الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#جامانده_از_شهدا
Channel
Logo of the Telegram channel الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELPromote
537
subscribers
10.3K
photos
645
videos
247
links
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#به_یاد_محرم_های_جبهه
معمولا رزمنده های تهران ماه محرم توی جبهه بند نمیشدن
هر جور بور میپیچدوندن و خودشون رو به هیات های محلیشون میرسوندن و یا اینکه روزهای محرم پاتوق و قرارشون مسجد جامع بازار تهران بود و عاشق منبرهای شیخ حسین و روضه خونی های حاج منصور بودن....
هیچ جلسه ای اینقدر جوون سینه زن نداشت...
ماه محرم سال 63 از راه رسید و ما پادگان ابوذر بودیم... شب اول محرم رفتیم روی ارتفاع 1150 بازی دراز عزاداری کردیم .. اما فرمانده ما شهید حاج کاظم رستگار فرمانده تیپ سیدالشهداء(ع) خبردار شد و منع کرد و قرار شد بیام پادگان ابوذر...
رسم پادگان ابوذر اینطوری بود که ظهرها نماز جماعت و عزاداری در حسینیه قدس پادگان بود و شب ها همین برنامه در مسجد امام حسین(ع) در محوطه خانه های سازمانی ارتش ....
مسوول تبلیغات پادگان گفته بود هر کس میخواد مداحی کنه باید ثبت نام کنه و ما ازش امتحان بگیریم و بعد نوبت بهش بدهیم..
ما دیدیم اگر این رویه باشه تا چهلم امام هم به ما نوبت نمیرسه...
یه 50 تا رزمنده تهرانی بودیم که توی #منطقه_بمو کار میکردیم... بچه های اطلاعات عملیات ، تخریب و طرح عملیات و یه تعداد از واحدهای لشگر 27 و 10....
بچه ها گفتن ما کار خودمون رو بکنیم...
معمولا ما بیشتر ، شب ها دور هم جمع میشدیم توی پادگان ......
بعداز نماز آقا منبر میرفت و دو یا سه تا از بچه های هیکل دار قبل از تمام شدن منبر اطراف منبر مستقر میشدن و میکرفون رو در اختیار میگرفتن و ما میرفتیم و کار عزاداری شروع میشد و آخرش هم میکرفون رو به بقیه میدادیم... ماها به سبک تهرونی ها میخوندیم و تازه حسین جان گفتن رسم شده بود ... در میان سایر رزمندگان شور خوندن مرسوم نبود.. تازه شور معروف جبهه داشت فراگیر میشد ..که آخر سینه زنی میخوندن..قال رسول الله نور عینی..حسن و منی انا من حسینی...حسین جان کربلا..حسین حسین .
و بعد هم شور حسین جان...ما رزمنده های تهرانی وقتی شور میگرفتیم سایر رزمندگان شهرستان ها با تعجب به ما نگاه میکردند که چگونه بر سر و سینه میزنیم...
روز تاسوعا و عاشورا هم عزاداری حسینیه قدس پادگان رو اداره کردیم...تبلیغات چی ها اعتراض کردن اما به جایی نرسید... اونا دوست داشتن به سبک آهنگران و سنت های عزاداری جنوبی ها کار جلو بره اما تهرونی ها غالب شدن... البته اینها که گفتم با جنگ و دعوا نبود همه با صفا و صمیمیت بود و در عزاداری ها همه همراه میشدند...ظهر عاشورا توی حسینیه پادگان جای سوزن انداختن نبود.. رزمندگان تیپ و لشگرها غیر تهرانی تقریبا در پادگان ابوذر و اطراف مستقر شده بودن اما رزمندگان لشگر27 و 10 هنوز در دو کوهه بودن...
اون سال بعد از محرم قرار بود عملیاتی روی #ارتفاع_بمو بشه و ما برای مقدمات اون عملیات لازم بود در منطقه باشیم و این محرم تنها محرمی بود که توی جبهه بودم
یادش بخیر
🔷و یاد فرمانده ما #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی که اون موقع معاون گردان تخریب لشگر10 بود بخیر که من رو تشویق به خوندن میکرد و خودش هم میونداری میکرد..
🔷یاد #شهید_حاج_قاسم_اصغری بخیر که در رساندن میکرفن کمک میکرد و یاد همه ی اون سینه زنها..
🔷یاد #شهید_حاج_عبدالله_نوریان فرمانده تخریب بخیر که توی اون ماه محرم در #خانقاه_بازی_دراز محرم شده و تک و تنها مشغول خودسازی بود.
🔷و یاد اون پیرمرد یزدی بخیر که توی حسینیه با اون لهجه قشنگی میگفت: خدا پدر و مادر همه تون رو بیامرزه...
#جامانده_از_شهدا
(جعفر طهماسبی)
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹

