🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌺🌹#اسماعیل_رفت_و_من_جاموندم#تخریبچی_شهید_اسماعیل_خوش_سیرشهادت: 9مردادماه 67 پاسگاه زید
✍️✍️✍️ راوی:
#محمد_خلیلیآخرین بار با
اسماعیل عازم منطقه شدیم
اسماعیل تازه از بستر بلند شده بود عملیات قبل ترکش به بالای ران پاش خورده بود
و مدتی هم در بیمارستان بستری بود
و بعدا ز چندین عمل، تازه به یک بهبودی نسبی رسیده بود ولی عشق به جبهه
و #بچه_های_تخریب موجب شد دوباره اعزام گرفت
و باهم راه افتادیم.
اون موقع بچه های گردان در
#میاندوآب بودن
و ما به محض ورود به مقر میاندوآب دیدیم دوستان دارن لوازم رو بار کامیون ها میکنند
و به
من و اسماعیل گفتند با این دوتا کامیون برید جنوب.
حدودا 3 شبانه روز در راه بودیم . بعداز رسیدن به مقر ، مجددا تمام گردان بجز چند نفری عازم
#منطقه_عملیاتی شده بودند. در مدتی که در انجا بودیم هرروز توسط نفراتی که به سمت منطقه عملیاتی میرفتند برای فرمانده پیام میدادیم که بفکر ماهم باشه .
یکی از روزها که
من برای انجام کاری به بیرون از مقر رفته بودم دنبال ما آمده بودند تا به منطقه بریم ، متاسفانه
من نبودم اما
#اسماعیل_رفت_و_من_جا ماندم .
اون روز یکی از بدترین
و دلگیر ترین روزهای عمرم بود
و تا شب فقط گریه می کردم که چرا
من نتوستم برم . بالاخره بخت ما هم باز شد
و ما هم رفتیم خط مقدم.
در غروب روز 9 مرداد ماه خبر آوردند که
#اسماعیل_بشهادت_رسیده وقرار شد
من برم تهران وخبر شهادتش رو به خانواده بدهم .کار سختی بود
من امتناع کردم اما با اصرار فرماندهی راهی تهران شدم .
تهران که اومدم مستقیم رفتم پیش برادر
اسماعیل ، حاج ایوب که بچه های قدیمی
#گردان_تخریب بود . حاجی وقتی
من رو تنها دید متوجه قضیه شد
و اولین سوالی که کرد گفت :
#اسماعیل_کو؟
من هم با روحیه ایی که از حاج ایوب میشناختم بلافاصله
#گفتم_شهید_شده .
اسماعیل دومین شهید خانواده بود
و آماده کردن مادر برای این خبر کار مشکلی بود که حاج ایوب به گردن گرفت
من هم تا اومدن پیکر
اسماعیل به تهران به کسی چیزی نگفتم.البته مادر شهید ابراهیم
و اسماعیل نیاز ی به این همه نگرانی نداشت .
بالاخره پیکر
اسماعیل هم رسید
و روز تشییع
اسماعیل دیدم مادرش مثل کوه در مقابل مصیبات ایستاده
و زینب وار عمل نمود .
پیکراسماعیل در قطعه 29 گلزار شهدای بهشت زهراء سلام الله علیها به خاک
رفت و روحش رو ملائکه با خود بردند
و ما هم حسرت به دل اون روزهای خوب ماندیم.
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹@alvaresinchannel