز صبح را که خواندیم زدیم به خط . در حین کاربرادر رضا کاشی هم بما ملحق شد .
دشمن هرچقدر در توانشون بود تانک و زرهی آورده بودن اما نیروی ایمان رزمندگان خاکریز به خاکریز عراقیها رو عقب میراند. باید درحین پیشروی سنگرهای عراقیها رو پاکسازی هم میکردیم وچون عراقیها خیلی سریع عقب نشینی میکردن ماهم فقط با انداختن نارنجک توسنگرهاشون پاکسازی رو انجام میدادیم .
من و شهید خانی فرسنگی و سایر رزمندگان دیگه رسیده بودیم به آخرین خاکریز عراقیها .
فقط یک خاکریز کوتاه یک متری مابین ما و عراقیها بود فاصلمون حدود ۱۵ متر بود. اولش بچه ها به اشتباه فکر کردن عراقیها، بچه های #گردان_حر هستن ولی بعداز اینکه دو سه تا از بچه ها رو زدن فهمیدیم عراقین .
یکی از بچه ها در حین تیراندازی گلوله ای خورد به بازوش و مجروح شد. بچه ها تقریبا با آتیش عراقیها همونجا زمین گیر شدن. من توی یک لحظه از خاکریز خودمون عبور کردم و خودمو رسوندم به اون خاکریز یک متری.
بچه های دیگه کپ کردن و نیومدن و من تنهایی پشت همون خاکریز بودم .
با عراقیها حدود ۵ متر فاصله داشتم.
فشنگ کلاشم تموم شد و دیگه کاری از دستم بر نمیومد . فقط یک نارنجک تو جیب بغلم نگهداشته بودم تا اگر بحث اسارت پیش اومد ازش استفاده کنم.
#شهید_خانی_فرسنگی چند بار تلاش کرد بسته های ۱۰ تایی فشنگ برام پرت کنه که بهم نمیرسید . عراقیها هم که منو تنها دیده بودن با انواع مهمات (آرپی جی.تیربار ونارنجک) به سمت من شلیک میکردند. توی دو مرحله که نارنجک انداختن دوتا ترکش نارنجک خورد تو دست و پای چپم .
خانی فرسنگی و بقیه بچه ها برای اینکه منو نجات بدهند دائم آتیش میریختن بسمت عراقیها و بمن میگفتن آتیش میریزیم رو سرشون تو برگرد عقب .
شهید خانی فرسنگی چند بار سرشو از خاکریز آورد بالا و با کلاش آتیش میریخت و من هر بار میدیدم تک تیرانداز عراقی بسمتش شلیک میکرد. دفعه آخری که #محی_الدین سرشو آورد بالا که آتیش بریزه من دیدم عراقیا تیری زدن تو گونه اش .چند لحظه بعد با رسیدن نیروهای کمکی شرایط عوض شد و آتیش بچه ها بیشتر شد و من تونستم خودمو بکشم عقب. امداد گر دست و پای منو پانسمان کرد و گفت اگه میتونی خودتو بکش عقب . من قبل از رفتن چون هنوز باورم نشده بود که خانی فرسنگی شهید شده باشه رفتم که چفیه رو از روی صورتش بردارم ببینمش ولی امدادگر نگذاشت و گفت خودتو بکش عقب. لنگ لنگان میومدم که رضا کاشی رو دیدم تیر خورده تو رانش و یکی از بچه ها داشت روی زمین میکشیدش عقب .
منم که رسیدم بهشون دوتایی دستای کاشی رو گرفتیم و میکشیدیمش درحالیکه خودمم لنگ میزدم. تا اینکه وانتی رسید و سوارش شدیم و اومدیم #بیمارستان_شهید_بقایی_اهواز. سالها بعد که رفته بودم سر قبر شهید خانی فرسنگی تو قطعه ۴۰ بهشت زهرا ، مادرشهید رو اونجا دیدم و چون هنوز باورم نمیشد اون شهید بزرگوار بخاطر نجات من شهید شده از مادرش نحوه شهادتشو پرسیدم که مادرش گفت من خودم ندیدم ولی دوستاش گفتن تیر خورده زیر چشمش که اونموقع برام مسجل شد اشتباه ندیدم نحوه شهادت اون بزرگوارو
تاریخ شهادتش صبح سوم مرداد ۶۷ بود . روحش شاد
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹
یکی از #شور_هایی که ما در #گردان_تخریب_لشگر_10 درسینه زنی هامون میدادیم و #شهید_تابش اوستای اجرای اون بود این شور بود که.
#شور_شهادت به سرم آمده.
#کرببلا درنظرم آمده.
#حسین_جان_زیارت.
#حسین_جان_شهادت
خدایی با این شور بعضی ها بیهوش میشدند.
توی جبهه با وجود اینکه توی گردان ما تعداد زیادی خوننده بود یاد ندارم رقابت و حسادتی بینشون ایجاد شده باشد همه اونها عاشق هم بودند.
حسینیه الوارثین یک #آمپلی_فایر_فاراتل داشت وچهارتا باند ستونی که چهارطرف حسینیه نصب شده بود.
واواخر جنگ هم یک دستگاه کوچکی روی آمپلی فایر نصب میشد که به صدای خوننده ها اکو میداد. که ما تا اومدیم کار با اون رو یاد بگیریم جنگ تموم شد.
#شهید_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده ما اگر کار عملیات در پیش نبود اصرار داشت که بچه های گردان برای #تاسوعا_و_عاشورا به هیات های خودشون در #تهرون برسند.
قرار بچه های گردان اونهایی که تهرون بودند وهیات خاصی نداشتند برای تاسوعا و عاشورا #مسجد_جامع_بازار تهران بود .
عزاداری ارباب توی سنگرهای وچادرهای جبهه کجا و توی شهر کجا.
درسته توی شهر لباس مشکی به تن ما بود اما عزاداری با لباس خاکی جبهه یه چیز دیگه بود.
امروز هم اون لباس خاکی ها رو من و خیلی از رزمنده ها به یادگار داریم.
اما هرکاری میکنیم اندازه تنمون نیست.
.دلیلش رو نمیدونم شاید شما خواننده این سطور بدونی .
پشت همون پیرهن نوشته.
#یا_زیارت_یا_شهادت
#به_زیارتش_رسیدیم.. #اما_به_بقیه_اش_نرسیدیم.

