فردا که چشم بگشایم
از تپهی روبهرو سرازیر خواهی شد
- به آنسوی دامنه اما -
و پنجرهام برای ابد گشوده خواهد ماند.
سپیدهدم
زنبقها بیدار میشوند / غوطهور در شبنم
و بوی آویشن و بابونه
از آغوشم خواهد گریخت.
(کجای این درهی پرسایه خوابیده بودیم
که جز صدای تیهوها
و بوی آویشن بر شانههایم
چیزی را به یاد نمیآورم؟)
همیشه دلهرهی گمشدنت را داشتم
یقین داشتم وقتی بیدار شوم
تو رفتهای
و زمین دیگرگونه میچرخد.
یقین دارم اما / که خواب ندیدهام
که تو در کنارم بودهای
که با تو سخن گفتهام
به سایهسار دره که رسیدهایم
تو ساقهی مرزنگوشی زیر دماغمان گرفتهای
و دیگر،
چیزی به یادم نمانده است.
منوچهر آتشی
دشت بابونه فندقلو، اردبیل
#ژن_ژیان_ئازادی #علیه_اعدام #زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد @zan_j