چنین گفت زرتشت و به شهرِ بزرگ نگاهي کرد و آهي کشید و دیری خاموش ماند. سرانجام چنین گفت:
نه تنها این دیوانه که این شهرِ بزرگ نیز مرا به تهوّع میآورد. در این و در آن چیزي نیست که بهتر شود یا بدتر.
وای بر این شهرِ بزرگ! ایکاش هماکنون میدیدم آن تَنورهیِ آتشي را که این شهر در آن خواهد سوخت!
زیرا چنین تَنورههایِ آتش میباید پیشدرآمدِ نیمروزِ بزرگ باشند. باری، این نیز هنگامِ خویش و تقدیرِ خویش را دارد!
امّا، ای دیوانه، برایِ بدرود این آموزه را به تو پیشکش میکنم: آنجا که دیگر نمیتوان عشق ورزید باید آن را گذاشت و گذشت!
چنین گفت زرتشت، و دیوانه و شهرِ بزرگ را گذاشت و گذشت.
' فریدریش نیچه
"چنین گفت زرتشت