ذهن‌ نوشته‌های من☁️

آخ؛ اون تیکه از کتابش که خوند و باهاش گریه کرد، من دو هفته پیش تو کتاب «زیر نور کم» خونده بودم‌ و اتفاقا باهاش گریه هم کرده بودم. هایلایتش هم کرده بودم حتی!

قسمت هفتم اکنون رو دیدم، با حضور مصطفی مستور. این مردِ عزیز و عجیب.
نه که بگم همه‌ی حرف‌هاشو قبول دارم یا جهان‌بینی‌ش، جهان‌بینیٍ منه، نه! اما پشت حرف‌های این آدم تفکره. و آدمی که به اعتقادات و حرف‌هایی که می‌زنه فکر کرده باشه، قطعا شنیدنی و ارزشمنده. باعث میشه تو هم دوباره فکر کنی، دوباره بررسی کنی، دوباره قطعه‌های پازلت رو بچینی کنار هم، دوباره به نتیجه برسی.

مهم‌ترین عامل رشد فرزندانتان، تداوم و استمرار رشد خودتان به عنوان یک والد است.

•تربیت بدون فریاد
#از_کتاب‌هام

تو این یک سالی که دختر جونم غذاخور شده از هیچی به اندازه‌ی تخم‌مرغ آب‌پز بدش نیومده! هر جوری که امتحان کردم نخورد و منم دیگه بیخیال شدم تا بعد.
امروز صبح برای خودمون تخم مرغ اب‌پز گذاشتم، برای دخترک یه مدل دیگه آماده کردم. مشغول خوردن صبحانه شدیم. دخترک یکم از صبحانه خودش خورد، بعد نگاه کرد به دست من که پوست تخم‌مرغ رو جدا می‌کردم. یه دفعه دستش رو دراز کرد، از دستم گرفت و شروع کرد به گاز زدن.
گاز اول... گاز دوم... گفتم الانه که می‌رسه به زرده و باز حالش بد میشه، می‌اندازه. اما ادامه داد و تا تهش رفت🥲
فقط مامان‌هایی که بچه‌های بدغذا یا سخت‌غذا دارن، از میزان ذوقم در اون لحظه باخبر ان🫠

#صدروزخوشحالی ۳۶
#دخترکم

[۲۶ دی ۰۳]

فکر کنم امروز کلا نیم ساعت بدون پیشبند بودم! اینقدر که به پرستاری و اینو بشور و اونو آماده کن و اینو ببر و اونو بیار گذشت...
خدا رو شکر که هیچ حالی موندگار نیست.

سوال «حالا می‌تونم چیکار کنم؟» خیلی سوال قدرتمندی‌ه به‌نظرم! انگار قدرت رو از عوامل بیرونی می‌گیره، میده دستِ منی که دارم از خودم این سوال رو می‌پرسم🪽

خیلی دلم می‌خواد امکانش فراهم شه که مثلا هفته‌ای یک روز برم شیرخوارگاه و مهر و محبت نثارشون کنم.
این آرزو هم اینجا باشه که اگه روزی محقق شد، بیام بگم هفتک این کار رو هم زدم:)

خیلی جادویی نیست؟✨☁️

تبدیل شدم به مامانی که وقتی می‌بینم تب‌سنج تب بچه‌م رو ۳۹.۶ نشون میده، چندان هول نمی‌کنم. فقط سریع دست به کار میشم و هر کاری بلدم انجام میدم تا تبش بیاد پایین! عجیبه!

از خوشحالی امروز☁️
قدم زدن تو فضای روستا، آسمون آبی، ابرهای پنبه‌ای، هوای تازه و البته سررررد🥶

#صدروزخوشحالی ۳۵

همین امروز قسمت ششم اکنون رو هم دیدم و با قسمت گزارش احسان عبدی‌پور کرک و پرم ریخت! خیلی احساسات زیاد و متناقضی تجربه کردم و خیلی درگیرش شدم. بعد هم تئاتر ترور و به چالش کشیدن و درگیری ذهنی‌ای که برام درست کرد...
الان واقعا حس می‌کنم آچمز شدم👩‍🦯

امشب با یار رفتیم یه تئاتر مفهومی چالش برانگیز دیدیم.
دیدن تئاتر خیلی تجربه‌ی عجیب و قشنگیه. با اینکه دفعات کمی تجربه‌ش کردم‌، اما هربار همین حس رو داشتم.
به‌نظرم تئاتر منتهای هنره.
امشب هم از دیدن این تئاتر و بودن تو فضاش خیلی کیف کردم.

#صدروزخوشحالی ۳۴

امروز بعد از کلاس بدمینتون، با دوست عزیزم نیم ساعتی نشستیم تو ماشین حرف زدیم، درد دل کردیم و از رازهای مگو گفتیم.
اون حس عمیق «دوستی و صمیمیت و ما همو داریم»ی که بهم تزریق شد، خوشحالی بزرگ امروزمه♥️

#صدروزخوشحالی ۳۳

امروز دوستم بهم گفت:«چقدر رنگ سورمه‌ای با رگه‌های ریز صورتی بهت میاد.»
من معمولا تو لباس پوشیدنم، به این ریزه کاری‌ها توجه می‌کنم. واسه دل خودم. چون خوشم میاد. ولی از اون بیشتر از آدم‌هایی خوشم میاد که این ریزه کاری‌ها رو می‌بینن، بهش توجه می‌کنن و به زبون میارن🫀

برنج سفارش داده بودیم، اینو همراهش فرستاده بودن🧚🪽
[چیزهای قشنگی که می‌بینم]

دارم زیرِ نورِ کم، «زیر نور کم» می‌خونم^-^

روز یازدهم: از همون‌جا که رها کردی دوباره شروع کن، نهایتاً از یک قدم قبل‌؛ نه از اول!

#مسیر

امروز از تعطیلی استفاده کردیم، گفتیم دوست پسرجون هم بیاد خونه مامان این‌ها. دوتایی صبح تا شب با هم بازی کردن. براشون یه جشن کوچیک روز پسر گرفتیم و بهشون هدیه دادیم. کلی کیف کردن.
خودم هم یه سری کار عقب مونده انجام دادم و خوشحالی بچه‌ها رو دیدم و دوباره استارت #مسیر رو زدم که خیلی وقت بود خاک می‌خورد.
روز خوبی بود✨

#صدروزخوشحالی ۳۲

فکر نکن آسونه؛
تو توش خوبی♡

خبر خوب این‌که سیزده به در ۴۰۴ چهارشنبه ست😌

تا خبرهای خوب بعدی بدرود🚶‍♀