View in Telegram
گرگرفتگی این روزها و سال‌های اخیر با مشکلی به نام گُرگرفتگی که البته نمی‌توان اسمش را مشکل گذاشت؛ بلکه روند طبیعی بدن است، مواجهم. آن هم گُرگرفتگی و تعریق ناگهانی! یعنی سردت هست. یهو بدنت شروع به گرم شدن می‌کند. به‌طوری که احساس می‌کنی شعله‌هایی از درونت زبانه می‌کشد. برای من این حالت فقط در بالاتنه اتفاق می‌افتد. یعنی از کمر شروع می‌شود، به سر و صورت و سینه و شکم می‌رسد. در عرض یکی و دو دقیقه از روزنه‌های پوست، قطراتِ شبنم‌گونه‌ای بیرون می‌جهد. خیس عرق می‌شوم؛ بدبو نیست نگران نباشید. دنبال بادبزن یا وسیله‌ای می‌گردم که خودم را باد بزنم و خنک کنم. چند روز قبل بچه‌ها برایم یک پنکه کوچک مثل اسباب‌بازی خریده‌اند. خیلی قابل استفاده نیست. همان پدِ زیرِ موسِ لپ‌تاپ، بادبزن پلاستیکی، کتاب یا کاغذ و چیزهایی مانند این‌ها، بس است. چون اگر به استخوان‌هایم سرما برسد، درد می‌گیرند. مثلا دست چپم به سرما خیلی حساس است. همین‌که هوای سردی بهش بخورد، درد می‌گیرد و دادش هوا می‌رود که «یخ کردم!» خلاصه بعد از یکی دو دقیقه خنک می‌شوم و بدنم از سرما و خشک شدنِ عرق، به مورمور و لرز می‌نشیند. یک ژاکت دمِ دستم هست. مدام می‌پوشم و در‌می‌آورم. باعث تعجب و خنده‌ی همسر و بچه‌ها هستم. گرگرفتگی روز را  به‌گونه‌ای از سر، باز می‌کنم؛ امان از شب‌ها که پدرم را درمی‌آورد. می‌ترسم به رختخواب بروم. می‌دانم تا ساعت‌ها خوابم نمی‌برد. تازه وقتی هم چشمانم خسته می‌شوند و خواب‌شان می‌برد، تعریق شبانه دست بردار نیست. تا صبح چندین مرتبه سراغم می‌آید و نمی‌گذارد خواب راحت و یک‌نواختی داشته باشم. آسایش و آرامشم را به هم می‌زند. می‌خواهم بلند شوم و کتاب بخوانم یا بنویسم. توانش را ندارم. بدنم یاری نمی‌کند. می‌کوشم بخوابم. باید روانداز داشته باشم. می‌خزم زیر پتو. گرمم می‌شود. پتو را کنار می‌زنم. سردم می‌شود. پتو را روی پاهایم می‌اندازم، وگرنه با دردناک شدنِ ساق‌ها، مراتب ِاعتراض‌شان را به ‌گوشم می‌رسانند. همینطور مفاصل و استخوان‌های دستها که از سرما گزگز می‌کنند. نمی‌دانم به‌خاطرِ آرتروز خفیف است، پابه‌سن گذاشتن است یا طبعِ سوداوی؟ به هر حال پتو را کنار می‌زنم. جنین‌وار دست و پاها جمع می‌کنم تا از سرما در امان باشند. چند دقیقه می‌گذرد. حرارت و تعریق فروکش می‌کنند. مانند آتشفشانی مواد مذابش را بیرون می‌ریزد و آرام می‌گیرد. یک دفعه بدنم سرد می‌شود. پتو را روی خودم می‌کشم. حتی سرم را زیر پتو می‌کنم؛ چون از عرق خیس شده. دوباره می‌خوابم. شاید یک ساعتی می‌گذرد که آتشفشان درونم شعله می‌کشد و روز از نو روزی از نو. تا صبح همین آش است و همین کاسه. با بدنم و تغییراتش دست‌و‌پنجه نرم می‌کنم. آنقدر بدخواب می‌شوم که صبح نای بلند شدن ندارم. فعلا با هم سرگرمیم. این میانسالی هم دنیایی دارد برای خودش. دنیای از تنوع، هیجان و شگفتی. حوصله‌ات سر نمی‌رود. خدا را شکر که این سن را هم درک کردم. زینت مهتری #خویشتن_نویسی @z_mehtari ۱۴۰۳/۱۰/۳
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily