🥀🍃مادران مجاهد پرور🍃🥀

چشم تو گریان ز بهر أمتت🥹

من فدأی دیده ی گریان تو🥹
♥︎ﷺ♥︎


_یا مـحـمـد(ص)♥️_🫶🏻❗‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌

همسران باید این‌چنین باشند ...

از ابو سعید خدری رضی‌الله‌عنه روایت است که رسول‌ الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم فرمود:

«اگر مرد به چهره‌ی همسرش نگاه کند و زن نیز به چهره‌ی شوهرش نگاه کند، الله متعال نیز با چشم رحمت و نگاه مهرآمیز به آن‌ها می‌نگرد، پس هرگاه دست یک‌دیگر را بگیرند، گناهان‌شان از لای انگشتان‌شان فرو می‌ریزد».

صحيح‌الجامع؛ رقم ۱۹۷۷

🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀

🥀°•࿐
منتظر فردا نباش
چشاتو ببند وزیر لب بگو:

اللَّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحَمَّدٍ‌وَعَلَى‌آلِ‌مُحَمَّدٍﷺ...‌‌♥️
.

مجاهد سازنده ی امتِ با عزت است
و هر سازنده تا تمام نشدنِ
اثر خود آرام نمیگیرد…!

𖤐⃟🥀•

#قهرمانان_اسلام 💫


【 • در سِیرت زُبیر بن عوام رضي الله عنه
آمده است که شهادت در راه الله تعالي را خیلی دوست می‌داشت
و همیشه می‌گفت که من فرزندانم را به إسم هاي شُهداء نام‌گذاری میکنم تا اینکه به مانندِ آن‌ها در راه الله تعالي شهید بشوند،
پس همان‌طور به إسم هاي شُهداءنامگذاری کرد فرزندانش را
مانند عَبدُ اللّٰـه، والمُنذر، وعُروَة، وحَمزَة، ومُصعَب، وخَالد، وجَعفَر»
و می‌گفت امیدوار هستم که به مانند أصحاب مُحمَّد ﷺ باشند! • 】


«اللهم الرزقنا الشهادة في سبيلك»


🥀🍃مادران مجاهد پرور🍃🥀

عارفی به کسی که به او ستم کرده بود گفت: اگر چه تو به من ستم کرده‌ای، اما آن کسی که تو را بر من چیره نموده است، ستمکار نیست.

🕊دیارغربت🕊

تا آخر بخوانید🙂

‍❤️مرا عاشقی بیاموز..

شیخ "حسن جوری" می‌گوید در سالی که گذارم به "جندی‌شاپور" افتاد، سخنی از "محمد مهتاب" شنیدم که تا گور بر من تازیانه می‌زند.

دیدمش که زیر آفتاب تموز نشسته، نخ می‌ریسد و ترانه‌ زمزمه می‌کند. بدو گفتم ای مرد خدا، مرا عاشقی بیاموز تا خدا را عاشقانه عبادت كنم...

مهتاب گفت: نخست بگو آيا هرگز خطی خوش، تو را مدهوش کرده است؟
گفتم: نه

گفت: هرگز شکفتن گلی در باغچه‌ی خانه‌ات تو را از غصه‌های بی‌شمار فارغ كرده است؟
گفتم: نه

گفت: هرگز صدایی خوش و دلربا، تو را به وجد آورده است؟
گفتم: نه

گفت: هرگز صورتی زیبا تو را چندان دگرگون کرده است که راه از چاه ندانی؟
گفتم: نه

گفت: هرگز زیر نم‌نم باران، آواز خوانده‌ای؟
گفتم: نه

گفت: هرگز به آسمان نگریسته‌ای به انتظار برف، تا آن را بر صورت خویش مالی و گرمای درون فرو نشانی؟
گفتم: نه

گفت: هرگز خنده‌ی کودکی نازنین، تو را به خلسه‌ی شوق برده است؟
گفتم: نه

گفت: هرگز غزلی یا بیتی یا سخنی فصیح، چندان تو را بی‌خود کرده است که اگر نشسته‌ای برخیزی و اگر ایستاده‌ای بنشینی؟
گفتم: نه

گفت: هرگز زلالی آب یا بلندی سرو یا نرمی گلبرگ یا كوشش مورچه‌ای، اشک شوق از دیده‌ی تو سرازير كرده است؟ گفتم: نه

گفت: هرگز شده است که بخندی چون دیگری خندان است و بگریی چون دیگری گریان است؟
گفتم: نه

گفت: هرگز بر سیبی یا اناری، بیش از زمانی که به خوردن آن صرف می‌کنی، چشم دوخته‌ای؟
گفتم: نه

گفت: هرگز عاشق کتابی یا نقشی یا نگاری یا آموزگاری شده‌ای؟
گفتم: نه

گفت: هرگز دست بر روی خویش کشیده‌ای و با چشم و گوش و ابروی خویش معاشقت کرده‌ای؟
گفتم: نه

گفت: از من دور شو که سنگ را عاشقی می‌توان آموخت، تو را نه..!