«اون شب تو بیمارستان تنها شاهدی که میتونست گواهی بده عرفان اینجاست، پیدا کردن این بلوزش بود، لباسی که رد گلوله ازش پیدا بود. گرفتمش توی دستم. با تمام قدرت داد کشیدم این "بلوز عرفان منه"، یکی گفت ببرش خونه نگهش دار! داد کشیدم. چون حس کردم میخواد بگه این آخرین یادبودیه که از عرفان باید داشته باشی. با تمام قوا بد و بیراه گفتم. الان وقت جنگیدن نبود. من اومده بودم عرفان رو ببرم، چهره پرستارا، چهره دکتری که انکار میکرد "عرفان رضایی نداشتیم" من نفسم گرفته بود از بس طبقات رو دوییدم، سرم گیج میرفت بس که اسپری تنفسی استفاده کرده بودم. لباسم از فرط عرق خیس بود داد کشیدم عرفاااااان. روح عرفان همون اطراف کنارم بود، اونم دید چقدر بهم دروغ گفتن، چقدر التماسشون کردم، چقدر از ناچاری وقتی توجه نکردن داد کشیدم، مطمئنن همونجا کنار باغچه وقتی پاهام سست شد و افتادم، اومد دستم رو گرفت. من که هیچی نفهمیدم، منتظر بودم یکی خبر بیاره که اونی که مرد بچهی تو نبود. آخی ،پس اون بچهی کدوم بدبختی بود. میخوام فکر کنم که تو زندهای، مثل همین امروز صبح که برای تو و ارمیا نون و پنیر و گردو لقمه زدم و گذاشتم تو کولهی مدرسهتون! از خواب که پریدم دیدم که چقدر شبیه روزمرهگی بیداریهامون بود. یکی دیروز بهم گفت: "گفتن هزار بارهی این حرفا چه فایده داره؟ مردم به درد خودشون گرفتارن" گفتم "اینم یکی از این دردا که به اندازه.ی هزار تا درده، من اگه هیچی نگم هم هیچکی یادش نمیره. من میگم چون این تلخیها روزی هزار بار تو ذهنم تکرار میشه. هیچ ظالم و مظلومی از ذهن هیچ کی محو نمیشه لابه لای همین گرفتاریهای از کلهی سحر تا بوق سگ، یادشون نمیره که سی شهریور چی گذشت. وقتی در یخچالشون رو باز میکنن یادشون نمیره که بابای عرفان ۲۸ ماه جبهه دووم آورد، نیمه جان شد و برگشت و این شد سرنوشت تلخ پسرش و اونا. هیچکی یادش نمیره کی به عمد کشت و کی بیگناه کشته شد."» از صفحه مادر عرفان رضایی
#عرفان_رضایی #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم #مادران_دادخواه#نه_به_اعدام @zan_j