آمد و رفت… و قسمخوردهترین تیغ، فرود آمد و رفت ناگهان هرچه نفس بود، کبود آمد و رفت در خطرپوشی دیوار، ندیدیم چه شد برق نفرینشدهای بود، فرود آمد و رفت کودکی، بادیهای شیر، خطابی خاموش: «پدرم را مگذارید، که زود آمد و رفت» از خَم کوچه پدیدار شد انبانبردوش تا که معلوم شد این مرد که بود، آمد و رفت از کجا بود، چهسان بود؟ ندانستیمش اینقدر هست که بخشنده چو رود آمد و رفت محمد کاظم کاظمی