هوای #مقر_قلاجه کم کم داشت سرد میشد و بچه ها اورکت تحویل گرفتن. #حمید آخرین نفری بود که رفت #تدارکات برای گرفتن اورکت.. اورکت های کره ای تموم شد و به حمید یک اورکت کهنه و زرد رنگ رسید. اگه ماها بودیم گردان رو رو سرمون میگذاشتیم..اما #حمید_روح_بزرگی داشت و ابدا گله ای نکرد و این اورکت حمید شد شاخص. هر وقت وارد #حسینیه میشدی.صاحب #اورکت_زرد_رنگ_در_سجده_بود. حمید چشم هاش خیلی کوچیک بود وقتی هم که تو سجده گریه میکرد این چشمها دیگه باز نمیشد. من با یک تعداد دوستان برنامه داشتیم که #عصرهای_جمعه پشت یه تخته سنگ که بالای #مقر_تخریب بود جمع میشدیم و #دعای_سمات میخوندیم و حمید هم به اون جمع اضافه شد. حمید از اول دعای سمات تا آخر دعا حال گریه داشت وجمع ماهم با گریه او حال میکردیم. #شهید_مهدی_ضیایی که اون هم برا خودش توی عبادت کسی بود میگفت : #من_به_حال_حمید_غبطه_میخورم