قضای باد
در این جهان که ز پیکار خویش واماندهست
به یک بهانه دلم پیش عشق جاماندهست
منم که قطع نظر کردهام ز جان و جهان
درین میانه برایم فقط خدا ماندهست
قضای باد به هر سو که میکشد، هستم
چو رشتهیی که سر دیگرش رها ماندهست
به شوق اگر همهی عمر مبتلا بودم
ز ابتلا دو سه پیمانهی بلا ماندهست
کسی به فکر کسی نیست خوب میدانم
اگرچه گاه بلانسبت ادعا ماندهست
هنوز تهنفسی مانده از هیاهویم
غبار حرف و حدیثم به قصهها ماندهست
کجای راه غلط کردهام نمیدانم
یکی بگویدم آخر دلم کجا ماندهست
که گفته است که "تنها صدات میماند"؟
نه رنگ و بوی و نه حتی نمِ صدا ماندهست
نرفته یک قدم از مرگ پیشتر آیا
به یاد، رفتن بیوقتِ من که را ماندهست؟
به سنگ قبر من اینگونه کاش بنویسند:
《
کسی که در همه عمرش ز خویش جاماندهست》
به گرد خویش طواف است مقصدِ
شیوا
به میل خویشتن از قافله جدا ماندهست
#محمدعلی_شیوا
@zabour_heyrat