#شعر_زندگیكاك خسرو
تو کُردی
من هزارەام
ما برادران تنی یکدیگریم
که قرنها همدیگر را گم کرده بودیم
تا امشب
در خانه کوچک تو در "سلیمانیه"
و این عرق ِ روسی که ما را چنین گرم کرده است
تا زبان هم را بفهمیم
كاك خسرو، كاك خسرو
چرا یک بطری عرق ِ روسی ما را به هم برساند؟
كاك خسرو
همین لحظه که من و تو غرق ِ عیشیم
دریاها حرکت میکنند
کوهها حرکت میکنند
از مرزی میگذرند
و وارد مرز دیگری میشوند
دور نیست آن صبح که از خواب برخیزیم
همه جا را آب گرفته باشد
لباسهای بازماندگان "آشویتس" روی جالباسی،
لچکهای آن چهل دختر چشم بادامی روی طناب حویلی
و گوش کوچک ونگوگ در سینک آشپزخانه باشد
زمین بیرون بریزد همهی آنچه در خود پنهان داشته
شناور شود همهی رازها
تلخی عشق ویرجینیا وولف
تنهایی غمگین هیتلر
تن ِ زخمی بن لادن
و تو به چشمهاش ببینی
- چه چشمهای زیبا و معصومی...
□
كاك خسرو
دنیا غمگینم می کند
بر آمدن آقتاب
چرخیدن آدمها دور مربعی توخالی
صدای ناقوس ها
صدای پدرم
و صدای دخترک زیبا که خبرهای جنگ را می خواند.
كاك خسرو در همین چند دقیقه خواندن این شعر
در رواندا چند پسر همجنسگرا را از پله های مرگ بالا می برند؟
در قندهار، چند قومندان ِ سابق و نماینده پارلمان ِحالا، از بستر کودکی لاغر می خیزد؟
چند زن بغدادی از گورستان به خانه باز می گردد؟
- خانه؟
خانه تسلی احمقانهای است
هیچ کجا خانه نیست
و هیچ کس شهید نمی شوند
همه می میرند
و می پوسند
مثل همین پنچ هزار استخوان که در گورستان "حلبچه" پوسیده اند
آنها فقط بوی موز و سیب و سیر را شنیدند
و مست شدند
بوی واقعی میوه ها، آدمیزاد را می کشد!
✍الیاس_علوی
#افغانستان#حمله_انتحاری