دلتنگ اون روزها: #جعفر_طهماسبی
🌿🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#حاج_علی_وسط_رفقاش
#به_یاد_رفقای_شهید
حاج علی در جوار مزار همسنگران شهیدش
#تخریبچی_شهید_صاحبعلی_نباتی
#تخریبچی_شهید_رضا_صمدیان
#تخریبچی_شهید_داوود_طاهری
#تخریبچی_شهید_ابراهیم_خوش_سیر
#تخریبچی_شهید_اسدالله_الهیاری
#تخریبچی_شهید_مجید_رضایی
🔷در تصویر نشسته از سمت راست شهید نباتی - شهید رضا صمدیان و حاج علی زاکانی و شهید داوود طاهری
قبل از عملیات بدر اسفند 1363 رزمندگان تخریب لشگر10

@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#به_سوی_بهشت
#مسافران_بهشتی
26 اردیبهشت سال 1367
#ارتفاع_شیخ محمد

این دو مسافر بهشتی علی اکبرهای گردان حضرت علی اکبر لشگر10 سیدالشهداء(ع) هستند که در نیمه شب 26 اردیبهشت روی #ارتفاع_شیخ_محمد در عملیات بیت المقدس 6 به شهادت رسیدند و پیکر مطهرشون از منطقه درگیری به عقب منتقل میشود.
از سمت راست #شهید_محمد_فلاح که کلاه آهنی به سر داره و مرکب رو هدایت میکنه نفردوم #شهید_احمد_زرعی_کار و شهیدی که لباسش غرق خونه، #شهید_عبدالحسین_داستان و نفر پشت مرکب برادر فرجی که پیکر شهدا رو به پایین ارتفاع هدایت میکنه..

🔷شاید ساعت ها طول کشید که این ابدان مطهر تا پشت جبهه رسید
و این دو رزمنده که مرکب مسافران بهشت را هدایت میکنند چه حالی داشتند.
اگر من بودم پشت سرشون یک شکم سیر گریه کرده بودم.
و میخوندم....
ای ساربان آهسته رو کارام جانم میرود
آن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من با دو چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.
و خوشا به حال این حیوان که مرکب بهشتیان شد.
راوی :جعفر طهماسبی
@alvaresinchannel
#به_سوی_بهشت
تصاویر تشییع پیکر پاک #شهید_القدس
سرلشگر شهید #محمد_هادی_حاج_رحیمی
گلزار شهدای تهران 18 فروردین 1403
بر فرس تند باد هر که تورا دید گفت
برگ گل سرخ را باد کجا میبرد
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#به_کجا_میروی
#خانه_ی_آخرت_تو_در_گلزار_شهداست
از صبح امروز که اعلام شد پیکر مطهر #شهید_مجاهد_سید_رضی_موسوی رو قرار است برای دفن به آستان امام زاده صالح تجریش ببرند کلافه ام...
به خیلی ها زنگ زدم که پادرمیونی کنند و پیکر برای دفن به گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها بیاد... سید باید کنار بیش از 30 هزار شهیددر گلزار شهدای تهران به خاک برود... همون طور که می بایستی #شهید_حاج_حسن_ایرلو در کنار 2 برادر شهیدش در بهشت زهرا سلام الله علیها دفن میشد . دوسال قبل هم خیلی تلاش شد که پیکر حاج حسن امام زاده صالح(ع) نرود اما نشد و بعد پشیمانی چه سودی دارد... مزار شهیدان ایرلو و سید رضی #سند_ایستادگی_مظلومان_مقتدر عالم است که همواره باید شهره آفاق و زیارتگاه باشد و در مکانی نزدیک به مرادشان خمینی باشد که فرمود : و همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفاى آزادگان خواهد بود. پس برماست که نگذاریم بین مراد و مرید این همه فاصله بیفتد..... عاجزانه از خوانندگان این سطور استدعا دارم اگر میتوانید با اقدامی و یا حتی متقاعد نمودن خانواده و مجموعه های دست اندکار و نهایت تضرع و نذر و نیاز ، #شهید_القدس_سید_رضی_موسوی را به مدفن اصلیش گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها برگردانند...
یادش بخیر که میگفتند..
بهشت زهراء(س) تو خودت یه کشوری
رئیس جمهور داری
نخست و زیر داری
وزیر و وکیل داری
و .........
جای #شهید_ایرلو و #شهید_سید_رضی خالی

