@zendegishahidبهش گفتم « توی راه که برمی گردی، یه خورده کاهو و سبزی بخر. »
گفت « من سرم خیلی شلوغه، می ترسم یادم بره. روی یه تیکه
#کاغذ هرچی می خوای بنویس، بهم بده. »
همان موقع داشت جیبش راخالی می کرد.
یک
#دفترچه ی یاداشت و یک
#خودکار در آورد گذاشت زمین.
برداشتمشان تا چیزهایی که می خواستم تویش بنویسم.
یک دفعه بهم گفت«
#ننویسی ها! »
جا خوردم. نگاهش که کردم، به نظرم کمی ع#صبانی شده بود.
گفتم « مگه چی شده؟ »
گفت « اون خودکاری که دستته مال
#بیت_الماله. »
گفتم « من که نمی خوام کتاب باهاش بنویسم. دو – سه تا کلمه که بیش تر نیست. »
گفت «
#نه. »
#شهید_مهدی_باکری📚یادگاران، ج۳، ص ۲۶
به ما بپیوندید
↙️↙️↙️@zendegishahid