#یاد_رفیقان_سفر_کرده_بخیر
عاشق و شیدای اهل بیت(ع)
#سردار_شهید_محمد_زند

مولوی در مثنوی معنوی ابیاتی داره واقعا شرح حال #شهید_محمد_زندی است
جایی که میگوید:
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست

آشنایی بنده با این شهید برمیگرده به پائیز سال 63
بعد از ماه محرم بود که #شهید_نوریان فرمانده ما ، جمعی از #بچه_های_تخریب لشگر ده رو جدا کرد و زیر #ارتفاع_بمو در مقری که به نام #مقر_ادوات معروف بود در کنار یه قبرستان مستقر کرد.
ما شب ها میرفتیم جلو و در اطراف #تپه_منافقین که در اون منطقه مستقر بودند #مین_گذاری میکردیم
بردن #مین_های TX50 با قاطر و اون هم شب ، زیر پای دشمن و کار گذاشتن آنها واقعا کار سختی بود.
صبح هم برای نماز صبح خسته برمیگشتیم و در مقر استراحت میکردیم.
جمعه ها به ما استراحت داده بود و از جلو رفتن و مین گذاری معاف بودیم.
کنار مقر ما یک چند تا اطاقک حمام بود که رزمنده هایی که توی منطقه بودند استفاده میکردند.
در نزدیکی ما و در خط پدافندی بچه های #گردان_کمیل_لشگر_27 مستقر بودند و گاهی اوقات با هم گعده میگرفتیم
فرمانده اون بچه ها محمد زندی بود
خودش میگفت بچه #میدون_منیریه تهران است
فرمانده ای به نهایت ادب و تواضع.
میگفت: #عاشق_بچه_های_تخریب است
چندین بار نزدیک مقرمون با هم روبرو شده بودیم.
یه روز اومد پیش ما یادم نمیاد چیکار داشت اما قبل از ظهر بود و من هم داخل چادر یه نوار از سخنرانی های های #شیخ_حسین_انصاریان رو گذاشته بود فکر کنم نوار #مقام_شهید بود. داشت سخنرانی پخش میشد و من هم با دوستان مشغول بودیم
محمد زندی همون درب چادر نشست و بعد از چند لحظه دیدم سرش رو داخل دوتا زانوش گرفت و چفیه سفید رنگش رو هم روی سرش کشید و رفت توی حال...
شاید به دقیقه نرسید که صدای هق هق گریه اش بلند شد.
میخواست صداش رو مخفی کنه اما نمیشد
کاری کرد که ما هم در چادر همراه او شدیم
نیم ساعت طول کشید و ما با گریه شهید زندی گریه میکردیم.
نوار که تمام شد سرش رو بلند کرد و با چفیه اش اشکش رو پاک کرد.
چشمهاش کاسه ی خون بود.
بعد یک معذرت خواهی از بچه ها کرد که خاطرتون رو مکدر کردم.
شهید محمد که خداحافظی کرد و رفت ما تازه به خودمون اومدیم
#شهید_حسن_پردازی_مقدم
#شهید_داوود_طاهری
#شهید_اربابیان
#شهید_مصطفی_مبینی
هم اونجا بودند.
با #شهید_حسن یه نگاهی به هم کردیم
به حسن گفتم بابا این ها کجا هستند و ما کجا.
بعد از اون هم چند بار دیگه به مناسبتی شهید محمد رو دیدم..
#شهید_محمد_زندی در #عملیات_بیت_المقدس_2 در سرمای منفی 20 درجه از ارتفاعات مشرف به #شهر_ماووت به دیدار خدا رفت.
گفتم قبل از محرم یادی از این شهید کرده باشم.
شهدایی که حسینی بودند و حسینی رفتند
اون هایی که دغدغه مجالس سیدالشهداء(ع) رو داشتند
اون ور هم که رفتند این ور رو میپاند
از همسنگرانشون بیش از همه توقع دارند.
یاد همشون بخیر

رفتند چه جانسوز و گذشتند چه دلگیر
آن سینه زنان حرمت دسته به دسته
#جامانده_از_شهدا
#جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃
💐🍃
💐
#فرمانده_خط_شکن
#حاج_اصغر_احمدی
جانشین تیپ و فرمانده #گردان_حضرت_قاسم_علیه_السلام

