سال تحویل دور هم بودیم
سر سفره نشسته بودیم که پدر بهمون عیدی داد بعدش علی شروع کرد به همه عیدی داد غیر از من....
گفت: "بیا بالا توی اتاق خودمون"
یه قابلمه گرفت و گفت: "من میزنم روی قابلمه تو از روی صداش بگرد و هدیه ات رو پیدا کن"...
گذاشته بود توی جیب لباس فرمش یه شیشه عطر بود و یه دستبند این قدر برام لذت بخش بود که تا الان یادم مونده «نیمه پنهان ماه جلد ۵ صفحه ۳۲»
#شهید_علیرضا_یاسینی #عاشقانههای_شهدایی #همسرداری@zendegishahid