داستان زندگی شهدا

#سرهنگ
Channel
Logo of the Telegram channel داستان زندگی شهدا
@zendegishahidPromote
138
subscribers
31.4K
photos
11K
videos
2.56K
links
"﷽ " امروز فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست مقام معظم رهبرے❤️ به امیدِ روزی که بگویند؛خـادِمٌ الشٌـهدا به شــهدا پیوست تبادل و تبلیغ نداریم🚫 لینک ما درایتا👇 http://eitta.com/@zendegishahid
#اطلاعیه

🎥پخش قسمت دهم ملازمان حرم فصل سوم(همسران) شهید مدافع حرم ارتش #سرهنگ_ذوالفقارنسب

❤️روايتي از عاشقانه هاي ناتمام
با اجراي:دکتر فضه سادات حسيني

●پنج شنبه 18:30
●جمعه 16:30 و‌
●شنبه 7:30 از شبكه افق سيما

#ملازمان_حرم


#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
@zendegishahid
#خاطرات_شهدا

یک #سرهنگ

روزی که نامجوی حکم #وزارت دفاع گرفته بود، پیش من آمد. من مسئول باتری سازی بودم. ایشان آمده بود جلوی در و به انتظامات گفته بود: «به دکتر تبریزی بگویید یک سرهنگ با شما کار دارد.»
مامور #انتظامات به ایشان گفته بود که کمی منتظر بمان. با من تماس گرفته شد که یک سرهنگ با شما کار دارد. گفتم: «بگویید بیاید داخل: پس از چند لحظه #نامجوی را دیدم. با احترام بلند شدم و گفتم: «پس چرا خودت را معرفی نکردی؟» جواب داد:«اسمم را نگفتم که مبادا از اسمم مرا بشناسند.»

#شهید_سیدموسی_نامجوی

@zendegishahid
@zendegishahid


‍ ‍ ساعت حدود یک بعد از نیمه شب بود که با خانواده از #اصفهان به پایگاه می آمدم.
در کنار جاده، #سایه مردی را دیدم که پیاده به طرف #پایگاه می رفت.
بی اعتنا از کنار او گذشتم.
لحظه ای بعد با خود گفتم که برگردم و او را سوار کنم.
وقتی برگشتم، باکمال شگفتی دیدم که #فرمانده پایگاه، #سرهنگ بابایی است!
به احترام او، از #اتومبیل پیاده شدم.
سلام کردم و گفتم:
جناب سرهنگ!
این موقع #شب در این جاده تاریک #پیاده به کجا می روید؟
او لبخندی زد و گفت:

در اصفهان کاری داشتم.
وقتی کارم تمام شد کسی به دنبال من نیامد!
بهتر دیدم که به پایگاه اطلاع ندهم و #مزاحم کسی نشوم!
هوا هم که خوب بود، پس راه افتادم و حالا به اینجا رسیده ام.

گفتم:
جناب سرهنگ!
حالا بفرمایید من شما را می رسانم.

ابتدا #امتناع کرد!
ولی با اصرار من سوار شد.

در راه که می آمدیم گفتم:
جناب سرهنگ!
می دانید شما چند کیلومتر پیاده آمده اید؟
از اصفهان تا پایگاه بیش از 20 کیلومتر است!

لبخندی زد وگفت:
طوری نیست برادر!
ما عادت داریم.

گفتم:
می توانستید زنگ بزنید تا #ماشین به دنبال شما بیاید!
آخر شما فرمانده پایگاه هستید!

گفت:
من اگر #تلفن می زدم، آنها #راننده ای را از خواب #بیدار می کردند
و نصف شبی بنده خدا بایستی این همه راه را به دنبال من می آمد!
ترجیح دادم پیاده بیایم.

#شهید_عباس_بابایی
📚 پرواز تا بی نهایت


به ما بپیوندید↙️↙️↙️
@zendegishahid