خادم شهدا: جعفر طهماسبی
🔷مستدعی است آنقدر انتشار دهید تا دست اندرکاران نظرشان برگردد.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#به_یاران_شهیدش_پیوست
🔷رزمنده پیشکسوت گردان حضرت زینب(س) لشگر10 آسمانی شد
🌹مرحوم حسن زاهدی بیش از 60 ماه لباس رزم به تن داشت و بارها و بارها تا مرز شهادت رفت و تیر و ترکش را به جسم خود پذیرا شد و در آستانه اربعین اربابش امام حسین به یاران شهیدش پیوست
@alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹
یکی از #شور_هایی که ما در #گردان_تخریب_لشگر_10 درسینه زنی هامون میدادیم و #شهید_تابش اوستای اجرای اون بود این شور بود که.
#شور_شهادت به سرم آمده.
#کرببلا درنظرم آمده.
#حسین_جان_زیارت.
#حسین_جان_شهادت
خدایی با این شور بعضی ها بیهوش میشدند.
توی جبهه با وجود اینکه توی گردان ما تعداد زیادی خوننده بود یاد ندارم رقابت و حسادتی بینشون ایجاد شده باشد همه اونها عاشق هم بودند.
حسینیه الوارثین یک #آمپلی_فایر_فاراتل داشت وچهارتا باند ستونی که چهارطرف حسینیه نصب شده بود.
واواخر جنگ هم یک دستگاه کوچکی روی آمپلی فایر نصب میشد که به صدای خوننده ها اکو میداد. که ما تا اومدیم کار با اون رو یاد بگیریم جنگ تموم شد.
#شهید_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده ما اگر کار عملیات در پیش نبود اصرار داشت که بچه های گردان برای #تاسوعا_و_عاشورا به هیات های خودشون در #تهرون برسند.
قرار بچه های گردان اونهایی که تهرون بودند وهیات خاصی نداشتند برای تاسوعا و عاشورا #مسجد_جامع_بازار تهران بود .
عزاداری ارباب توی سنگرهای وچادرهای جبهه کجا و توی شهر کجا.
درسته توی شهر لباس مشکی به تن ما بود اما عزاداری با لباس خاکی جبهه یه چیز دیگه بود.
امروز هم اون لباس خاکی ها رو من و خیلی از رزمنده ها به یادگار داریم.
اما هرکاری میکنیم اندازه تنمون نیست.
.دلیلش رو نمیدونم شاید شما خواننده این سطور بدونی .
پشت همون پیرهن نوشته.
#یا_زیارت_یا_شهادت
#به_زیارتش_رسیدیم.. #اما_به_بقیه_اش_نرسیدیم.

دلتنگ اون روزها: #جعفر_طهماسبی
🌿🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#به_یاد_محرم_های_جبهه
معمولا رزمنده های تهران ماه محرم توی جبهه بند نمیشدن
هر جور بور میپیچدوندن و خودشون رو به هیات های محلیشون میرسوندن و یا اینکه روزهای محرم پاتوق و قرارشون مسجد جامع بازار تهران بود و عاشق منبرهای شیخ حسین و روضه خونی های حاج منصور بودن....
هیچ جلسه ای اینقدر جوون سینه زن نداشت...
ماه محرم سال 63 از راه رسید و ما پادگان ابوذر بودیم... شب اول محرم رفتیم روی ارتفاع 1150 بازی دراز عزاداری کردیم .. اما فرمانده ما شهید حاج کاظم رستگار فرمانده تیپ سیدالشهداء(ع) خبردار شد و منع کرد و قرار شد بیام پادگان ابوذر...
رسم پادگان ابوذر اینطوری بود که ظهرها نماز جماعت و عزاداری در حسینیه قدس پادگان بود و شب ها همین برنامه در مسجد امام حسین(ع) در محوطه خانه های سازمانی ارتش ....
مسوول تبلیغات پادگان گفته بود هر کس میخواد مداحی کنه باید ثبت نام کنه و ما ازش امتحان بگیریم و بعد نوبت بهش بدهیم..
ما دیدیم اگر این رویه باشه تا چهلم امام هم به ما نوبت نمیرسه...
یه 50 تا رزمنده تهرانی بودیم که توی #منطقه_بمو کار میکردیم... بچه های اطلاعات عملیات ، تخریب و طرح عملیات و یه تعداد از واحدهای لشگر 27 و 10....
بچه ها گفتن ما کار خودمون رو بکنیم...
معمولا ما بیشتر ، شب ها دور هم جمع میشدیم توی پادگان ......
بعداز نماز آقا منبر میرفت و دو یا سه تا از بچه های هیکل دار قبل از تمام شدن منبر اطراف منبر مستقر میشدن و میکرفون رو در اختیار میگرفتن و ما میرفتیم و کار عزاداری شروع میشد و آخرش هم میکرفون رو به بقیه میدادیم... ماها به سبک تهرونی ها میخوندیم و تازه حسین جان گفتن رسم شده بود ... در میان سایر رزمندگان شور خوندن مرسوم نبود.. تازه شور معروف جبهه داشت فراگیر میشد ..که آخر سینه زنی میخوندن..قال رسول الله نور عینی..حسن و منی انا من حسینی...حسین جان کربلا..حسین حسین .
و بعد هم شور حسین جان...ما رزمنده های تهرانی وقتی شور میگرفتیم سایر رزمندگان شهرستان ها با تعجب به ما نگاه میکردند که چگونه بر سر و سینه میزنیم...
روز تاسوعا و عاشورا هم عزاداری حسینیه قدس پادگان رو اداره کردیم...تبلیغات چی ها اعتراض کردن اما به جایی نرسید... اونا دوست داشتن به سبک آهنگران و سنت های عزاداری جنوبی ها کار جلو بره اما تهرونی ها غالب شدن... البته اینها که گفتم با جنگ و دعوا نبود همه با صفا و صمیمیت بود و در عزاداری ها همه همراه میشدند...ظهر عاشورا توی حسینیه پادگان جای سوزن انداختن نبود.. رزمندگان تیپ و لشگرها غیر تهرانی تقریبا در پادگان ابوذر و اطراف مستقر شده بودن اما رزمندگان لشگر27 و 10 هنوز در دو کوهه بودن...
اون سال بعد از محرم قرار بود عملیاتی روی #ارتفاع_بمو بشه و ما برای مقدمات اون عملیات لازم بود در منطقه باشیم و این محرم تنها محرمی بود که توی جبهه بودم
یادش بخیر
🔷و یاد فرمانده ما #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی که اون موقع معاون گردان تخریب لشگر10 بود بخیر که من رو تشویق به خوندن میکرد و خودش هم میونداری میکرد..
🔷یاد #شهید_حاج_قاسم_اصغری بخیر که در رساندن میکرفن کمک میکرد و یاد همه ی اون سینه زنها..
🔷یاد #شهید_حاج_عبدالله_نوریان فرمانده تخریب بخیر که توی اون ماه محرم در #خانقاه_بازی_دراز محرم شده و تک و تنها مشغول خودسازی بود.
🔷و یاد اون پیرمرد یزدی بخیر که توی حسینیه با اون لهجه قشنگی میگفت: خدا پدر و مادر همه تون رو بیامرزه...
#جامانده_از_شهدا
(جعفر طهماسبی)
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹
#به_یاد_سری_که_بدن_نداشت
بله...........
بدن بی سر شنیده اید اما سر بی بدن؟؟؟؟!!!!!
قطعه 50 گلزار شهدای تهران
#شهید_مدافع_حرم_فاطمیون
#محمد_ناطقی

