@zendegishahid ابراهیم گفت:
سید ماشینت رو امروز استفاده می کنی؟
گفتم:
نه!
ابراهیم
#ماشین رو گرفت و
#عصر بود که آوردش.
پرسیدم:
کجا می خواستی بری؟
گفت:
هیچی،
#مسافرکشی می کردم!
با
#خنده گفتم:
#شوخی می کنی؟
گفت:
نه!
حالا هم اگه کاری نداری پا شو بریم یکی دو جا کار داریم.
می خواستم برم داخل
#خونه که آماده بشم، گفت:
اگر چیزی هم تو خونه داری که استفاده نمی کنی مثل
#برنج و
#روغن بیار که برای چند نفر احتیاج داریم!
رفتم مقداری برنج و روغن آوردم،
بعد هم رفتیم جلوی یه
#فروشگاه.
ابراهیم مقداری
#گوشت و
#مرغ و...خرید و آمد سوار شد.
از پول خُرده هایی که به
#فروشنده می داد، فهمیدم همان پول های مسافر کشی باید باشد!
بعد با هم رفتیم
#جنوب_شهر و به
#خانه چند نفر سر زدیم.
من اونها رو نمی شناختم!
وقتی درِخونه ای می رفت و وسائل رو تحویل می داد می گفت:
ما از
#جبهه اومدیم و این ها هم
#سهمیه شماست!
ابراهیم طوری حرف می زد که طرف مقابل اصلاً احساس
#شرمندگی نکنه واصلاً خودش رو هم مطرح نمی کرد!
بعد ها فهمیدم خانه هایی که رفتیم، منزل چند تا از بچه های
#رزمنده بود که مرد
#خانواده در جبهه حضور داشته و برای همین ابراهیم به آن ها
#رسیدگی می کرد...
#شهید_ابراهیم_هادی📚 سلام بر ابراهیم
به ما بپیوندید
↙️↙️↙️@zendegishahid