حاج اصغر رو همه ی دلیرمردان #لشگر_10 میشناختند. فرمانده دلاوری که ترس برایش معنا نداشت.
اون شناسنامه لشگر10 بود.
از رزمندگانی که از روزهای اول تاسیس تیپ و بعدا لشگر10 کمک کار فرماندهان بود و تا آخرین نفس و تا آخرین نفر جنگید..
حاج اصغر زود از جمع ما رفت... کسی قدرش رو نشناخت..سینه اش پر بود از روایت های ناگفته از دلاوری های فرزندان مرد این سرزمین..
اما رفت... و گنجینه ای از حرف های بکر را با خودش برد...
جایی نیست که #پیشکسوتان_لشگر_10 دور هم جمع شوند و یادی از او نشود و بعد هم افسوس که حاج اصغررفت و شرح معراج شهیدان را با خود برد.
گوشه قطعه 45 صالحین در #گلزار_شهدای_تهران تصویری تو را از دور خیره نگاه میکند و به زبان بی زبانی به تو میگوید.
من #اصغر_احمدی_علمدار_گردان_حضرت_قاسم(ع) #هستم و اینجا خفتم
#یادش_گرامی
امیدوارم روزی بیاید که تا هستند قهرمانانمان قدردانشان باشیم
#جامانده_از_شهدا
#جعفر_طهماسبی
🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂

@alvaresinchannel
Forwarded from الوارثین(تخریب لشگر ۱۰) (الوارثین)
🌹🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹🌷
#چقدر_شهدا_به_هم_شبیه_اند
#شهید_مدافع_حرم_فاطمیون__محمد_فواد_وحدت
شهادت مهرماه 93 حلب
#تخریبچی_شهید_اصغر_رحیمی
شهادت مردادماه 67 مهاباد

دوستان گفتند فردا یه شهید مدافع حرم #فاطمیون داریم برای دفنش خودت رو برسون
روزجمعه حدود ساعت 2 رفتم بهشت زهراء سلام الله علیها.
از کنار مزار فرمانده مون #شهید_زینال_حسینی میگذشتم که دیدم یه روحانی جوون ایستاده و یه عده از خودش جوون تربهش اقتدا کردن و مشغول نماز هستند من هم موتور رو روی جک گذاشتم و به جماعت پیوستم.
بعد از نماز منتظر اومدن آمبولانس حامل شهید شدیم
وقتی شهید رو از ماشین پیاده کردند و روی دستان تشییع کنندگان قرار گرفت عکسش هم مقابل تابوت قرار گرفت. دریه نظر فکرو ذهنم با دیدن عکس #محمد_فواد رفت به روزهای خوب دفاع مقدس.. با خودم گفتم چقدر این عکس برام آشناست.
صاحب عکس برام همسنگر شهیدم #اصغر_رحیمی رو جلوی ذهنم حاظر کرد... اصغر هم خیلی جوون بود که شهید شد. هنوز موی تو صورتش در نیومده بود. اصغر رو کومله ها در آخرین عملیات دفاع مقدس لشگر سیدالشهداء(ع) در روز تاسوعا یا عاشورای سال 67 از ما گرفتند.
رسیدیم کنار مزاری که برای محمد فواد آماده شده بود
تابوت سبز رنگ رو زمین گذاشتند... و من از همه جا بی خبر قبل از اینکه شهید رو داخل قبر بگذارم خواستم برای آخرین بار پدر و مادر محمد با جگر گوشه شان وداع کنند.
جمعیت راه دادند و من هم درب تابوت رو باز کردم.
یه دفعه خشکم زد و خیلی شرمنده شدم.
دیدم کفن به اندازه نصف قد یه نوجوونه.
یه دفعه دیگه نگاهم به قاب عکس محمد افتاد
تازه فهمیدم سال ها این پدر و مادر منتظر اومدن پیکر شهیدشون بودن
محمد نزدیک 40 ماه بدنش مهمان بیابونهای حلب بوده .
محمد رو داخل قبر خوابوندم و بندهای کفنش رو باز کردو و تلقین رو خوندم
مادرش خیلی اصرار میکرد تا صورت فرزندش رو ببینه.
کفن رو یه مقدار باز کردم و پنبه ها رو کنار زدم که شاید گوشه ای از صورت رو مادر ببیند. هرچه گشتم سری در بدن نبود و حتی مادر به دیدن کتف و دست هم راضی بود.
خیلی شرمنده اش شدم...
اینجا بود که پدر شهید به کمک اومد و گفت:
پسرم به آرزوت رسیدی...
سرت مثل سر اربابت از تن جدا شد
دستات مثل علمدارحسین قلم شد.
و بدنت مثل بدن جوان حسین پاره پاره شد
پسرم خدا رو شکر میکنم که به آرزوت رسیدی.
#جامانده_از_شهدا
#جعفر_طهماسبی
🌹🌷
🌹🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel