آن شب از كوچه ها كسى می رفت
كوله بارش پر از
#شهادت بود
دست
#مادر، دوباره يك قرآن
و نگاهش اسير
#غربت بود
آن شب از كوچه هاى بارانى
كاروانهاى عشق می رفتند
باز هم غرق عود و آيينه،
ميهمانهاى عشق می رفتند
صبح فردا، ميان هر تابوت
دشتى از ياس و لاله می رويد
آه! مادر هنوز
#منتظر است!
دشت را سينه خيز می بويد
#وداع#مادر#جگرگوشه#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
🏴@zendegishahid