داستان زندگی شهدا

#خاطره
Channel
Logo of the Telegram channel داستان زندگی شهدا
@zendegishahidPromote
138
subscribers
31.4K
photos
11K
videos
2.56K
links
"﷽ " امروز فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست مقام معظم رهبرے❤️ به امیدِ روزی که بگویند؛خـادِمٌ الشٌـهدا به شــهدا پیوست تبادل و تبلیغ نداریم🚫 لینک ما درایتا👇 http://eitta.com/@zendegishahid
#خاطره

کارگاه کوچکی داشتم و کارگر جوانی به نام سعید، در کارها کمکم می کرد. طاهر برای مرخصی به خانه آمده بود و برای دیدن من راه کارگاه را در پیش گرفت. با سعید آشنا شد و مدتی نگذشت که حسابی با هم جور شدند. ناگهان صدای #اذان به گوش رسید؛ طاهر متوجه شد که سعید نماز نمی خواند. گفت: سعید جان! چرا برای نماز آماده نمی شوی؟ سعید در جواب او گفت: در این هوای سرد چه حوصله ای دارید که جوراب تان را در آوردید؟ طاهر لبخندی زد و گفت: من خودم جوراب را از پایت در می آورم و می‌پوشانم؛ تو فقط #نماز بخوان.

🔸راوی: صفدر قزوینی
#شهید_طاهر_قزوینی

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🍃

@zendegishahid
بیانات در خطبه های نماز جمعه نهم آبان ماه پنجاه و نه مقاومت دزفول
@defamoghaddas
🎙 بشنوید | به‌مناسبت #روز_مقاومت_دزفول
🔺 #خاطره_گویی آیت‌الله خامنه‌ای در خطبه‌های نماز جمعه ۴۱ سال پیش درباره ایمان و فداکاری مردم #دزفول

💻 @Khamenei_irNews
#خاطره_ناب

🔶یک دعوتنامه‌ی خاص🔶

🔵دخترمان تازه به دنیا آمده بود.
یک روز گفت:
همه کارها برای اشتغال و زندگی در یک کشور اروپایی هماهنگ شده و با درخواستش برای رفتن به سوریه هم موافقت شده است.

مردد بود کجا برود؟!

پس از چند روز گفت:
خیلی فکر کردم دیدم اگر روزی برسد که من یک هفته مراسم حاج منصور نتوانم بروم، نمی‌توانم زنده بمانم، من متعلّق به این جبهه هستم، نمی‌خواهم در جبهه‌ی دیگری حتّی برای یک زندگی معمولی بروم.

تصمیم خیلی سختی بود ولی او تصمیم خودش را گرفته بود. تصمیمی که محمّدجعفر را در زمره‌ی ابرار کرد.

گفت:
نمی‌شود، حضرت زینب برایم، دعوتنامه بفرستد و بعد من به اروپا بروم!

🔹راوی:همسر شهید
#محمدجعفر_حسینی

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸

@zendegishahid
#خاطره
... وقتي رسيديم ، فقط بغض بود و خستگ ی مفرط
شب سختی گذشت...
بچه های زیادی شهید شده بودند...
و ما وامانده از همرزمان
خسته و ودل شكسته رسيده بوديم شهيد شاكري...
بچه ها هر کدام برای خود ، رفيق فابريك هايی داشتند
كه اوقات شان با هم می گذشت
رفقاي دوقلو و جدا نشدنی...
آن شب اما ، خيلي از دو قلو ها تنها شدند...
وارد حسينيه ی گردان نوح که شديم
هر كس گوشه ای كز كرده بود
كسی چیزی نمی گفت...
فقط بغض بود ....
سکوت....
بغض..

به هركدام ار بچه ها که نگاه می کردی ياد يكی مي افتاد كه ...
انگار نیست...
خزيدم توی تاريكی کنج حسینیه...
زانوهامو تو بغل گرفته و فکر مي كردم ...
بچ‌ه ها را می دیدم و جاهای خالی
و انها که نبودند
قطره اشكي بر گونه ام می خزید
همه بغض داشتند اما انگار مانده بودند چه کنند
حسين بلند شد...
رفت وسط و با صدايي لرزان ، شروع كرد به خواندن :
حسین مداح نبود
وآن لحظه ، فقط می خواست از شهیدان بخواند
و خواند...
مي گذرد كاروان
روي گل ارغوان ...
غافله سالار آن
سرو رشيد زمان ......

كم كم گريه ها شروع شده و ناله ها......
حسين اشك مي ريخت و می خواند
خورشيدی ....تابيدی .....اي شهيد .....
بر دلها ......
ديگر صدای حسين شنيده نمي شد.
فقط نعره های جانكاهی بود كه رفقا سر داده بودند
.از فراق
از دوستاني كه رفته بودند ...
از اينكه به شدت احساس بی توفيقی مي كردند
آخر همه ی ما غسل شهادت کرده بودیم
اما رفیق از دست داده بودیم
آن شب ، خیلی ها در بیابان اطراف شهید شاکری به سجده رفتند
و تا نیمه شب گریستند
آن شب ، شب فراق غواص های گردان نوح بود...

#غواصان_شهید
#حسینیه_شهید_شاکری
#دوست_شهید_من
#بازمانده_ها
#گردان_غواصی_نوح
#لشکر_بیست_و_یک_امام_رضا

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸

@zendegishahid
#سرداران_شهید
#سردار_شهید_محمدتقی_مددی_قالیباف
#فرمانده_توپخانه
#لشکر_۲۱_امام_رضا_علیه_السلام
#خاطره
نیمه های شب جهت تجدید وضو از پایگاه خارج شدم.
مشغول وضو‌گرفتن بودم که متوجه صدای ریختن اب شدم
دقت کردم، شهید‌مددی را شناختم.
با برسی در دست، از یک توالت بیرون آمد و رفت تا توالت بعدی را بشوید.
از شرمندگی، وضو را نیمه‌کاره رها کردم.
به طرفش دویده و خواستم برس را از دستش بگیرم.
اما او مانع شد و گفت:
سید، شما کاری به من نداشته باش.
در‌حال انجام وظیفه هستم.
افتخار می‌کنم که خدمتی برای این بچه‌ها انجام دهم.
آدم هرچه خدمت اهل سنگر را بکند، باز هم کم است.
ایشان در آن زمان فرمانده توپخانه تیپ‌۲۱ امام‌رضا(ع) بودند.
سید حسن شاهچراغی
برشی از #وصیتنامه شهید
... اگر روزی من هم شهید شدم
-گرچه این را در خود نمی‌بینم-
باید خوشحال باشید که در این زمان، همچون یاران حسین(ع) در دشت کربلای ایران، از دنیا رفته‌ام.
اما قبل از این چند سخن با شما دارم...
نسبت به همسایگان و مسلمین خوش‌رفتار و باصداقت عمل کنید،
در اجتماعات مسلمین شرکت نموده و از تفرقه و جدایی بپرهیزید،
هیچ‌گاه خدا را از یاد نبرده و روز قیامت را به خاطر آورید،
دربرابر ظلم قیام کنید
و دربرابر حق سر تسلیم فرود آورید...
هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیندازند
و شما را از روحانیت متعهد جدا نکنند
که اگر چنین کردند روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابرقدرت‌هاست...
روح بلندش با #صلوات شما شاد باد
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم

‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸

@zendegishahid
بیانات در خطبه های نماز جمعه نهم آبان ماه پنجاه و نه مقاومت دزفول
@defamoghaddas
🎙 بشنوید | به‌مناسبت #روز_مقاومت_دزفول
🔺 #خاطره_گویی آیت‌الله خامنه‌ای در خطبه‌های نماز جمعه ۴۱ سال پیش درباره ایمان و فداکاری مردم #دزفول

💻 @Khamenei_irNews
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
🔸️بسم رب الشهدا

برشی از سخنان رهبر معظم انقلاب در مورد کتاب یادت باشد .
بسیار شنیدنی .
.
ماجرای روزه گرفتن شهید حمید سیاهکالی مرادی و همسر محترمشان از زبان حضرت آیت الله خامنه ایی (مدظله)
.
🔸️ببینید و نشر دهید ...

#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم
#سخن_رهبر
#خاطره
#ماه_مبارک_رمضان

‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
#اللهم عجل لولیک الفرج🌸

@zendegishahid
#خاطره

بیت الزهرا که خادم بودیم اون شبایی که مراسم حضرت زهرا(س) بود همیشه حاج قاسم میومدن بهمون سر میزدن که ببینن با میهمانان حضرت زهرا(س) چه رفتاری داریم...

