@zendegishahid
#خاطرات_عاشوراییشب عاشورا همه بچه ها را جمع کرد و
گفت: حُرّ وقتی توبه کرد امام بخشیدش و به جمع خودشون راهش داد. بیاین ما هم امشب حُرّ امام حسین بشیم. نصف شب که شد گفت: پوتین هاتون رو در بیارین؛ بندهای پوتین ها را به هم گره زد. بعد تویشان خاک ریخت و انداخت شان روی دوشمان.
گفت: حالا بریم...
چند ساعتی توی بیابان های کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم. آن شب احمد زمزمه هایی داشت که تا آن موقع نشنیده بودم....
#شهید_احمد_پلارک به روایت
#علی_اکبریمنبع: خط عاشقی۱، خاطرات عشق شهدا به امام حسین و روضه های کربلا، حسین کاجی، انتشارات حماسه
@zendegishahid