View in Telegram
سفرنامه‌ی حج تمتع قسمت ۷ دوستان رفته بودند. تنهایی راه افتادم. دست‌فروش‌ها بساط کرده بودند. اطراف را وارسی می‌کردم و قدم‌زنان می‌رفتم. به هتل که رسیدم، وقتِ صبحانه تمام شده بود. مقداری نان و پنیر و کره برداشتم و به اتاق آمدم. چای دم کردم. با هم اتاقی‌ها خوردیم. حرف زدیم و استراحت کردیم. نماز ظهر و عصر را در هتل خواندیم. توانایی چندبار حرم رفتن در آن هوای گرم و شرجی را نداشتیم. بعداز‌ظهر برای نماز مغرب با عده‌ای راهی حرم شدیم. بعد از کلی گشتن، بالاخره آخرِ مسجد جایی پیدا کردیم. رکعتِ آخرِ نمازِ مغرب بود که گربه‌ای از جلو ما رد شد. خانم‌های ایرانی جیغ می‌زدند. می‌ترسیدند. همگی از جا پریدند. مردم به طرف ما چرخیده، با چشم‌های گرد و دهان باز نگاه‌مان می‌کردند. گربه هم از سرو‌صدای خانم‌ها، وحشت کرده و پا به فرار گذاشت. کم‌کم آرامش برقرار شد. خانم‌ها مشغول بحث و صحبت شدند. در موردِ وقتِ نمازِ مغرب اختلاف داشتند که وقت وارد شده یا نه؟ نمازمان را از سر بگیریم یا به همانی که خوانده‌ایم اکتفا کنیم. هر کسی نظری می‌داد که فلان مرجعِ تقلید این را فرموده و فلان آقا آن نظر را دارد. همراهان دیدگاهِ من را خواستند. گفتم رهبری گفته: «معلوم نيست كه آنها نماز را قبل از وقت بخوانند، ولي اگر نمازگزار بداند که وقت نماز نرسیده، نمي‏تواند نماز بخواند، مگر این‌كه رعايت وحدتِ شیعه و سنی، آن را اقتضا كند؛ كه در اين‌صورت شركت در نمازِ جماعتِ آنان و اكتفا به آن اشكال ندارد. ضمن این‌که اقتدا به اهل سنت، براي رعايتِ وحدت، جايز است و نماز خواندن با آنها صحيح و کافي است.» اختلافِ آراء زیاد بود. در همین گیرودارِ بحث و مناظره، گربه‌ی دیگری از جلو آنها گذشت. آنقدر جیغ زدند که اطرافیان اعتراض کردند. برایشان این همه ترس از گربه قابل فهم نبود. شگفت‌زده بودند. گفتم بهتر است از مسجد خارج شویم تا آبروریزی نشود. در مسجد‌النبی گربه‌ها آزادانه بین نمازگزاران رفت‌و‌آمد می‌کنند. برایشان خیلی عادی است. حتی از سر و کولِ نمازگزاران بالا می‌روند و کسی کاری به کارشان ندارد. شب که از حرم برگشتیم. ماجرا را تعریف کرده و سوژه‌ای برای خنده پیدا کرده بودیم. در همین حین بدون اینکه لباسهای‌مان را عوض کنیم، از خستگی زیاد، خوابمان برد. قرار بود ساعت 10 شب برای شرکت در یک جلسه برویم، که صبح برای نماز بیدار شدیم. روز بعد هم طبق روال رفتیم حرم. هوا بدجور شرجی بود. روی فرشی نشستیم. هنوز تا نماز وقت بود. داشتم به در و دیوار و جمعیتِ مسجدِ پیامبر نگاه و برای خودم فکر می‌کردم که بنده خدایی که در صف جماعت نشسته بود، آمد کنارِ من و زهرا خانم. سلام و علیکی و خودش را معرفی کرد و گفت اهل اندونزی هست. رو به زهرا خانم که داشت با موبایل دعا می‌خواند کرده و انگار داریم کار بیهوده‌ای می‌کنیم، گفت: «چرا دعا می‌خوانی؟ قرآن بخوان. من سه جزء قرآن خوانده‌ام.» ما عربی نمی‌دانستیم. به‌گونه‌ای حالیمان کرد که نباید دعا بخوانیم و در این مکانِ مقدس، قرائتِ قرآن اولویت دارد. ناچار برای تبعیت از اهل‌ِ سنت، قرآنی آورده و قرائت کردیم. البته توفیقی اجباری بود که نصیبمان شد. شیعیان بیشتر از این‌که با قرآن مانوس باشند، با مفاتیح و کتاب‌های دعا دمسازند. ایران که بودیم تذکر داده بودند که اهل سنت با کتابِ دعا میانه‌ی خوبی ندارند و مواظب باشیم کتابِ دعا با خودمان نبریم. روحانی کاروان و عده‌ای از همراهانش طرحی به نام مودت (دوستی) داشتند که می‌گفتند: با مردم کشورهای دیگر سر صحبت باز کنید. اسم خودشان، کشور و شغلشان را بپرسید. اگر نامِ با مسمایی داشت، از اسمش تعریف کنید. باید کمی از کشورهای مسلمان اطلاع داشته باشیم. یا اگر از کشورهای همسایه بود، بگوییم ما هم مثل هم هستیم. یا بگوییم خوشحالم با زائری از فلان کشور آشنا شدم. بعد بپرسیم که تحصیل کرده هست یا نه؟ آیا حوصله بحث دارد؟ اگر مایل بود، وارد مباحثِ اعتقادی شویم. این‌گونه سرِ صحبت را باز کنیم و در شناساندنِ مذهبِ شیعه بکوشیم. بعد به هر کس مقداری تسبح دادند که در صورت هم‌صحبتی، به طرفِ مقابل، هدیه بدهیم. البته این کار را از افرادِ با‌سوادِ گروه و طلبه‌ها خواسته بودند. چند نفر از گروه ما که با هم و مجرد آمده بودند، هر روز می‌گفتند موفق شده‌اند با افرادی هم‌کلام شوند. ولی من نخواستم چنین کاری انجام دهم. به نظرم کارِ بیهوده‌ای بود. شب در هتل دعای کمیل برگزار شد. اصلا به دلم نچسبید؛ چون کاروان ما مداح نداشت. کسانی هم که دعا  می‌خواندند؛ نه صدای خوبی داشتند، نه سوزی. زینت مهتری #سفرنامه_نویسی @z_mehtari
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily