من كه مُردم، آسمان را خوابِ چشمانم گرفت
من كه مُردم، گرگِ شب آمد، به دندانم گرفت
من كه مُردم، باد را ديدم ، به اوجم مي برَد
نا گهان نفرينِ خاكِ خسته، دامانم گرفت
من كه مُردم، بويِ مرگم پيش از آن پيچيدهبود
دامِ مرگم چيدهبود و، سخت آسانم گرفت
ديدم از خاكسترِ پنهانِ رؤيا، ناگهان
شعلهاي برخاست، چرخي زد، و در جانم گرفت
ساقهی تُرد حضورم تابِ بيتابي نداشت
مرگ چون نيلوفري درخويشرقصانم گرفت
رفتم و رفتم درنگِ حیرتم در خواب کرد
خواب نه، طاعونِ شك در شهرِ ايمانم گرفت
حبس در آئینه کردم یوسفِ تصویر را
آفتِ نفرینِ تلخِ پیرِ کنعانم گرفت
باده گویا دیگجوشِ خامِ حوّا بود و من
مست بودم، رعشهی شیرینِ شیطانم گرفت
مسخِ خود بودم كه بي فانوس و بي رنجِ درنگ
دورهگردي مست ناگه، جايِ انسانم گرفت
نعره میبستم به نافِ کوچههای بیخودی
شحنهی دیوانه، مستم نه،که حیرانم گرفت
رفتم و رفتم چنان از خویش که پلکِ سفر
رنگ سردِ پینهی پای گرانجانم گرفت
سرگذشتم چند در افسانه و افسون گذشت
آن دليريها ولي «شیوا»! گريبانم گرفت
#غزل
#محمدعلی_شیوا
┏━━━
〰➰〰━━━┓
✨@zabour_heyrat
┗━━━
〰〰〰━━━┛