داستان زندگی شهدا

#شهید_محمد_ابراهیم_همت
Канал
Логотип телеграм канала داستان زندگی شهدا
@zendegishahidПродвигать
138
подписчиков
31,4 тыс.
фото
11 тыс.
видео
2,56 тыс.
ссылок
"﷽ " امروز فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست مقام معظم رهبرے❤️ به امیدِ روزی که بگویند؛خـادِمٌ الشٌـهدا به شــهدا پیوست تبادل و تبلیغ نداریم🚫 لینک ما درایتا👇 http://eitta.com/@zendegishahid
فرازی از صحبتهای شهید همت
در جمع نیروهای لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص)
آذر ۶۲ اردوگاه قلاجه

داستان از بسیجی که در گردان مالک روی سیم خاردار می خوابد و می گوید پایتان را روی من بگذارید و رد شوید بچه های بسیجی پا بر روی پشتش می گذارند و می گذرند او روی سیم خاردار می خوابد یک مین زیر شکمش منفجر میشود و شهیدش میکند
کسی این قدر عاشق؟مگر عشق بدون شناخت می شود؟عشق بدون شناخت معنا ندارد این شناخت می خواهد که یکی روی مین بخوابد سینه اش را بگذارد روی سیم خاردار تا دیگران از روی بدن او رد شوند شوخی نیست

تا درک نباشد نیت ها پاک نمی شود

برگرفته از کتاب "ماه همراه بچه هاست"

#شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
#شهید_ابراهیم_همت
#شهید_همت
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#حاج_همت
#اردوگاه_قلاجه
#گردان_مالک
#ماه_همراه_بچه_هاست
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸

@zendegishahid
#کلامی_از_بهشت


یاد خـدا را فراموش نڪنید
مرتب بسـم الله بگویید.
با یاد خدا و ذڪر
خدا و عمل برای رضای خدا‌ خیلی
از مسائل حــل میشـــــود.

#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
شهیدان را مپندارید
مُرده‌اند ، بلکه آنان زنده‌اند
و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند ...

📎پ ن: تصویری زیبا از
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#شهید_علی_هاشمی
#روزتون_شهدایی🌷


#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
#شهیدانه

اهـل دل دو خصلت دارد:

⇦دلـے، سخــن پذیـر
⇦وسخنــے، دل پذیـر...

#شهید_محمد_ابراهیم_همت

@zendegishahid
در سنگر فرماندهی با حاجی نشسته بودیم که ناگهان یک نفر با داد و فریاد وارد شد. بدون مقدمه حاجی را خطاب قرار داده و در مقابل همه با لحنی اهانت آمیز سر حاجی فریاد می کشید. وسط حرف هایش پریدم و گفتم :« مرد حسابی! این چه وضع حرف زدنه!؟ درست صحبت کن، داری با فرمانده ی لشکر حرف میزنی ها. گیریم حق با تو باشه، ولی کی به تو همچین اجازه ای داده که با حاجی این جوری صحبت کنی؟» گفت:« بشین سرجات! تو دیگه چی کاره ای؟» بعد هم دوباره به حرف هایش ادامه داد. سر مسئله ای اعتراض داشت و حاجی را مقصر میدانست که چرا توجه نمی کند.

در تمام مدتی که او سر حاجی فریاد می کشید، حاجی ساکت و آرام نشسته بود و بدون کوچکترین عکس العملی به حرف های او گوش می کرد. آخر سر هم وقتی حرف هایش تمام شد، به او گف :« حق با شماست، ناراحت نباش، خونسردی خودت را هم حفظ کن. من حتما قضیه رو پی گیری میکنم. انشاءالله درست میشه.»

همه از این نحوه برخورد حاجی درس گرفتیم که او چطور توانست خودش را کنترل کند و در کمال آرامش و ادب جواب او را بدهد و خشمگین نشود.

#درس_اخلاق
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#خاطرات_ناب_شهدا
@zendegishahid
صدای #اذان را که می‌شنید
سرگرم هر کاری که بود
رهایش می‌کرد،
و آرام و بی‌صدا می‌رفت
و مشغول #نماز می‌شد...

#شهید_محمد_ابراهیم_همت

#لحظات_عاشقانه
#التماس_دعا

@zendegishahid
چشم از آسمان نمی‌گرفت. يك ريز اشك می‌ريخت. طاقتم طاق شد.
- چی شده حاجی؟
جواب نداد. خط نگاهش را گرفتم. اول نفهميدم،‌ ولی بعد چرا. آسمان داشت بچه‌ها را همراهی می‌كرد. وقتی می‌رسيدند به دشت،‌ ماه می‌رفت پشت ابرها. وقتی می‌خواستند از رودخانه رد شوند و نور می‌خواستند،‌ بيرون می‌آمد.
پشت بی‌سيم گفت «متوجه ماه هم باشين.»
پنج دقيقه‌ بعد،‌صدای گريه‌ی فرمانده‌ها از پشت بی‌سيم می‌آمد...

#یادشهدا_باذکرصلوات
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#شبتون_شهدایی

@zendegishahid
#یادی_از_شهدا
@zendegishahid
پرستاری از کودک بیمار

🌷🌷🌷 پس از عروج ملکوتی شهید حاج ابراهیم همت، شبی فرزند کوچکش مریض می‌شود و در تب شدیدی می‌سوزد همراه با گلودردی سخت. هرچه همسر شهید می‌خواهد بچه را دکتر ببرد می‌بیند همه به او می‌گویند فردا مراجعه کنید.
شب به منزل می‌آید ولی بچه سخت بی‌قراری می‌کند. مادر هر کاری می‌کند مانند پاشوری و گذاشتن کیسه‌ی یخ روی پیشانی بچه هیچ‌کدام افاقه نمی‌کند و بچه شروع می‌کند به هذیان‌گویی، گریه کردن و بهانه‌ی پدر را گرفتن.
در نیمه‌ی شب، همسر شهید، طاقت خود را از دست می‌دهد و در حالت خستگی شدید و خواب و بیداری شروع می‌کند با حاج همت درد دل کردن و می‌گوید: حاج همت! مگر نمی‌گویند که شهدا زنده‌اند؟ من این همه شب و روز بچه‌ها را نگه داشتم یک شب هم تو بیا و از این بچه پرستاری کن!
همین‌طوری که بالای سر بچه نشسته بود خوابش می‌برد و در خواب می‌بیند شهید آمده به خانه و به او می‌گوید: چرا این‌قدر ناراحتی؟ خیلی خوب چند ساعت هم من بچه را نگه می‌دارم. می‌نشیند کنار خانم و بستر بچه. بچه‌اش را بغل گرفته و ناز و نوازش می‌کند. مادر در حال تماشای این صحنه‌ی شیرین است که ناگهان بچه می‌گوید: مامان! پاشو من حالم خوب شده است، الآن بابا اینجا بود. وقتی همسر شهید به خود می‌آید چیزی نمی‌بیند ولی بوی عطر خاصی فضای اتاق را عطرآگین نموده است.🌷🌷🌷

📚 کرامات شهدا/ مهدی شیخ‌الاسلامی/ ج ۱/ ص 99

🗓 17 اسفند؛ سالروز شهادت #شهید_محمد_ابراهیم_همت
@zendegishahid
✴️💠 خاطرات شهدا 💠✴️
@zendegishahid
🔹کیلومتری میخوابم🔹

تا دو، سه ‌ی‌ نصفه‌ شب‌ هی‌ وضو می گرفت‌ و می ‌آمد سراغ‌ نقشه‌ها و به ‌دقت‌ بررسی شان‌ می کرد.
يک‌ وقت‌ می ‌ديدیم‌ همانجا روی‌ نقشه‌ها افتاده‌ و خوابش‌ برده‌.
خودش‌ می ‌گفت‌: من‌ كيلومتری‌ میخوابم‌.
واقعاً همين‌طور بود. فقط‌ وقتی‌ راحت‌ می ‌خوابيد كه‌ توی جاده‌ با ماشين‌ ميرفتيم‌.
عمليات‌ خيبر، وقتي‌ كار ضروری‌ داشتند، رو دست‌ نگهش‌ می ‌داشتند. تا رهاش‌ می كردند، بيهوش‌ مي‌شد.
اين ‌قدر كه‌ بی خوابی‌ كشيده‌ بود.

منبع: کتاب یادگاران
شهید ابراهیم همت

#شوق_پرواز
#خاطرات_شهدا
#شهید_محمد_ابراهیم_همت

@zendegishahid
#کلام_شهید

سختی ها را تحمل کنید، این انقلاب با نهایت اقتدار و توان به انقلاب جهانی #امام_زمان_عج اتصال پیدا می کند.

#شهید_محمد_ابراهیم_همت

@zendegishahid
َےَّ_عَلے_الصَّلاة

✪ بهترین موقع بعد از پایان #نماز، وقتے سر بہ سجده مے‌گذارید مرورے بر اعمال از صبح تا شب خود بیندازید..

☜ آیا ڪارمان براے رضاے خدا بود ..

#شهید_محمد_ابراهیم_همت

@zendegishahid
#یادی_از_شهدا

🌷 هر وقت می‌خواست برای جوانان یادگاری بنویسد، می‌نوشت:
"من کان لله کان الله له"؛
هر که با خدا باشد،
خدا با اوست...🌷

#شهید_محمد_ابراهیم_همت
@zendegishahid

#یادی_از_شهدا

🌷🌷🌷 مي‌خواستم برم كربلا زيارت امام حسين (ع). همسرم سه ماهه حامله بود. التماس و اصرار كه منو هم ببر، مشكلي پيش نمي‌آيد. هر جوري بود راضيم كرد. با خودم بردمش. اما سختي سفر به شدت مريضش كرد. وقتي رسيديم كربلا، اول بردمش دكتر.

دكتر گفت: احتمالا جنين مرده. اگر هم هنوز زنده باشه، اميدی نيست. چون علايم حيات نداره.

وقتی برگشتيم مسافرخونه، خانم گفت: من اين داروها رو نمی‌خورم! بريم حرم.

هرجوری كه می‌توان منو برسون به ضريح آقا. زير بغل‌هاش رو گرفتم و بردمش كنار ضريح. تنهاش گذاشتم و رفتم يه گوشه‌ای واسه زيارت.

با حال عجيبی شروع كرد به زيارت. بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در حرم.

صبح كه برای نماز بيدارش كردم. با خوشحالی بلند شد و گفت: چه خواب شيرينی بود. الان ديگه مريضی ندارم.

بعد هم گفت: توی خواب خانمی رو ديدم كه نقاب به صورتش بود، يه بچه زيبا رو گذاشت توی آغوشم.

بردمش پيش همون پزشک. 20 دقيقه‌ای معاينه كرد. آخرش هم با تعجب گفت: يعنی چه؟ موضوع چيه؟ ديروز اين بچه مرده بود. ولی امروز كاملا زنده و سالمه! اونو كجا برديد؟ كی اين خانم رو معالجه كرده؟ باور كردنی نيست، امكان نداره!؟

خانم كه جريان رو براش تعريف كرد، ساكت شد و رفت توی فكر.

وقتی بچه به دنيا اومد، اسمش رو گذاشتيم. محمد ابراهيم. «محمدابراهيم همت»🌷🌷🌷

#شهید_محمد_ابراهیم_همت

@zendegishahid