خرداد ماه سال 99 بود . چند روزی از ماه رمضان گذشته بود
خبر رسید شهید مدافع حرم فاطمیون برای دفن به گلزار شهدای تهران میاد
خدا لطف نموده بود به این حقیر جامانده از شهدا که پیکر شهدای فاطمیون رو در خانه قبر میگذاشتم
خودم رو به قطعه 50 رسونده. از دوستان خانه شهید سووال کردم وضعیت شهید چگونه است..
گفتن شهید بعد از 4 ماه تفحص شده...
جواز دفن رو دیدم...شهادتش بهمن سال 98 بود..
جوان افغانستانی 22 ساله مدافع حرم..
در ذهنم این بود که با پیکر در هم شده رو برو هستم.
اما چیزی شنیدم که بهت زده شدم
گفتن از پیکر مطهر شهید فقط #سر_مطهر دفن میشود.....
وقتی این رو شنیدم حالم دست خودم نبود.....چند روز قبلش پیکر#بی_سر #شهید_اصغر_پاشاپور رو دفن کرده بودیم و حالا #سر_بی_پیکر....
حرف از مادر و خواهر شهید نبود. فقط نام برادرش را می‌بردند تا برای آخرین بار با برادرش وداع کند. من هم کفش‌ها را کندم و آستین‌ها را بالا زدم تا شهید مدافع حرم دیگری را در خاک بخوابانم.
وقتی بند‌های کفن را باز کردم با وسواس خاصی سراغ سرش رفتم. سرش را داخل پارچه‌ای سفید پیچیده بودند. تصورم این بود که جمجمه‌اش در پارچه پیچیده شد، اما سیاهی موی پرپشت و یک دست مشکی این جوان ۲۲ ساله‌ شهید متحیرم کرد. بیش از چهار ماه از شهادتش گذشته بود. اما سر و صورتش تازه بود..
مقداری خاک آغشته به تربت کربلا و مهر کربلا زیر گونه شکسته‌اش قرار دادم و تلفین خوانده شد. دست راستم را پشت سرش گذاشته بودم و با ذکر تلقین تکان می‌دادم . بعد از تلقین هم کفن کربلا رسید و سر بی‌بدن در آن پیچیده شد.
حکایت عجیبی بود.
اگر توفیق پیدا کردید و گلزار شهدای تهران رفتید فاتحه‌ای بر مزار شهید بی‌سر «اصغر پاشاپور» و مزار شهید بی‌بدن «محمد ناطقی» (قطعه50-ردیف 128-شماره13)بخوانید. ان‌شاءالله در روز حشر شفیع ما باشند.»
(#جعفر_طهماسبی)
@alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
#به_خاطر_امام_حلال_کردم
#فرزندان_روح_الله
#تخریبچی_شهید_غلامرضا_زعفری
✍️✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