اصلا اجازه ی تفتیش نمیدادن همیشه میگفتن به هیچ عنوان حق تفتیش ندارید میهمانای حضرت زهرا(س) رو اذیت نکنید در واقع برخورد جدی میکردن. و ما که می‌گفتیم برای امنیت خودشون هست ناراحت میشدن و میگفتن حضرت زهرا(س) مراقب میهمانانش هست شما نگران نباشید....
همیشه دور از چشم حاج قاسم این کار رو می‌کردیم.

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
#خاطره‌

✍️رفتار و کردارش جذبم کرده بود....
از آرزوهایم بود که شبیه او شوم. هر چند از محالات بود....
گفتم: «حاجی چیزی برایم بنویس که یادگاری بماند»
دست به قلم شد....

بسمه‌تعالی
علی عزیز چهار چیز را فراموش نکن:
۱.اخلاص، اخلاص، اخلاص؛
یعنی گفتن، انجام دادن و یا ندادن برای خدا؛
۲.قلبت را از هر چیز غیر او خالی کن و پر از محبت او و اهل بیت علیهم‌السلام کن؛
۲.نماز شب, توشه عجیبی است؛
۴.یاد دوستان شهید، ولو به یک صلوات!
برادرت, دوستدارت سلیمانی
و امضایی که نشست پای این نصیحت های برادرانه ....

📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
📚#خاطره_ای_از_کرامت_شهدا

هر کی حاجت داره بخونه

مدتی از شهادت سید گذشته بود .
قبل از محرم در خواب سید را دیدم . پیراهن مشکی به تن داشت . گفتم: سید چرا مشکی پوشیدی!؟
گفت: محرم نزدیک است . بعد ادامه داد: اینجا همه جمع هستند . شهدا، امام (ره) و ...
سید گفت: در حضور همه شهدا و بزرگان، حضرت امام (ره) به من فرمودند: برو مداحی کن .
بعد از آن با سید خیلی درد و دل کردم . گفتم سید ما را تنها گذاشتی و رفتی . گفت: چرا این حرف را میزنی؟ هر مشکلی و غمی دارید، با نام مبارک مادرم برطرف میشود .
بعد ادامه داد: اگه دردی دارید، حاجتی دارید زیارت عاشورا بخوانید . زیارت عاشورا درد شما را درمان میکند . توسل پیدا کنید و اشک چشم داشته باشید .

به همکارام گفتم هر که از سید چیزی میخواهد به سراغ مزار سید میرود و با قرائت زیارت عاشورا از خدا میخواهد که مشکلش برطرف شود . هفته بعد سید را در عالم خواب دیدم . گفت: به فلانی (از همکار محل کار)، این مطلب را بگو...
روز بعد همان شخص در حضور جمع گفت: تو درباره ی سید چی میگفتی؟! من رفتم سر قبر سید . زیارت عاشورا هم خواندم . اما مشکل من حل نشد .

گفتم: اتفاقا سید برات پیغام داده . گفته تو دو تا مشکل داری!
از جمع خارج شدیم . ادامه دادم: سید پیغام داد و گفت: مشکل اول تو با توسل به مادرم حضرت زهرا (س) حل میشود . اما مشکل دوم را خودت به وجود آوردی . در زندگی خیلی به همسرت دروغ گفتی و این نتیجه همان دروغ هاست . رنگ از رخسار دوستم پریده بود . گفت: درسته .


#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
🔰 #خاطره_عجیب | #رسیدگی حاج احمد متوسلیان به خانواده #ضد_انقلاب
📌 #یادبود_راه_شهیدان

💌 یکی از فرماندهان #حزب_دموکرات روبه روی حاج احمد در مریوان می جنگید. به گوش حاج احمد می رسد که زن و بچه فرمانده حزب دموکراتِ ضد انقلابِ دشمنِ تو ، در همین شهر مریوان با #فقر دارد دست و پا می زند و کسی را ندارد که کمکش کند. احمد ، ساعت ۱۱ شب بلند می شود و به خانه دشمن ضد انقلاب خود می رود.
درب خانه را می زند. زن با ترس درب خانه را می بندد که حاج احمد پای خود را لابه لای درب می گذارد و به او می گوید: « نترس خواهرم؛ من احمد متوسلیانم. » زن با لحن و برخورد احمد آرام می شود. احمد دست در جیبش می کند و می گوید: « من ماهی چهار هزار تومان #حقوق می گیرم. بیا این دو هزار تومان مال تو و دو هزار تومان هم مال من! خدا بزرگ است می رساند ... »
راوی سردار مجتبی عسگری (برنامه ماه عسل)

