بیآغاز
دیدهام که میگویم
آنقدرها هم علیل نبودند
و چشمهاشان
در تراخمِ تردید نمیسوخت
آنان که پیش از ما
ـ تو و من ـ
پای به این راهِ بیآغاز نهادند
و گامی نرفته
در نُهتوی خویش گم شدند
دیدهام که میگویم
هیچ سمندی
به چابکیِ تاول پاهاشان نبود
و هیچ مغناطیسی
به بیشرمیِ آغوشِ بیتقاضاشان
پُربادسری بودشان و
پرآتش دلی،
روشن از آذرخش صد سالِ کوری
و همچنان خیس از رگبار تماشا
در ظلماتی که سرگردانِ هنوزش
خضرهای همیشهاند
رفتنی بود اگر
پیش از ما
ـ من و تو ـ
بارها از حرکت افتادهبود این راه
و چشمش به ردّ سست من و تو نمیافتاد
دیدهام که میگویم
---------
#محمدعلی_شیوا
از دفتر سرودههای منتشرنشده
@zabour_heyrat