توی جبهه #عکس_امام_همیشه همراه ما بود
یادم میاد قبل از #عملیات_خیبر عکس امام رو داخل بسته های نایلونی پرس کرده بودند که میشد داخل جای دکمه روی پیرهن نصب کرد و تقریبا اکثر به اتفاق رزمنده ها عکس امام روی سینه هاشون بود.
#غلامرضا_زعفری تعریف میکرد:
حین عملیات خیبر رفتیم با تعدای از #بچه های_اطلاعات_عملیات لشگرسیدالشهداء علیه السلام برای شناسایی مواضع دشمن رفتیم. در حین برگشتن از شناسایی دشمن متوجه شد و آتیش سنگینی روی ما ریخت. به طوریکه مجبور شدیم از هم جدا بشیم.
در مسیر برگشت یه #گلوله_کاتیوشا نزدیکم خورد و هر چی گل و لای بود ریخت روی سر و صورتم .
تمام هیکلم گلی شده بود و از طرفی هم از شدت موجب انفجار دیگه نمیتونستم به درستی حرف بزنم .
هرطوری بود مسیر رو پیدا کردم و به نزدیکی خط پدافندی خودمون رسیدم.
قبل از رفتن #اسم_رمز رو گفته بودند اما من که قادر نبودم با این لکنت زبان اسم رمز رو به زبان بیارم
هرچی نگهبان خط مقدم صدا زد ... اسم رمز.... اسم رمز...
من نتونستم جواب بدم و به راه خودم ادامه دادم تا اینکه یه لحظه دیدم چند تا از رزمند ه ها اسلحه به دست دورم رو گرفتن. تمام هیکلم غیر از گردی صورتم گل آلود بود . به خیالشون از دشمن اسیر گرفتن. تا اومدم بگم من ایرانی هستم واز بچه های تخریبم دوتا سیلی محکم خوردم.
یه لحظه یادم اومد که نشانه ای نشون بدم واز دست بچه های رزمنده خلاص بشم.
#یاد_عکس_امام روی درب جبیب پیرهنم افتادم و با اندک رمقی که داشتم گل ها رو از روی #عکس_امام_پاک_کردم و به رزمنده ها نشون دادم
عکس امام رو که دیدند من رو رها کردند.
توی این گیر رو دار #شهید_غلامرضا_رضایی من رو شناخت و دوید سمت من و من رو بغل کرد و گفت : زعفری کجا رفتی این قدر دنبالت گشتیم.
من هم خودم رو توی بغلش انداختم و از حال رفتم
شهید زعفری میگفت:
اگر عکس امام نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد
در هرصورت دوتا سیلی خوردم
غلام میگفت: اون رزمنده ای که دو تا سیلی به من زده بود خودش رو روی پای من انداخت و گفت برادر زعفری یا باید ببخشی و یا باید قصاص کنی.
من هم صورتش رو بوسیدم و گفتم:
#به_خاطر_امام_حلال_کردم .
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#روزهای_سخت_نبرد_خیبر
#جزیره_مجنون_جنوبی
#نبرد_تن_با_تانک

روز #18_اسفند _1362 عراق بار دیگر حمله خود را با شدت هر چه تمام تر آغاز کرد و سپاه و بسیج با آنچه در دست داشتند، پایداری و استقامت کرده و مانع از پیشروی دشمن شدند. شرایط و مقدورات بسیار سخت و محدود بود. ضمن آن که دشمن از سلاح های شیمیایی نیز استفاده کرد.

برادر غلامعلی رشید از جزیره به قرارگاه آمد و درباره منطقه گفت: «وضع خط خراب است، در #محور_تیپ_سیدالشهداء_علیه_السلام دشمن رخنه کرده و هر شب دارد پیش می آید. (عراق) دائماً نیرو می آورد و شدت عمل به خرج می دهد. نیروهای (ما) در خط خسته شده اند. آتش (دشمن) به شدت زیاد است.جاده، آب، غذا و نیرو کم است. پلیت و الوار برای ساختن سنگر، نیست و لودر و بلدوزر برای احداث خاکریز وجود ندارد. نیروها در خط ، آرپی جی و کلاشینکف دارند و از ادوات استفاده می کنند. از شدت حمله دشمن، بچه ها دیگر قادر نیستند فکر کنند. این جزیره طلسم شده و ما هر کاری می کنیم با مشکل مواجه می شویم.»

در این حال، آقای انصاری از بیت امام در تماس با قرارگاه وضعیت را جویا شد. شهید حجت الاسلام محلاتی، نماینده امام در سپاه به وی گفت: «#به_امام_بگویید، #شب_جمعه_است، #دعا_بفرمایند
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

@alvaresinchannel
#روزهای_عاشورایی_عملیات_خیبر
#جزیره_باید_حفظ_شود
#مقاومت_72_ساعته_در_جزیره_مجنون
🔷منبع : کتاب تنبیه متجاوز جلد 3 صفحه 91


بعد از ظهر 14 اسفند 1362 مسئولان #بیت_امام به قرارگاه اطلاع دادند که #فرمانده_سپاه به تهران باز گردد، همچنین گفته شد امام فرموده اند: «جزایر حتماً باید نگه داشته شوند، هر طور که شده.»

این دستور، تحولی اساسی در سرنوشت عملیات ایجاد کرده و سپاه این بار هر آنچه را که در اختیار داشت، از فرماندهان گرفته تا باقیمانده سازمان یگان ها را وارد صحنه کرد. از لحاظ روحیه و استقامت نیز توان سپاه دو چندان شد و همه، حفظ هدفی را که امام تعیین کرده بود، به بهای خون و جان خود در دستور کار قرار دادند.

فرمانده سپاه در این باره گفت: «از جزیره بیرون نمی رویم حتی اگر سازمان سپاه از بین برود.»

برادر شمخانی، قائم مقام فرمانده کل سپاه نیز به فرماندهان لشکرهای 27 حضرت رسول (ص) و عاشورا گفت: «بروید جزایر را حفظ کنید، این دستور امام است و من خودم می آیم آرپی جی می زنم. به هر حال احتمال پاتک به جزایر زیاد است.»

علاوه بر این، برادران محمد باقری، غلامعلی رشید و حسن دانایی به جزیره رفتند، مرخصی بسیجی ها لغو شد و به طور کلی، تمام فرماندهان سپاه به جز آقای محسن رضایی و در برخی مواقع آقای شمخانی، به داخل جزیره رفتند تا با هم فکری یکدیگر راه های حفظ جزایر را مشخص کنند.

مطابق پیش بینی #امام و فرماندهان، پس از چند روز، در #16_اسفند _1362 عراق با اجرای آتش سنگین، بمباران وسیع هوایی و استفاده از هلیکوپتر، تانک و نیروهای پیاده پاتک سنگینی را علیه جزایر جنوبی آغاز کرد. #بیت_امام که مرتب اوضاع جبهه را پیگیری می کرد، با آگاهی از #شروع_پاتک_عراق به جزایر، با قرارگاه تماس گرفته و حجت الاسلام حاج احمد آقا خمینی از فرمانده سپاه وضعیت را جویا شد. آقای رضایی در پاسخ گفت: «از لحاظ مهمات خیلی در مضیقه هستیم. الحمدالله وضع خوب است، ولی عراق با تمام قوا حمله می کند.»

حمله عراق در آن روز بدون نتیجه پایان یافت. اما دشمن در صبح روز #17_اسفند _1362 یکبار دیگر حمله خود را آغاز کرد. این بار، حمله دشمن با استفاده از ابراز و تسلیحات، شدیدتر و وسیع تر بود. در مقابل، وضع جبهه خودی بسیار حاد و مهمترین مسئله، کمبود نیروی و مهمات بود. در حالی که به شدت به مهمات نیاز بود، سرهنگ موسوی قویدل یکی از فرماندهان ارتش اعلام کرد: «در کل، 1300 عدد گلوله 130 میلی متری در اختیار داریم.»

همچنین، آقای غلامعلی رشید از داخل جزیره پیام داد که اگر نیروهای حاج همت (لشکر حضرت رسول (ص)) نرسند، احتمال سقوط خط این لشکر زیاد است. عراقی ها نیز از جنگ روانی استفاده کرده و به نیروهای ایرانی اعلام کردند، اگر جزایر را خالی نکنند، آنجا را به موشک بسته و به شدت بمباران می کنند. در این روز، دفتر امام به طور مستمر در تماس با قرارگاه، تحولات جنگ را پیگیری می کرد.

روز #18_اسفند _1362 عراق بار دیگر حمله خود را با شدت هر چه تمام تر آغاز کرد و سپاه و بسیج با آنچه در دست داشتند، پایداری و استقامت کرده و مانع از پیشروی دشمن شدند. شرایط و مقدورات بسیار سخت و محدود بود. ضمن آن که دشمن از سلاح های شیمیایی نیز استفاده کرد.

برادر غلامعلی رشید از جزیره به قرارگاه آمد و درباره منطقه گفت: «وضع خط خراب است، در #محور_تیپ_سیدالشهداء_علیه_السلام دشمن رخنه کرده و هر شب دارد پیش می آید. (عراق) دائماً نیرو می آورد و شدت عمل به خرج می دهد. نیروهای (ما) در خط خسته شده اند. آتش (دشمن) به شدت زیاد است.جاده، آب، غذا و نیرو کم است. پلیت و الوار برای ساختن سنگر، نیست و لودر و بلدوزر برای احداث خاکریز وجود ندارد. نیروها در خط ، آرپی جی و کلاشینکف دارند و از ادوات استفاده می کنند. از شدت حمله دشمن، بچه ها دیگر قادر نیستند فکر کنند. این جزیره طلسم شده و ما هر کاری می کنیم با مشکل مواجه می شویم.»

در این حال، آقای انصاری از بیت امام در تماس با قرارگاه وضعیت را جویا شد. شهید حجت الاسلام محلاتی، نماینده امام در سپاه به وی گفت: «#به_امام_بگویید، #شب_جمعه_است، #دعا_بفرمایند

روز 19 اسفند 1362، عراق باز هم حملات خود را از سر گرفت. اما این بار هم رزمندگان اسلام با گوشت و پوست و دادن خون خود، ماشین جنگی ارتش بعثی را متوقف کردند. شهادت فرماندهانی چون حاج همت، یاغچیان، حمیدباکری و اکبر زجاجی، بهایی بود که برای حفظ جزایر پرداخته شد. در این 3 روز، اوج حماسه و استقامت و شهادت طلبی سپاهیان و بسیجیان به نمایش گذاشته شد. #جزیره_سمبل_پایداری_و_استقامت_شده_بود."

🍃🌹🍃🌲🌹🍃🌲🌹🍃🌲🌹🌲🌹
🌲🌹 @alvaresinchannel
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#به_یاد_حاج_قاسم
مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدن
یک عده نکوشیده رسیدند به مقصود
یک عده دویدند و به مقصد نرسیدند
@alvaresinchannel
🌹☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
🌹☘️
#آخرین_صبحگاه_قبل_از_عملیات
16 دیماه 65
#مصادف_با_روز_ولادت_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#کربلای_5
✍️✍️✍️✍️ #به_روایت_فرمانده_لشگر_10
#سردار_فضلی

مه غلیظی در اردوگاه حاکم بود که فاصله‌ی چند متری آن‌طرف‌تر خود را بیشتر نمی‌توانستیم ببینیم. هر چه‌قدر هوا روشن‌تر می‌شد، از حجم مه هم کم می‌شد و دید بهتر می‌گشت. به محوطهصبحگاه اومدیم. دقایقی بعد صدای شعار رزمندگان به‌گوش می‌رسید ولی هیچ‌کس را نمی‌دیدیم. هر گردانی صداش از یک گوشه‌ی اردوگاه می‌آمد. ولی معلوم نبود که کدوم گردان است. این روز با مابقی روزها فرق می‌کرد. حال و شعار نیروهای رزمنده با همه‌ی روزها فرق می‌کرد. کم‌کم دیدیم که عزیزان رزمنده به میدان صبحگاه وارد می‌شوند.
اولین گردان، #گردان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها بود .
سرو وضع نیروهای گردان یه جور خاصی بود وبا همه‌ی روزهای تاریخ جنگ فرق می‌کرد.
یک پلاکارد بزرگ جلوی‌شان گرفته بودند که معلوم و قابل رؤیت بود که به‌غیر از نیروهای گردان، دیگر رزمندگان حاضر در محل اردوگاه آن ‌را امضاء کرده بودند. تعدادی از این نیروها #کفن_به_‌تن کرده بودند و تمامی نیروها #پوتین_‌هاشون را درآورده، بند آن‌را به هم گره زده بودند و به دور گردن آویزان کرده بودند.جلوتر که اومدند متن پلاکارد وضوحش بیشتر شد.
بعدا این متن را به حضرت امام تقدیم کردند.
نوشته شده بود
#اماما_ما_اهل_کوفه_نیستیم_که_شما_را_تنها_گذاریم و جملات و کلمات زیبایی تا آخر این نوشته بود. این متن رو در حدود 10 هزار نفر امضاء کرده بودند.
این نوشته و امضاءها نشانگر بیعت مجدد با امامشان بود .
گردان‌های دیگر هم مثل این گردان کاملاً سر حال و آماده وارد صبحگاه شدند و این قوت قلبی بود برای فرماندهان که نشان میداد نیروها آماده نبرد با دشمن هستند .
قرار شد من چند دقیقه ای برای رزمندگان لشگر صحبت کنم
اینجوری سخن آغاز کردم
برادرهای رزمنده : شما چند ماهی است در حال آماده‌باش، آموزش، تمرین، مانور، میدان تیر، راه‌پیمایی و خشم‌شب هستید و مفصل و مرتب مشغول آماده‌سازی خودتان بودید. از نزدیک به 20 روز به #عملیات_کربلای_4 برای بالا بردن ضریب حفاظتی ما شما را قرنطینه کرده و ارتباط‌ با خانواده‌ها از طریق تلفن و نامه را قطع نموده ایم و مدت زیادی است که هیچ‌کدام از شما به مرخصی نرفته‌اید.
حالا که از #عدم_فتح_عملیات_کربلای_4 برگشتیم، امام عزیزاز ما خواسته‌اند که بمانیم و عملیات دیگری را انجام دهیم. #رزمندگان_اسلام این روزها، #روزهای_کربلایی_و_عاشورایی است.
من دقایقی صورتم را برمیگردانم...
هر کس مشکلاتی دارد و می‌خواهد برود، هیچ مانعی ندارد و خودش را از صف رزمندگان جدا کند.
این را گفتم و...... دقایقی بعد که برگشتم به سمت رزمندگان..،
می‌توانم قسم به‌خدا یاد کنم که حتی یک‌نفر هم از صف این میدان صبحگاه جدا نشد.
و همه یکصدا فریاد میزدند.