🗓 ۱۴ تیرماه، سالروز ربوده شدن جاویدالاثر #حاج_احمد_متوسلیان و یاران همراهش


#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
#خاطره
مادر شهید زین الدین فرمانده لشکر علی ابن ابیطالب قم تعریف می‌کرد که حاجی تماس گرفته بود، صدایش را نشناختم، ناراحت شده بود، با بغض گفت: وای به حال من! چقد بی معرفت شده ام! اینقدر سراغت را نگرفتم، صدایم را نشناختی...

نقل از آقای رزم حسینی استاندار خراسان:
به سردار سلیمانی گفتم این صبر را از کجا آورده ای؟ گفت: من ۱۵۱ مادر شهید در استان کرمان دارم که من را به اسم دعا می کنند. برای همین بود که می گفت: من به دعای مادران شهید زنده ام.

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج

@zendegishahid
#خاطره

شب آخر موقعه ی خداحافظی متوجه شدند که مادر خواب است و به جای بیدار کردن مادروخداحافظی، شروع به بوسیدن کف پای مـادر کرد، وبه پدر خودشان گفت که سلام مرا به ،مادرم برسانید

#شهید_حسن_رجایی_فر

@zendegishahid
#خاطره_خانوادگی
#تربیت_علیرضا

مصطفی اصلا دوست نداشت پسرش لوس باشه مثلا در مورد غذا خوردن تأکید می‌کردند که بسم‌الله بگه و بهش می‌گفت هر کاری رو که شروع می‌کنی بسم‌الله بگو...
یک سری چیزها رو به خود علیرضا می‌گفت مثلا می‌گفت: سعی کن نترسی، هیچ‌وقت...
وقتی با هم کشتی می‌گرفتند همیشه به علیرضا می‌گفت: سعی کن نترسی و حمله کن...
خیلی دوست داشت مراسمهای عزاداری‌ و مسجد ببردش خودش اگر نمی‌تونست می‌گفت با دیگران حتما بره خیلی تاکید داشت شجاع بار بیاید...

به نقل از همسر شهید
#شهید_مصطفی_احمدی‌روشن
#علیرضا_احمدی‌روشن

@zendegishahid
یــا رَفِیــقَ مَــنْ لارَفِیـــقَ لَہ

خون زيادے از پای من رفتہ بود. بی حس شده بودم. عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم. #زير_لب فقط مےگفتم:

يا صـاحـب الـزمـان ادرڪنی

هوا تاريڪ شده بود.
#جوانے خوش سيما و نورانے بالای سرم آمد. چشمانم را بہ سختے باز ڪردم.

مرا بہ آرامے بلند ڪرد. از ميدان مين خارج شد. در گوشہ ای امن مرا روے زمين گذاشت. آهستہ و آرام.

من دردے حس نمےڪردم!
آن #آقا ڪلے با من صحبت ڪرد. بعد فرمودند: ڪسی مےآيد و شما را نجات مي دهد. #او_دوست_ماست!

لحظاتے بعد #ابـراهيـم آمد. با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد آن #جمال_نورانی، ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد خوشا بہ حالش...

#شهید_ابراهیم_هادی
#خاطره
@zendegishahid
#خاطره
@zendegishahid

🔺یک اسب داشتیم که نصرت الله با آن به جنگل می رفت، هیزم جمع می کرد، سپس ان ها را بار اسب می کرد و برای فروش به روستا می برد تا با درآمد آن کمک خرج خانه مان باشد.
آن روز قرار بود که نصرت الله با پول فروش هیزم ها، برای خانه قند و چای بخرد. مثل همیشه مهار اسب را به دست گرفت و به سمت جنگل حرکت کرد.
چندساعتی گذشت و او به خانه آمد اما از قند و چای خبری نبود. وقتی متوجه ی نگاه متعجب و پرسش گر من شد، سر را به زیر انداخت و گفت: مادر! هیزم ها را به خانواده ای فروختم که اوضاع اقتصادی شان از ما هم بدتر بود؛ نتوانستم از آن ها چیزی درخواست کنم.
🔸راوی:فاطمه اسدی(مادرشهید)
#شهید_نصرت_الله_دماوندی

@zendegishahid
@zendegishahid

#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده 
#مدافع حرم

💠بعد از #شهادتش یکی از دوستانش اومد منزلمون و تعریف می کرد از عملیاتشون که اول محرم شروع شده بود. 
روز دوم ظاهرا  نزدیک مصطفی خمپاره میزنن و خاک شدیدی بلند میشه؛ 
روای در اون حالت گفت: "#سید_ابراهیم شهید شد."#مصطفی با اون لحن شیرینش و سر و روی خاکی گفت: "الان وقتم نیست تاسوعا وقتمه." عزیزم این نقدی بود که همیشه می گفتی مامان این رو نقدی از خدا برام بگیر و من همیشه از خدا عاقبت بخیر شدنت رو می خواستم. دورت بگردم حالا نوبتی که باشه نوبت شماست.

🌟🌟🌟🌟🌟


#شهید_مصطفی_صدرزاده
(با نام جهادی #سید_ابراهیم)

@zendegishahid
#خاطره 🌷
@zendegishahid

اولین روز هایی که حسین میومد باشگاه زمان اذان مغرب افتاده بود داخل سانس تمرین .

اون اولا خودش تنهایی با اجازه استاد میرفت وضو میگرفت و نمازشو میخوند .
همه چپ چپ نگاهش میکردن ....

انگار چیز عجیبی دیده بودن ....

بعد از چند جلسه که بقیه باهاش آشنا شدن و رفتارو اخلاقشو دیدن نصف بیشتر بچه ها موقع اذان ورزشو تعطیل میکردن و همه با هم نماز میخوندن ...

#نماز_اول_وقت
#شهید_حسین_معز_غلامی
#ورزش
#مدافع حرم
#شیر_بچه_حیدر


@zendegishahid
@zendegishahid
💠فرمانده در مکه💠

جاده های کردستان آن قدر نا امن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصا توی تاریکی، باید گاز ماشین را می گرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمی کردی.
اما زین الدین که همراهت بود، موقع اذان، باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلا راه نداشت.

بعد از شهادتش، یکی از بچه ها خوابش را دیده بود؛ توی مکه داشته زیارت می کرده. یک عده هم همراهش بوده اند. گفته بود «تو این جا چی کار می کنی؟»

جواب داده بوده "به خاطر نمازهای اول وقتم، این جا هم فرمانده ام."

#شهید_مهدی_زین_الدین
📚یادگاران، جلد۱۰، ص ۹۱

#خاطره

@zendegishahid
@zendegishahid

💠تا آخرین نفس💠

هوا تاریک بود...
چاره ای نداشتیم. به یکی از خانه ها پناه بردیم، اما بوی بدی از آن جا می آمد...
سرباز ژاندارمری کف اتاق خوابیده بود. احتمالاً ترکش به سرش اصابت کرده و تمام مغز سرش در اطراف اتاق پخش شده بود.
در اثر هوای گرم، بوی بدی از جنازه در اتاق پیچید. سرم گیج رفت. به حیاط رفتم و نشستم اما احساس کردم پایم به چیز نرمی برخورد کرد.
بیشتر که دقت کردم متوجه شدم پیکر یک انسان است که در اثر خمپاره های دشمن تکه تکه شده. بدنم به لرزش افتاد. راستش خیلی وحشت کردم.

با خودم فکر کردم فردا که جنگ تمام شود صاحب این خانه برمی گردد. خانه را تعمیر می کند تا آن موقع مغز متلاشی شده ی سرباز از دیوارها پاک شده است. فقط تنها اسکلت استخوانی او در خانه باقی می ماند.

آیا او خواهد فهمید که این جوان تا آخرین نفس در مقابل شرافت و انسانیت این صاحب خانه مقاومت کرد و شهید شد!

#شهدا_را_یادکنیم_با_یک_صلوات
#خاطره

📚کتاب حدیث حماسه،

@zendegishahid
More