#ما_اهل_کوفه_نیستیم_علی_تنها_بماند
☘️🌹
🌹☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
@alvaresinchannel
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
#روزگار_وصل_یاران_یاد_باد
❇️ #شب_عملیات_عاشورای_3
اعلام رمز عملیات توسط سردار فضلی
بامداد 25 مرداد ماه 1364 #منطقه_فکه
#به_گوش_باشید
حسن.... ناصر
حاج حسن امیری فرمانده گردان حضرت قاسم(ع)
داود..... ناصر
شهید حاج داوود آجرلو فرمانده گردان علی اصغر(ع)
@alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
#به_خاطر_نجات_من_شهید_شد
#شهید_حاج_محی_الدین_خانی_فرسنگی
#شهادت : سوم مرداد 67
محل شهادت : #پاسگاه_زید
✍️✍️✍️✍️ راوی #حسین_گودرزی
روز دوم مرداد ۶۷ برای انجام عملیات دفاع سراسری رفتیم اهواز ، #پادگان_گلف .
نماز مغرب و عشا و که خواندیم یکی از مسئولین گردان برای توجیه عملیات و ماموریت #بچه های_تخریب آمد.
اول صحبتش از نحوه شهادت #حاج_سعید_تراب( معاون گردان حضرت زهرا) که روز قبل یه شهادت رسیده بودند و این که ظاهرا بعثی هاا بنزین ریخته بودن روی پیکر مطهرش و آتیشش زده بودن گفت. بچه هایی که حاج سعید تراب رو میشناختن( منجمله من) با شنیدن نحوه شهادتش خونمون بجوش اومده بود.
بچه ها توجیه و به گردانها مامورشدیم.
بغیر از سیم چین ووسایا مورد نیاز #بچه_های_تخریب ... به نفرات تخریب اسلحه کلاشینکف هم تحویل داده شد که ضمن معبر زدن با سایر رزمندگان به دفاع و عقب راندن عراقیها بپردازیم .
من و #شهید_محی_الدین_خانی_فرسنگی به یکی از گروهانهای #گردان_حضرت_علی_اکبر_(ع) مامور شدیم . شب تا صبح درحرکت بودیم تا به خط تعیین شده(پاسگاه زید) برسیم.
نماز صبح را که خواندیم زدیم به خط . در حین کاربرادر رضا کاشی هم بما ملحق شد .
دشمن هرچقدر در توانشون بود تانک و زرهی آورده بودن اما نیروی ایمان رزمندگان خاکریز به خاکریز عراقیها رو عقب میراند. باید درحین پیشروی سنگرهای عراقیها رو پاکسازی هم میکردیم وچون عراقیها خیلی سریع عقب نشینی میکردن ماهم فقط با انداختن نارنجک توسنگرهاشون پاکسازی رو انجام میدادیم .
من و شهید خانی فرسنگی و سایر رزمندگان دیگه رسیده بودیم به آخرین خاکریز عراقیها .
فقط یک خاکریز کوتاه یک متری مابین ما و عراقیها بود فاصلمون حدود ۱۵ متر بود. اولش بچه ها به اشتباه فکر کردن عراقیها، بچه های #گردان_حر هستن ولی بعداز اینکه دو سه تا از بچه ها رو زدن فهمیدیم عراقین .
یکی از بچه ها در حین تیراندازی گلوله ای خورد به بازوش و مجروح شد. بچه ها تقریبا با آتیش عراقیها همونجا زمین گیر شدن. من توی یک لحظه از خاکریز خودمون عبور کردم و خودمو رسوندم به اون خاکریز یک متری.
بچه های دیگه کپ کردن و نیومدن و من تنهایی پشت همون خاکریز بودم .
با عراقیها حدود ۵ متر فاصله داشتم.
فشنگ کلاشم تموم شد و دیگه کاری از دستم بر نمیومد . فقط یک نارنجک تو جیب بغلم نگهداشته بودم تا اگر بحث اسارت پیش اومد ازش استفاده کنم.
#شهید_خانی_فرسنگی چند بار تلاش کرد بسته های ۱۰ تایی فشنگ برام پرت کنه که بهم نمیرسید . عراقیها هم که منو تنها دیده بودن با انواع مهمات (آرپی جی.تیربار ونارنجک) به سمت من شلیک میکردند. توی دو مرحله که نارنجک انداختن دوتا ترکش نارنجک خورد تو دست و پای چپم .
خانی فرسنگی و بقیه بچه ها برای اینکه منو نجات بدهند دائم آتیش میریختن بسمت عراقیها و بمن میگفتن آتیش میریزیم رو سرشون تو برگرد عقب .
شهید خانی فرسنگی چند بار سرشو از خاکریز آورد بالا و با کلاش آتیش میریخت و من هر بار میدیدم تک تیرانداز عراقی بسمتش شلیک میکرد. دفعه آخری که #محی_الدین سرشو آورد بالا که آتیش بریزه من دیدم عراقیا تیری زدن تو گونه اش .چند لحظه بعد با رسیدن نیروهای کمکی شرایط عوض شد و آتیش بچه ها بیشتر شد و من تونستم خودمو بکشم عقب. امداد گر دست و پای منو پانسمان کرد و گفت اگه میتونی خودتو بکش عقب . من قبل از رفتن چون هنوز باورم نشده بود که خانی فرسنگی شهید شده باشه رفتم که چفیه رو از روی صورتش بردارم ببینمش ولی امدادگر نگذاشت و گفت خودتو بکش عقب. لنگ لنگان میومدم که رضا کاشی رو دیدم تیر خورده تو رانش و یکی از بچه ها داشت روی زمین میکشیدش عقب .
منم که رسیدم بهشون دوتایی دستای کاشی رو گرفتیم و میکشیدیمش درحالیکه خودمم لنگ میزدم. تا اینکه وانتی رسید و سوارش شدیم و اومدیم #بیمارستان_شهید_بقایی_اهواز. سالها بعد که رفته بودم سر قبر شهید خانی فرسنگی تو قطعه ۴۰ بهشت زهرا ، مادرشهید رو اونجا دیدم و چون هنوز باورم نمیشد اون شهید بزرگوار بخاطر نجات من شهید شده از مادرش نحوه شهادتشو پرسیدم که مادرش گفت من خودم ندیدم ولی دوستاش گفتن تیر خورده زیر چشمش که اونموقع برام مسجل شد اشتباه ندیدم نحوه شهادت اون بزرگوارو
تاریخ شهادتش صبح سوم مرداد ۶۷ بود . روحش شاد
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
More